در گفتوگو با داود فیرحی، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر علوم سیاسی عنوان شد
روایت فیرحی از تجدد ایرانی
کسانی چون نائینی تلاش کردند به آنچه فراموش شده بود آگاهی یابند
گفتوگو با داود فیرحی به منظور تحلیل کتاب «در آستانه تجدد» صورت گرفت. این کتاب برای ما سوژه و دستمایه بسیاری از چراییها از دوران مشروطه و زمینههای شکلگیری آن بود. با این حال «در آستانه تجدد» خود در ادامه و راستای کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» به تالیف محمدحسین نائینی است که نماد مکتبی فقهی ـ سیاسی شده است؛ این کتاب بیان دینی از آزادی و دموکراسی در مذهب شیعه را فراهم کرد یا حداقل مقدمات چنین مهمی را تدارک دید. تنبیهالامه در مرکز مناقشات معاصر ما، درباره استبداد و مردمسالاری از یکسو و نوگرایی مذهبی و سکولار از سوی دیگر نشسته و در این میانه، همزمان مورد توجه علاقهمندان به مذهب، سیاست، تاریخ و ملیت قرار گرفته است.
شما در مقدمه کتاب «آستانه تجدد» از رساله «تنبیه الامه و تنزیه المله» بهعنوان اثری یاد کردهاید که نماد مکتبی فقهی – سیاسی شده و آزادی و دموکراسی را در مذهب شیعه تبیین کرده است. در عین حال بسیار مناقشهبرانگیز بوده و جاذبه و دافعه پردامنهای برانگیخته است. به باور برخی صاحبنظران این کتاب را میتوان رساله مشروطیت ایرانی دانست. نائینی مشخصا از «هیات مبعوثان» (نمایندگان مجلس) نام میبرد و مشروعیت آن را مشروط به «انتخاب ملت» و عدول از آن را موجب «استبداد متصدیان» میداند. به نظر شما نائینی در معرکه نزاع «سنت و تجدد» تا چه حد توفیق داشته است؟
لازمه پاسخگویی به این سوال، طرح مقدمهای است. جامعه ایران به اعتبار تحولات جهانی که رخ داد، از زمان روی کار آمدن قاجار دچار یک وضعیت خاصی شده بود که در ابتدا باید آن را شرح داد؛ قبل از دوره قاجار این کشور یک مرکز ثقلی در جهان داشت که با این حال که قدرت برتر نبود یکی از قدرتهای برتر بود؛ بهخصوص در دوره صفوی آن قدر این اعتبار وجود داشت که آرمان مهاجرت سیاحان اروپایی و کشوری پررونق بود؛ به تدریج این جامعه از درون و بیرون خود دستخوش تحولاتی شد: «تحولات درونی» اینگونه بود که انسجامی که جامعه ایران از نظر عملی و نظری داشت از هم پاشید و در پی «تحولات بیرونی» یک قدرت و گفتمان برتری به نام «قدرت تجدد» پیدا شد که جامعه ایران با آن آشنایی چندانی نداشت؛ در واقع دولتهایی با یک فلسفه جدید درحال ظهور بودند که در دو حوزه بهعنوان قدرت برتر محسوب میشدند، یکی در حوزه تکنولوژی(صنعت) و دیگری در حوزه حکمرانی(نظام اداره جامعه). به تعبیر بعضی از روشنفکران ایران، اروپا دو کارخانه پیدا کرده بود که ایران آنها را دارا نبود، یکی کارخانه «تولید ماشین و صنایع» و دیگری کارخانه «دولت یا کارخانه انسانسازی و نظام اداری».
طبعا روشنفکران ایرانی در تناقض میان سنت و تجدد فقط میتوانستند این وضعیت جدید را توصیف کنند و در حسرت برخورداری از آن، رساله «یک کلمه» بنویسند...
به هر حال، شکلگیری این روند در سطح جهانی درحالی بود که ما با این نظام اداری آشنا نشده بودیم؛ چنانچه جهان درحال انطباق با این وضعیت بود، ولی جامعه ایران هنوز با این وضعیت کنار نیامده بود. بنابراین مقدمه اول را اینگونه میتوانیم جمعبندی کنیم که جامعه ما دچار یک پارادوکس بود؛ از طرفی قدرت گفتمان سنت که در حول «مذهب و شاهی» جمع شده بود درحال تضعیف بود و در مقابل آن گفتمانی درحال رونق بود که گفتمان تجدد با دو کارخانه «تکنولوژی» و «دولت» بود. مقدمه دوم اینکه متفکران ایرانی به تدریج متوجه شدند که باید خودشان را با این دنیای جدید آشنا کنند؛ به این معنا که دنیای جدید تنها دنیای خارجیها نیست بلکه دنیای بشر جدید است. در واقع مساله «غیریتسازی» نیست، بلکه صحبت از یک دانش و فلسفه جدید نوظهور است. این فلسفه نگرش جدیدی به انسان، جهان، طبیعت، جامعه و سیاست دارد که باید آن را شناخت و به نحوی نسبت آن را با دنیای سنت، نظام سیاسی و بهخصوص با مذهب توضیح داد. این تحولات پیوسته از دوران عباس میرزا تا مشروطه (۱۲۵۰قمری تا ۱۳۲۴ قمری) مطابق با ۱۲۱۲ شمسی تا ۱۲۸۵ شمسی رخ داد، زمانی نزدیک به ۷۵ سال این تحولات درحال رخ دادن بوده است؛ تا جایی که ایران را هم به آستانه تغییر میرساند که همان «انقلاب مشروطه» است.
انقلاب مشروطه چاره دیگری جز تغییر نظام سیاسی را نوید نمیدهد، نه تنها نظام سیاسی درحال تغییر است، بلکه انسانشناسی نیز درحال متحول شدن است و انسان ایرانی هم درحال تغییر و نگاه به تشیع هم درحال تغییر است. در این دوره است که همه نیروها از روشنفکران گرفته تا دربار و نهاد مذهب درگیر تفسیر وضعیت بودند. روشنفکران به فکر طرحهای جدید و توضیح آن افتادند، دستگاه سلطنت هم که مظفرالدینشاه در راس آن بود بهنظر میرسید که آماده تغییر است؛ چراکه گزارشهایی در این باره وجود دارد که به دربار گوشزد میکند که در مقابل وضعیت جدید نمیشود و نباید زیاد مقاومت کرد، بلکه باید وضع جدید را پذیرفت؛ وقتی مجلس به توپ بسته میشود نهاد مذهب نتیجه میگیرد که اگر نتواند به لحاظ فقهی از مشروطه دفاع کند، یعنی از نظام جدید، دموکراسی و عناصر وابسته به آن نتواند دفاع کند، احتمالا استبداد بازخواهد گشت. در چنین شرایطی است که «تنبیهالامه و تنزیهالمله» درحال نگارش است، یعنی تنبیهالامه دقیقا در شرایطی نوشته شده است که مجلس شورای ملی به توپ بسته شده و گروههایی سعی میکنند توضیح دهند که آنچه خراب شده، از بنیان، «خلاف مذهب» بوده است.
هنر نائینی این بود که توضیح دهد اتفاقا مشروطه است که مطابق مذهب است و با روح مذهب و استدلالهای مذهبی موافق بوده و مخالفت با آن خلاف شرع است. به همین دلیل هم اینها توانستند توضیح دهند که استبداد، نامشروع و مشروطه مشروع است یا حداقل اینکه نامشروع نیست تا اینکه بتوانند یک زمینه نرمافزاری یا ذهنی برای دفاع از مشروطه را فراهم کنند که تاریخ نشان میدهد موثر هم بودند؛ به این معنا که تلاشهایشان در کنار گلوله یا تفنگ مجاهدان بود که توانست مشروطه را بازگرداند؛ هرچند که مشروطه بعدا هم تحولاتی پیدا کرد ولی بالاخره این همسویی تئوریهای مذهبی با مجاهدتهای مجاهدان بود که مشروطه را از چنگ استبداد «محمدعلی میرزا» نجات داد.
در واقع نائینی در آن بزنگاه متوجه سوءاستفاده سلطنت و حامیانش از دین شد، همانها که میخواستند مشروطه را در مقابل دین قرار دهند.درست است. سعی میکردند مشروطه را ضدمذهب در نظر گرفته و به تبع آن مشروطهخواهان را افراد مرتد، کافر، غیرمذهبی نشان دهند، تا جایی که واژهای با عنوان «زندیق» وجود داشت؛ یعنی اشخاصی که اهل مذهب نیستند. در اینجا اما مقصود چه بود؟ وقتی یک نظام سیاسی را مخالف مذهب رایج یک جامعه قرار دهید آن زمان است که میتوانید افکار عمومی را مهار کنید.
چنانچه مجلس با استخاره بمباران شد، به این معنا که با تعبیرهای مذهبی این کار را انجام دادند تا نشان دهند که این خواست خدا است که مجلس باید بمباران شود. در چنین شرایطی قیام کردن به نوشتن کتابی که درصدد این است که بگوید«مشروطه است که درست است و استبداد است که نادرست است» یک شجاعت عجیبی را میطلبید. کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» دقیقا مانند آثار جان لاک در انقلاب مشروطه انگلستان بود که به یکباره به کمک مجلس عوام در مقابل لردها آمد، جان لاک در اینجا بود که توضیح داد مسیح با مجلس است و مسیح با پادشاه و نظام استبدادی نیست. نائینی نیز با منتشر کردن این کتاب نشان داد که اسلام و تشیع با مشروطه است. این نخستین اثری بود که تنبیهالامه و تنزیهالمله بر جای گذاشت؛ اما این اثر بعدها به «معرکه آرا» تبدیل شد.
بالاخره رابطه مشروطه یا دموکراسی با مذهب را چطور میتوان تفصیلا توضیح داد؟
نائینی در آن زمان بهصورت موقت توانسته بود موازنه را به نفع مبارزان مشروطه برگرداند؛ چون اگر این کار را انجام نمیداد خاک انجمنهای مشروطهخواه را بهعنوان کسانی که ضدمذهب هستند به توبره میکشیدند، نائینی توانست کشتهها و مجاهدان مشروطه را به شهدا تبدیل کند؛ «شهید خطاب شدن» در مقابل «زندیق واقع شدن» خیلی فرق دارد، یعنی نائینی با نگارش این اثر، واژهها را تغییر داد، هرچند در این راه خیلیها تلاش کردند به این معنا که رسالههای زیادی نگاشته شد ولی رساله نائینی به چند دلیل اهمیت زیادی پیدا کرد؛ یکی از دلایل آن این بود که نائینی فقیه جاافتادهای بود، خودش در پیرامون مرحوم آخوندخراسانی و در حلقه اول نزدیکان به آخوندخراسانی قرار داشت و اعتبار بالایی داشت و کسی نمیتوانست بیان این شخص را زیرسوال ببرد، باید گفت نائینی در سخنانش دارای هژمونی ناشی از اجتهاد و مرجعیت بود.
نائینی بهعنوان یک مجتهد مسلم که در آستانه مرجعیت است درحال صحبت و نگارش بود، شاگرد داشت، مشهور به علم و دانایی بود، یکی از ویژگیهای این شخصیت این بود که دارای ادبیاتی تخصصی بود، یعنی ادبیات عامیانهای نداشت، در واقع ادبیات نائینی بهگونهای تخصصی بود که میتوانست مخالفان خودش را به چالش بکشاند. اما دیگر نقطه قوت نائینی این بود که مخالفانش و استدلال آنها را میشناخت، مثلا شناخت درستی از گفتمان و نظام استدلالی «مرحوم شیخفضلالله نوری» داشت. «مرحوم آیتالله سیدکاظم یزدی» را که مرجع مخالف مشروطه بود میشناخت، گفتارشان را میشناخت، ایران را هم میشناخت، جهان را هم میشناخت به این دلیل که نائینی کسی بود که مجلات آن دوران را زیاد مطالعه میکرد مثلا روزنامههای «کلکته»، «مصر» و «لبنان». این شخصیت ارتباط نزدیکی با سیدجمالالدین اسدآبادی داشت، در واقع نائینی دارای پایگاهی بود که آن را، هم «روشنفکران»، هم «مجتهدان» و هم حتی «مخالفانش» با اینکه مخالفش بودند پذیرفته بودند؛ چراکه میدانستند نائینی اهل علم و اصطلاح است. بنابراین نائینی با نگارش این اثر توانست این جبهه را تقویت کند و پیش ببرد.
روابط دوستانه نائینی با کسانی چون سیدجمالالدین اسدآبادی و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (که بر رساله نائینی تقریظ نوشته است) چه تاثیری بر نواندیشی او داشته است؟
سیدجمالالدین اسدآبادی شخصیتی بود که چند ویژگی خاص داشت؛ در ابتدای امر باید گفت که «سیاح» و غیرساکن بود، خانواده نداشت(مجرد بود)، به جایی وابستگی نداشت، به این معنا که «تعلق خاطری» نداشت. سیدجمال موضعی داشت که به نوعی با نائینی جور بود و از طرفی نبود، چنانچه شخصیتی بود که کوشش میکرد از هر امکانی در راستای ایده خودش استفاده کند؛ این شخصیت گرایش «ضداستعماری» داشت از هند تا مصر تا لندن و پاریس، استانبول و سنپترزبورگ میدان نفوذ و عملش بود. بنابراین با ادبیات روسی، ترکی، اروپایی، دنیای روس و همچنین اروپاییها آشنا بود.این شخصیت تا آن اندازه مهم و تاثیرگذار بود که وی را درشاه عبدالعظیم طی یک حمله دستگیر کرده و به قاطر بسته و به بصره فرستادند.
یکی از ویژگیهای عمده این شخصیت ضداستعمار این بود که به دنبال کانونهای قدرت برای انسجام و تحریک جهان اسلام بود، در این راستا یکی از کانونهای قدرت، نجف بود و به همین دلیل هم سیدجمال در جهت حفظ ارتباط خود با نجف کوشش میکرد. وی مدتی از طریق داماد مرحوم آیتالله شیرازی (صاحب حکم تحریم تنباکو) با شیرازی مرتبط شد و مشهور است که توانست روی فتوای معروف او اثر بگذارد. سیدجمال بعد از ارتباط با مرحوم میرزای شیرازی توانست با جریان فکری - مذهبی روشنبینی که از شاگردان میرزا بودند و در راس آنان مرحوم آخوندخراسانی و در ردههای بعدی نائینی و... بود مرتبط شود. سیدجمال با نائینی بهدلیل آنکه گرایشهای روشنفکری بیشتری داشت، بیشتر مرتبط شد و مشهور است که از طریق نائینی هم در گفتمان مسلط نجف میتوانست اثر بگذارد که اثر هم گذاشت.
سیدجمال شخصیت متناقضی (پارادوکسیکالی) داشت، وی از یکسو از جمله فعالان سیاسی طرفدار وحدت اسلامی (نظریه وحدت) بود و کوشش میکرد که این وحدت بر محور خلیفه عثمانی شکل بگیرد؛ به این دلیل که دولت عثمانی ضعیف شده بود و از طرف دیگر هم در این اندیشه بود که «مرد بیمار اروپا» را نجات دهد؛ عثمانی تا دل یونان امروز پیشروی کرده و سرزمینگشایی کرده بود، وی احساس میکرد که با حمایت از خلافت عثمانی میتواند جلوی استعمار اروپا را بگیرد و در این میان خیلی علاقه داشت که ناصرالدینشاه نیز به این حلقه بپیوندد. این درحالی است که ناصرالدینشاه نمیتوانست به این حلقه بپیوندد؛ چراکه گرایشهای خاص خودش را داشت، تمام این موارد دست به دست هم داد تا سرانجام سیدجمال در ایران بهعنوان «شخصیتی ضداستبداد» شناخته شود با اینکه در بیرون از ایران با عنوان «شخصیت ضداستعمار» شناخته میشد.
سیدجمال دارای دو چهره، یکی چهرهای ضدبیگانه و دیگری چهرهای ضداستبداد است. در کشورهایی مانند هند، مصر و شهر استانبول چهره سیدجمال، چهره ضداستعمار اروپا است بهخصوص استعمار انگلستان؛ اما سیدجمال در داخل ایران بهدلیل شرایطی که ایران در آن روزگار داشت بهعنوان چهره ضداستبداد شناخته میشد و چون مرحوم نائینی گرایش ضداستبدادی داشت گفته میشود علائق نزدیکی با یکدیگر داشتند؛ نظر شما چیست؟
سیدجمال در سال ۱۳۱۴ قمری یعنی ۱۰ سال قبل از مشروطه کشته شده و بنابراین تنبیهالامه خیلی تحتتاثیر دیدگاه سیدجمال نیست؛ چراکه تفکر این کتاب، ضد استبدادی و رواج دموکراسی است، یعنی رأسا بهدنبال نظریه وحدت جهان اسلام که سید دنبال میکرد نیست و بلکه برای او(مرحوم نائینی) استبداد در ایران اولویت دارد و به همین دلیل است که ادبیات سیدجمال با مرحوم نائینی فرق میکند. اگر ارتباط فکری نائینی و سیدجمال را با دقت بررسی کنیم، اینگونه باید شرح دهیم که مشکلات جوامع ایرانی یا مسلمانان از دو قسمت ناشی میشود: یک-استبداد دولت دو-استعمار خارجی. اولویت سیدجمال «استعمار خارجی» و اولویت نائینی «استبداد دولت» بود، به نظر نائینی مشکل اصلی داخلی است، یعنی اگر مسلمانان مساله استبداد را حل کرده و جامعه را دموکراتیک و آزاد کنند استعمار خیلی نمیتواند روی جامعه اثرگذار شود. بر این مبنا که اگر جامعه را قوی کنید فشار خارجی تاثیرگذار نخواهد بود.
استعاره این موضوع نیز مهم است به این مبنا که اگر جامعه را «سنگ» در نظر بگیریم، بنابراین هرچه که به آن برخورد کند میشکند؛ اما اگر جامعه «گِل ترد و شکننده» باشد هرچه که به آن برخورد کند خود جامعه خواهد شکست؛ بنابراین «ایده تقویت داخل از طریق دموکراتیک کردن دولت» ایده نائینی و حلقه مربوط به وی بود و ایده «مقابله با خارجیها از طریق گفتمان وحدت ایده سیدجمال بود. سیدجمال طرفدار قانون بود؛ ولی خیلی نشانهای از دموکراسی در او دیده نمیشد. مرحوم آخوندخراسانی سردسته تفکر روشناندیشی بود، یعنی تفکر نائینی در امتداد تفکرات وی بود و تفکرات هر دوی اینها نیز در امتداد تفکر «شیخمرتضی انصاری» که شخصیت بزرگ دوره قاجار بود و نگاهی خاص داشت این متفکران معتقد بودند که با «دولت جائر» نباید کنار آمد و از این منظر یک نگاه داخلی داشتند؛ آخوندخراسانی هر چند بحث تفصیلی در مورد مشروطه ندارد، اما تلگرامهای این شخصیت که جمعآوری شده به دو شکل است: برخی «فتوا» و برخی «نیمه فتوا» است.
در این زمینه توضیح دهید.
در ادبیات دینی معمولا به سه نوع متن پرداخته میشود:
یک- فتوای شرعی که «شبیه نسخه» پزشک است و در باره وجوب یا عدم وجوب چیزی صحبت میکند؛ مثلا استعمال توتون و تنباکو حرام است یا نیست. این فتوا است؛ در این نوع نوشته به هیچ نوع و هرگز هیچ استدلالی دیده نمیشود، موضوعی که توصیهای کوتاه و قاطع مربوط به جریان عمومی جامعه است.
دو- متون نیمه فتوایی- نیمه استدلالی است: ساختار آن شبیه «فتوا» است؛ ولی در ادامه فتوا توضیح مختصری هم ارائه میشود که به این نوع متنها، متنهای نیمهفتوایی یا نیمه استدلالی گفته میشود، در ابتدای متن، گزارهای فتوایی دیده میشود و در ادامه سعی میشود با دو یا سه پاراگراف آن جمله فتوایی را تبیین کنند که چنین چیزی در نوشتههای مرحوم آخوندخراسانی دیده میشود، مثلا گفته شده: مشروطه واجب است بهدلیل اینکه اگر نتوانیم جامعه را قویسازیم فاتحه جامعه شیعه را باید خواند. بنابراین مجبوریم اصلاحات سیاسی انجام دهیم تا اصل مذهب و جامعه حفظ شود. مرحوم آخوندخراسانی هیچگاه فرصتی به دست نیاورد که یک متن استدلالی مفصل در دفاع از مشروطه نگارش کند و این موضوع به عهده مرحوم نائینی گذاشته شد.
سه-متنهای استدلالی مفصل: مرحوم نائینی سومین گزینه در فقه مشروطه را بر عهده گرفت و آخوندخراسانی نوشته نائینی را تایید کرد.
مرحوم آخوندخراسانی فقط متنهای «فتوایی» و «نیمه استدلالی» داشت که در مجموعه «سیاستنامه آخوندخراسانی» به وسیله آقای دکتر کدیور گردآوری شده است.
ارسال نظر