دعوت شاخت به جای ارهارد لودویگ ارهارد / یالمارشاخت
3
موسی غنی نژاد

دکتر موسی غنی‌نژاد در ادامه این نشست گفت: رضاشاه روابط خوبی با آلمان‌ها داشت اما آن آلمان، آلمان نازی بود نه آلمان پس از جنگ. رابطه‌ای که ایرانی‌ها پس از جنگ با آلمان برقرار کردند همان رابطه‌ای است که منجر به دعوت دکتر شاخت به ایران شد. زمانی که ایران در سال‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ تحت تحریم نفتی قرار داشت، دکتر شاخت به ایران دعوت می‌شود. به جای آنکه افراد اقتصاددان و مشاوری چون ارهارد که وزیر اقتصاد بود به ایران دعوت شوند افرادی چون شاخت که اقتصاددان زمان آلمان هیتلری بود به ایران آمد که آن زمان به درد ایران نمی‌خورد. تصور ایرانی‌ها از آنچه در اروپا و آلمان پس از هیتلر داشتند، تصور درستی نبود. تفاوتی که در تاثیر آلمان و فرانسه بر ایران وجود دارد از منظر روشنفکری است نه از منظر اقتصادی. ایرانی‌ها بیشتر تحت تاثیر روشنفکران فرانسوی بودند که ریشه تاریخی دور و درازی دارد. رویکردی که بر ایران اثر گذاشته نه رویکرد کینزی بلکه رویکرد چپ بود. نظریات اقتصادی نیز وجود داشت که فقط اقتصاددانان از آن خبر داشتند اما اندیشه‌های روشنفکری چپ از طریق روشنفکران فرانسوی و ترجمه کتاب‌های آنان به زبان فارسی منتقل شد و در سال‌های ۳۰ و ۴۰ رشد پیدا کرد. در آستانه انقلاب اسلامی تفکر سیاسی و اقتصادی حاکم بر روشنفکران ما، تفکری کاملا چپ و حتی چپ مارکسیستی بود. به گونه‌ای که روشنفکران مسلمان آن زمان، ملاحظه مارکس و چپ‌ها را می‌‌کردند و اذعان می‌کردند که آنها هم با عدالت اجتماعی مارکس موافقند اما چون مارکس بی دین بوده او را قبول ندارند. دکتر شریعتی و امثالهم این ایده را بیان می‌کردند و بعد از انقلاب این ایدئولوژی چپ برکشور حاکم بود. این تفکر کینزی که در سیاستگذاری وارد شد به سال‌های بعد از ۱۳۶۸ در ایران برمی‌گردد. دولت هاشمی رفسنجانی و مشاوران اقتصادی که بعدها وارد دولت خاتمی شدند این اندیشه کینزی را وارد کردند. اما به ضرس قاطع می‌توان گفت که هیچ‌کدام از تجربه آلمان پس از جنگ خبر نداشتند بنابراین بر اساس تفکری که در طبقه تکنوکرات حاکم می‌شود برای اصلاح اقتصادی یا برای رشد اقتصادی از اندیشه‌های کینزی و سیاست‌های اصلاح بازار و تحریک تقاضا استفاده می‌شد. اکنون نیز همین گرفتاری وجود دارد و دولت روحانی ادامه آن راه است گرچه درجه آن بسیار کمتر است و اینکه بگویم دولت روحانی بر پایه ایده کینزی است، توهین به کینز است. به طور مثال برخی می‌گویند که سازمان برنامه دولت روحانی در حال پیاده‌سازی اندیشه‌های کینزی است و من این را توهین به کینز می‌دانم. درست است که با کینز مخالف هستیم ولی این گزاره برای دولت روحانی درست نیست. همچون سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌های ما که یک مارکسیسم مبتذل را گرفتند و تصور کردند که همه چیز را از مارکسیسم آموخته‌اند و پیاده می‌کنند؛ کینزین‌های ما نیز اینگونه هستند.

علی میرزاخانی در میانه این بحث بازخورد مخاطبان در شبکه‌های اجتماعی را مطرح کرد و گفت: خیلی از مخاطبان ما که تحصیلات اقتصادی ندارند ولی علاقه‌مند به این مباحث هستند در شبکه‌های اجتماعی برای ما پیام ارسال می‌کنند که اگر فرصتی از جانب دکتر غنی‌نژاد فراهم شود دوست دارند این بحث‌ها را از زبان ایشان بشنوند.

 

 آزادسازی در کدام بازارها؟

علی فرح بخش تحلیلگر اقتصاد
علی فرحبخش

علی فرحبخش، دبیر گروه «باشگاه اقتصاددانان» روزنامه «دنیای‌اقتصاد» در ادامه به طرح سوال پرداخت و گفت: نکته‌ای که دکتر غنی‌نژاد به آن اشاره کرد و من هم در راستای همین نکته مهم می‌خواهم به ادامه بحث بپردازم اصلاحاتی بود که ارهارد در آلمان پس از جنگ با عنوان اصلاحات بسیار سریع انجام داد. ارهارد در واقع با آزادسازی قیمت‌ها در پی تحول نظام اقتصادی بود، آنچه در دنیا بر سر آن اتفاق نظر وجود دارد حرکت به سمت اصلاحات بازار محور است و می‌توان گفت فقط در ایران است که بر سر این موضوع اختلاف‌نظر وجود دارد؛ اما این اختلاف نظر چیست؟ این است که مسیر اصلاحات اقتصادی چگونه باشد؟ اصلاحات به صورت بیگ‌بنگ یا ناگهانی باشد؟ یا اصلاحات به صورت تدریجی رخ دهد؟ اگر اصلاحات قرار است به صورت تدریجی باشد توالی و سرعت اصلاحات چگونه باشد؟ درخصوص اصلاحات ناگهانی یا بیگ‌بنگ تجاربی در دنیا وجود دارد که به آنها می‌توان نظر کرد، مثلا جمهوری چک در این زمینه تا حدی موفق بوده ولی بقیه کشورهایی که اصلاحات را به صورت ناگهانی اجرا کردند که از آن جمله به مجارستان و روسیه سابق می‌توان اشاره کرد شکست‌های بدی را متحمل شده اند.

سه بازار اصلی شامل بازار پول، بازار ارز و بازار کالا وجود دارد، زمانی که صحبت از آزادسازی قیمت‌ها می‌کنیم، مساله مهمی که باید به آن توجه کنیم این است که در این زمینه کدام یک از بازارها مقدم بر بازار دیگر است به این معنا که در کدام بازار ابتدا باید آزادسازی صورت گیرد و کدام بازار اولویت‌های بعدی است، سوال مهم‌تر بعدی آن است که بسته آزادسازی در کجای بسته اصلاحات اقتصادی قرار دارد؟ به این معنا که بسته آزادسازی قیمت‌ها در ابتدای اصلاحات است، در اواسط اصلاحات است و یا در اواخر اصلاحات؟ در واقع این نکته‌ای است که باید بسیار دقیق در مورد آن صحبت کرد، چرا که اگر آن برنامه‌ریزی درست انجام نشود، اعمال‌کنندگان اصلاحات را با نتیجه‌ای متفاوت از نیت خیرشان مواجه می‌کند.

مثالی عینی را برای فهم موضوع می‌خواهم بزنم: یک سال و نیم قبل می‌خواستم یک عمل جراحی انجام دهم که در آن وقت پزشک نزدیک به سی آزمایش از من گرفت و خاطرنشان کرد که حتی اگر یک آزمایش هم صورت نگیرد تو را به اتاق عمل نخواهم برد، بنابراین سیاستگذاری هم که درصدد جراحی اقتصادی و در پی اصلاح اقتصادی است باید یک لیست اولیه‌ای را جلوی دیدگانش قرار دهد و این را بسنجد که آیا کشور آن اصولی که حداقل اصلاحات لازم باید در آن انجام شود را دارا است یا خیر، ما در حال حاضر می‌توانیم در سیاستگذاری‌مان تغییراتی را انجام دهیم ولی آیا آن چک لیستی که باید مدنظر قرار دهیم و  بر اساس آن به سمت اصلاحات اقتصادی حرکت کنیم در حال حاضر وجود دارد؟

آزادسازی، اصل برنامه است

دکتر غنی‌نژاد در پاسخ به سوال علی فرحبخش به این نکته اشاره کرد که در ایران بازار نداریم . او در توضیح مدعای خود گفت: اصل اساسی همین است؛ بازار. در ایران بازارها مختل هستند، در ابتدا باید بازارها را آزاد کنیم و برنامه و هدف همین است، به مدت ۳۰ سال است که می‌گویم: آزادسازی؛ ولی گوش کسی به این موضوع بدهکار نیست و در پاسخ به این خواسته مهم می‌گویند: حال باید ببینیم که این آزادسازی در کجای برنامه اصلاحات قرار می‌گیرد، در صورتی که اساسا دچار سوءتفاهم هستند چرا که برنامه اصلاحات از اساس همین است: «آزادسازی».

می‌توان راجع به این موضوع و اساس پیاده‌سازی آن به بحث و تبادل نظر نشست. اینکه عنوان می‌شود: آزادسازی مشکلاتی را به بار می‌آورد باید گفت طبیعی است که مشکلاتی به بار خواهد آورد، چنانچه زمانی که آزادسازی در آلمان توسط لودویگ ارهارد صورت گرفت تا ماه‌ها پس از آن میلیون‌ها تن از مخالفان در خیابان‌ها صف می‌کشیدند و اعتراض می‌کردند و از سوی حاکمان نیز رفتار متمدنانه‌ای می‌دیدند و در واقع به مردم گوش می‌دادند و حرفشان را می‌شنیدند ولی برنامه شان را پیاده کردند.

در پاسخ نهایی به آقای فرحبخش باید بگویم نباید بگوییم آزادسازی در کجای برنامه قرار می‌گیرد، آزادسازی خود  اصل برنامه و موضوع است.

 

 مقایسه ایران و آلمان پس از جنگ جهانی دوم

امیرحسین خالقی کارشناس اقتصادی
امیرحسین خالقی

دکترامیرحسین خالقی، تحلیلگر، در ادامه بحث به طرح سوال خود پرداخت و گفت: با اشاره‌ای که استاد غنی‌نژاد به بحث مصدق و شاخت داشتند و اینکه تا چه اندازه اقبال پیدا کرد می‌خواهم بگویم این آینه عبرت همچنان هم وجود دارد به این معنا که اشخاص زیاد ذی نفوذی در کشور وجود دارند که همچنان اوضاع کشور ما را با توجه به تحریم و سیاست خارجی تجدید نظرطلبانه‌ای که وجود دارد و مظلومیت کشور با آلمان بعد از جنگ جهانی اول مقایسه می‌کنند، از قضا آنچه هیتلر انجام داد برای بسیارانی الگو هم شده به این معنا که این افراد سیاست میلیتاریستی دولت گرا را با توجه به تفکرات ناسیونالیستی محور مدنظر قرار می‌دهند روی آن تمرکز و تاکید بیشتری دارند و من می‌خواهم نظر دکتر غنی‌نژاد را هم در این زمینه جویا شوم که چه می‌شود کرد که این اقبال کمتر شود چون از سوی خیلی از افرادی که در سیاستگذاری کشور تاثیرگذار هستند این گونه اظهارات و رویکرد را بسیار می‌شنویم و می‌بینیم.

دکتر غنی‌نژاد در ادامه و در پاسخ به صحبت‌های خالقی گفت: این همان نظریه‌ای است که در ایران نیز عده‌ای به آن می‌پردازند و بر این باورند در ایران نیز باید یک دیکتاتور صالحی روی کار بیاید و کارهایی را انجام دهد یا جملاتی از قبیل اینکه غرور ملی ما لطمه دیده که البته متوجه نمی‌شوم که منظورشان چیست؟ البته در شرایط کنونی و با نزدیکی به موسم انتخابات عده‌ای نیز می‌گویند مذاکرات دولت با کشورهای اروپایی خفت و خواری است یا الفاظی از قبیل اینکه عزت ملی زیر سوال رفته است، این در حالی است که اگر این الفاظ و سخن‌ها را بخواهیم ریشه‌شناسی یا تفسیر تاریخی درست کنیم، تکرار همان اتفاقاتی می‌شود که در آلمان پس از جنگ به وقوع پیوست.

 

مهرناز تیموریان، کارشناس ارشد اقتصاد
مهرناز تیموریان

دکتر مهرناز تیموریان، کارشناس ارشدوتحلیلگرتوسعه اقتصادی بانک جهانی، در ادامه این نشست مجازی گفت: بیشترین بحثی که در مطالعات اقتصادی خود سعی کرده‌ام به آن بپردازم، بحث توسعه در کشورهای مختلف بوده است، در این باره به بررسی اوضاع اقتصادی کشورهایی از قبیل روآندا، کشورهای آسیای میانه، کشورهای آسیای دور و آفریقا پرداخته‌ام. سه شاخص در این بررسی‌ها نظر من را به خود جلب کرده است، در واقع این سه شاخص باعث موفقیت اصلاحات در این کشورها بوده است، اضافه کنم که یک اصلاحاتی ممکن است در سال‌های ابتدایی خود موفق باشد و پس از آن ممکن است به بیراهه رود، در واقع معلوم نیست که یک برنامه اصلاح همان گونه که با موفقیت آغاز شده است، با موفقیت هم ادامه مسیر دهد.

در واقع دنباله‌روی نکردن دگماتیک از یک طرز فکر و سیستم به تمام کشورهایی که فرآیند اصلاحاتشان موفق بوده کمک کرده است.

در واقع برچسب‌های مطلق فکری و مرامی از قبیل پیروی کردن از کینز یا کاپیتالیسم، مسیر بازنگری‌ها در ادامه راه را می‌بندد، اینکه هر ازچندگاهی قبول کنند که باید شیوه و مسیر اصلاحات خودشان را بازنگری کنند خیلی به موفقیت اصلاحات اقتصادی کمک خواهد کرد.

در آمریکا که به عنوان مهد کاپیتالیسم از آن یاد می‌شود سالیان متمادی از صنایع فولاد این کشور دفاع شده است و حتی بخش کشاورزی در این کشور هنوز هم از یارانه‌های دولتی برخوردار است، به همین منظور اول از همه و با طرح این پیش نیازها می‌خواهم این را عنوان کنم که آنچه که شاخصه مهم در اصلاحات اقتصادی است این است که پیوسته مورد بازنگری قرار گیرد و این را بپذیرد که بسته به شرایط می‌توان راه‌حل‌ها را تغییر داد.

سه شاخص مهمی که در کشورهای موفق از نظر اصلاحات اقتصادی دیده‌ام از این قرار است:

۱- شجاعت و مصمم بودن شخص تصمیم‌گیر: تصمیم‌گیرنده باید این امکان را در اختیار داشته باشد که به هر قیمتی آن ایده‌ای را که دارد بتواند پیش ببرد.

مثال روشن در این باره گرجستان است که با فساد پلیسی دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد. رئیس‌جمهور وقت گرجستان برای مبارزه با این وضعیت پلیس‌ها را در محفظه‌های شیشه‌ای قرار داد تا همگان ببینند که این افراد در حال انجام چه عملی هستند و آیا رشوه می‌گیرند یا خیر.

در واقع رئیس‌جمهور وقت گرجستان با این اقدام خود را در معرض خطر قرار داد. از این مثال‌ها بسیار وجود دارد که به دلیل ضیق وقت عنوان نمی‌کنم.

۲- شفافیت و راحت عنوان کردن اینکه هدف این اصلاحات اقتصادی چیست؟ این شفافیت باعث به وجود آمدن یک جنبش و حرکتی می‌شود که ذی‌نفعان اصلی را در پشتیبانی از اصلاحات اقتصادی کمک می‌کند. خیلی از افرادی که در پی اصلاحات اقتصادی هستند فکر می‌کنند اقداماتشان از فهم اکثریت جامعه و مردم خارج است، این در حالی است که فکر می‌کنم فهم اکثر مردم نسبت به موضوعی که واقعا برایشان مهم است، زیاد و خوب است.

به‌عنوان مثال موضوع بیکاری دغدغه مهمی برای جامعه است. در این زمینه باید بحث‌های کارآفرینی که مطرح می‌شود را به صورت بسیار شفاف با مردم در میان گذاشت تا هزینه‌های اصلاحات اقتصادی را بدانند. این هزینه‌ها ممکن است سیاسی و اقتصادی باشد. این شفافیت خیلی کمک‌کننده است، چنانچه یکی از کارهای مهمی که در بانک جهانی که من خود نیز در آن شاغل بودم در حال انجام است اعمال شفافیت حداکثری برای مبارزه با فساد است. این شفافیت باعث شد اعتماد کشورهایی که ما برای آنها کار می‌کردیم زیاد شود. در آخر هم باید به دعوت از ذی‌نفعان اصلاحات و مردم در گفتمان اصلاحات اقتصادی تاکید کنم، برای اینکه مادامی که مردم به دنبال اصلاحات نباشند و آن را قبول نکنند ممکن است اصلاحات به سرانجام نرسد.

۳-نگریستن چندوجهی به اصلاحات اقتصادی: یکی از دوران‌های مهم شکوفایی اقتصادی در زمان دکتر عالیخانی در دهه ۴۰ به وقوع پیوست. او از فرانسه به ایران بازگشت و در آنجا تحصیل کرده بود. بر این مبنا می‌خواهم بگویم فلسفه چپ و راست نباید برای ما الگوگذاری کند بلکه باید مشکلات را چندوجهی دید تا بتوان به یک اصلاحات چندوجهی یا هایبرید دست پیدا کرد.

دکتر غنی‌نژاد در پاسخ به طرح موضوع از سوی دکتر مهرناز تیموریان گفت: سوالات ایشان البته به شکل واضح مطرح نشد فقط در پایان صحبت‌هایشان به این موضوع پرداختند که استناد صحبت‌های من به کشور فرانسه منطبق نیست. مثال درستی را هم زدند که آن شخصی که بیشترین خدمت را به ایران کرد، مرحوم عالیخانی بود که خودشان هم تحصیل‌کرده فرانسه بودند. در این باره باید بگویم که ما بارها به شخصیت‌های این‌چنینی اشاره کردیم و در روزنامه «دنیای‌اقتصاد» و مجله تجارت فردا هم مستند شده است، ولی عرض من چیز دیگری بود، صحبت بنده این است که از نظر فرهنگی و روشنفکری ما تحت تاثیر فرانسوی‌ها بودیم و در میان اکثریت غالب فرانسوی‌ها، حتی در دانشگاه‌هایشان و حتی الان هم اندیشه‌های چپ و اندیشه‌های ضدلیبرالی غالب است.

در زمان تحصیل آقای عالیخانی در فرانسه تا این اندازه اندیشه‌های چپ، مشخصا در دانشگاه‌های اقتصاد، گسترده نبود. اما در حال حاضر یکی از برجسته‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اقتصاددانان فرانسوی که مدرسه اقتصاد پاریس را هم تاسیس کرده، توماس پیکتی است. پیکتی دارای چه اندیشه‌ای است؟ پیکتی یک اقتصاددان کاملا چپ است، منتها چپ التقاطی است؛ به این معنا که می‌گوید من بازار را قبول دارم اما... مجموعه اماها و افکار متناقضی که پیکتی از آن سخن می‌گوید در کتاب «پیکتی، مغالطه قرن بیست‌و‌یکم» به تالیف بنده در انتشارات دنیای‌اقتصاد منتشر شده است و در آن کتاب تلاش کرده‌ام که به مجموعه این تناقض‌ها بپردازم.

دکتر عباسی در ادامه به طرح سوال از موسی غنی‌نژاد پرداخت و گفت: حتی خیلی از افرادی که معتقد به دخالت دولت نیستند وقتی صحبت از پیشرفت می‌شود به نحوی از برنامه‌ای که ما به‌عنوان برنامه صنعتی‌شدن از آن یاد می‌کنیم حمایت می‌کنند، به این معنا که سازمان‌هایی زیر نظر دولت به دنبال ساختن الگوی صنعتی شدن باشند یا به دنبال تشخیص بخش‌های «های‌تک» باشند و از نظر آنها آن بخش‌ها برای اقتصاد می‌تواند به عنوان موتور محرکه باشد و نهایتا به دنبال این نتیجه هستند که دولت می‌تواند در این زمینه‌ها دخالت و برنامه‌ریزی کند. آیا آلمان که مشهور به کشوری صنعتی است که صنعتش هم به گونه‌ای با بقیه کشورهای اروپایی فرق می‌کند و خیلی در صنعت پیشرفته‌تر به نظر می‌رسد، در برنامه اصلاحات اقتصادی‌اش چنین دخالت‌هایی از سوی دولت اتفاق افتاده یا خیر؟

دکتر غنی‌نژاد در پاسخ به سوال دکتر عباسی گفت: تصور نمی‌کنم آلمان از یک صنایع خاصی در زمان ارهارد حمایت کرده باشد، به دلیل آنکه اعتقادی که آلمان‌ها در دوره ارهارد داشتند بر مبنای تجارت آزاد بود و علت اینکه خیلی موفق می‌شوند و می‌توانند در اقتصاد بین‌المللی تا این اندازه خودشان را مطرح کنند این بود که شرایط اقتصادی خودشان را کاملا رقابتی کرده بودند. بنابراین صنایع آلمانی وقتی که رشد می‌کردند در سطح جهانی رقابتی بودند و به همین دلیل هم نیاز به حمایت از رشته خاصی نبود. این تصور من است براساس مطالعات و اطلاعاتی که تا این لحظه دارم و ممکن است این‌طور هم نباشد و استثنائاتی هم وجود داشته باشد اما اساس آن تفکر و آن اصلی که تفکر ارهارد روی آن بنا شده بود و در ایران فراموش شده این است که مبنای رشد اقتصادی چیست؟ تصور من این است که بر پایه بازار آزاد قرار گرفته است، بنابراین اصل را باید بر این قرار دهیم و همه چیزهای دیگر باید در خدمت به این تفکر باشد و اگر غیر از این فکر کنیم به این معنا که تبصره‌هایی را برای این بازار آزاد بگذاریم به دام الفاظی نظیر شرایط حساس کنونی، در این برهه نمی‌شود، آن قسمت مشکل دارد، نمی‌توانیم به آن فرد چیزی بگوییم چون یک ارتباطاتی با فلان جا و فلان شخص دارد و ... افتاده‌ایم. خب اینطوری نمی‌شود، بلکه باید یک پارادایم اصلی برای تفکری که می‌خواهیم جلورونده باشد داشته باشیم، در واقع می‌خواهیم این پارادایم را به منصه ظهور برسانیم که انسجام داشته باشد و در مورد آن هم نباید اصلا کوتاه بیاییم، در رابطه با موضوع جرات و جسارتی هم که خانم تیموریان مطرح کردند، بله درست است آن شخصی که می‌خواهد برنامه اصلاحات اقتصادی را به پیش ببرد حتما باید یک شخص جسور، نترس، بااعتماد به‌نفس و معتقد به اصولی که از آن دم می‌زند باشد وگرنه نمی‌تواند کاری را از پیش ببرد.

 

 اشتباه موفقیت‌آمیز شاه!

علی میرزاخانی سردبیر روزنامه دنیای اقتصاد
علی میرزاخانی

علی میرزاخانی، سردبیر «دنیای‌اقتصاد»  در ادامه بحث‌های این کلاب‌هاوس گفت: پیام‌های زیادی مبنی بر تاثیر سنت‌های فکری بر روند توسعه اقتصادی دریافت کردم و اینکه چه کشوری بر مبنای سنت‌های فکری توسعه پیدا می‌کند و چه کشوری بر مبنای این سنت‌های فکری توسعه پیدا نمی‌کند؟ در این رابطه خیلی‌ها علاقه‌مند بودند که در این زمینه صحبت شود و مباحث تاریخی مطرح شود چراکه برای خیلی از مخاطبان اقتصادی، نگاه کردن به این زاویه و رویکرد جذاب است.

نکته دیگری که درخصوص صحبت‌های خانم تیموریان می‌خواهم بگویم این است که شاه درخصوص ماجرای آقای عالیخانی کلاه سرش رفت؛ او به علم گفته بود یک اقتصاددانی را پیدا کنید که تحصیلکرده آمریکا نباشد و آنها می‌دانستند که تحصیلکرده انگلیس هم نباید باشد، شاه احتمالا اقتصاددانی را مدنظر داشت که تحت‌تاثیر سنت فکری غالب باشد ولی آقای عالیخانی یک استثنا بود، بنابراین آنچه شاه می‌خواست نشد، در واقع باید بگوییم دهه شکوفایی اقتصادی که همان دهه ۴۰ است را مدیون همین اشتباه شاه هستیم.

سوالی که اینجا می‌تواند مطرح شود این است که چگونه آقای عالیخانی که در سنت فکری فرانسه تحصیل کرده بود یک سیاست‌گذاری دیگری را در ایران کلید زد که از دل آن سیاست‌گذاری، دهه شکوفای چهل بیرون آمد؟

 

 عالیخانی تحت تاثیر سنت فرانسوی نبود

غنی‌نژاد در پاسخ به این موضوع گفت: همان دهه چهل که عالیخانی اصلاحات اقتصادی را انجام داد و دوران طلایی اقتصاد ایران است، درست مصادف است با نفوذ اندیشه‌های روشنفکری که شامل تفکرات چپ، سوسیالیستی و جهان‌سومی بود و منشأ آن هم عمدتا فرانسوی بود، یک داستان پرآب چشم است، در آن دورانی که ایران در حال گذراندن باشکوه‌ترین دوران اقتصادی خود است و آمارهای موجود در آن دوره تعجب کشورها در سطح بین الملل را به دنبال دارد و اقتصاد ایران در حال رشد اقتصادی و تجربه تورم پایین است، در عالم روشنفکری ما و در دانشگاه‌های ما آنجا اصلا نمی‌خواستیم از عالیخانی صحبتی شود و اصلا نمی‌دانستیم وی چه شخصی است، من ورودی سال ۴۸ به دانشگاه بودم و در آن دوران بحث غالب این بود که این رژیم شاهنشاهی از سوی امپریالیسم آمریکا به کشور تحمیل شده است و اقتصاددانان ما در سطح دانشجویی و حتی در سطح اساتید دانشگاه هم این‌گونه بودند و این‌گونه فکر می‌کردند، تا رسیدیم به انقلاب اسلامی؛ در واقع اصول اقتصادی انقلاب اسلامی با این تفکر به‌وجود آمد و اصول و بنای آن پی‌ریزی شد و نه با دیدگاه‌های عالیخانی و عالیخانی‌ها، آن داستان پر از اشک چشم در واقع این است که گفته شد، ما چشم خود را به روی واقعیت بستیم و در مباحث اقتصادی به دنبال یک آرمان خیالی و به سمت سراب رفتیم، سرابی که می‌گفت: اگر مالکیت خصوصی و سرمایه‌داری را از این کشور براندازیم ایران بهشت‌برین می‌شود، این سراب و توهم بود که با این ابزار اقتصادی در ایران انقلاب شد و اگر شعارهای مربوط به آن دوره را هم بررسی کنید، متوجه خواهید شد.

بنابراین زمانی که می‌گوییم تحت‌تاثیر فرانسه بودیم منظورمان عالم روشنفکری آن است و نه اقتصاددانان فرانسوی.

البته این را هم باید مطرح کنم که دیدگاه اقتصاد آزادی تا حدودی در فرانسه در برهه‌هایی بوده مثلا در زمان والری ژیسکار دستن (بیستمین رئیس‌جمهور فرانسه)، زمان ریمون بار(نخست وزیر پیشین فرانسه) که تفکرات اقتصاد آزادی داشتند ولی دو سنت فرانسوی محکم بعد از جنگ‌جهانی دوم وجود داشت، یکی سنت کمونیست‌ها بود چنانچه زمانی که جنگ تمام شد حزب کمونیست فرانسه یک‌چهارم آرا را به خودش اختصاص داد و ۲۵درصد رای را به خودشان اختصاص دادند، دوم گلیست‌ها یا همان گروه موسوم به ناسیونالیست فرانسوی بودند که دوگل نمونه آن بود، که یک تفکر فاصله‌دار و غیردوستانه‌ای با آمریکا داشتند؛ مبنی بر اینکه ما زیر یوغ آمریکا نخواهیم رفت و حرف‌های این‌چنینی؛ روشنفکرهای ایرانی هم این تفکرات را دوست داشتند و اینها را می‌گفتند ولی عالیخانی تحت‌تاثیر این تفکرات نبود، بلکه یک تفکر اقتصادی در دانشگاه‌های پاریس آموخته بود و در ایران آن را پی‌ریزی کرد و آن هم تفکر اقتصاد آزاد بود.

 

 انتخاب بدترین مسیرهای توسعه

علی میرزاخانی در ادامه به جمع‌بندی مباحث مطرح شده در این نشست مجازی پرداخت و گفت: چرا روشنفکران ما کاری کردند که ما بدترین و غلط‌ترین مسیرهای توسعه را انتخاب کردیم و حتی یکبار هم که استثنائا مسیر درست را انتخاب کردیم (دهه۴۰) آن را کنار گذاشتیم، چون ایران یکی از معدود کشورهایی بود که در آن برهه رشد اقتصادی دو رقمی و تورم بسیار پایین را تجربه کرد.  بعد از آن ایران پیوسته در مسیرهای غلط توسعه‌ای قرار گرفت و این مسیرها به اندازه‌ای تکرار شد که مطمئن شویم این مسیرها غلط است و اینکه چرا مسیر درست توسعه انتخاب نمی‌شود، خود موضوع یکی از برنامه‌های «دنیای‌اقتصاد» در کلاب‌هاوس می‌تواند باشد.  محمد طاهری نیز در پایان یک سوال کوتاه را مطرح کرد او گفت: اگر آلمان‌شرقی به مسیر خود ادامه می‌داد و به نوعی یک کشور مجزا باقی می‌ماند و به شکلی اقتصاد آزاد را نمی‌پذیرفت در حال‌حاضر با چه آلمانی مواجه بودیم؟

 غنی‌نژاد در پاسخ به سوال طاهری گفت: از نظر تاریخی نمی‌توانست به این شکل باشد یعنی نمی‌توانست در جزیره اروپای‌غربی باقی بماند ولی اگر باقی می‌ماند به سرنوشت کره‌شمالی می‌رسید، ولی آلمان‌ها فرهنگ بالاتری داشتند، آلمان‌ها به‌رغم آنکه زیر یوغ کمونیسم رفته بودند، اما فرهنگ ریشه‌دار و خاطرات عمیق خود را داشتند و من فکر نمی‌کنم از نظر تاریخی این اتفاق رخ می‌داد و مانند کره‌شمالی و جنوبی می‌شد.