نقشی که انگلیسیها بازیکردند
اسناد یک کودتا
یکی از مشکلات جدی در قضاوتهای تاریخی ایرانیان این است که ما در یک بحران قضاوت تاریخی بهسر میبریم که همیشه وجود داشته، ولی از چهل سال قبل به اوج رسیده و آن نگاه اهورایی و اهریمنی است. نگاهی که در مقولاتی چون دوران رضاشاه و شخص او آشکارتر و شدیدتر میشود. کسانی که مخالف رضاشاه بودند وی را یک مزدور و دستپرورده خارجی میدیدند که تمام اقداماتش با دستور مستقیم بریتانیا انجام میشده است. از سوی دیگر موافقان رضاشاهاند که او را فرشته نجات و فاقد هرگونه لغزش و خطایی میدانند که همه اعمال او قابلتوجیه است. در زمینه کودتای ۱۲۹۹ هم عدهای معتقدند همه مشکلات و تصمیمات داخلی بوده و دولتهای خارجی مطلقا دخالتی در آن عملیات نداشتهاند. این نوع روایات و دیدگاههای افراطی و تفریطی، منجر به یک دعوای سیاسی شده است؛ دعوایی که یک سر آن دروغهای خارجی، ادعاهای تاریخدانهای هیچندان و شبکههای مجازی و تاریخنگاری دروغ و مغرضانه شماری از رسانههای فارسیزبان خارج از کشور است و یک سر دیگر آن، روایت ۴۰ساله [برخی تاریخنگاران بعد از انقلاب]هر دو یک روایت نادرست و مخدوش را ارائه کردهاند که تاریخ در اینجا ذبح شرعی شده است.
اگر از من میپرسیدکه آیا سیدضیا و رضاخان میخواستند که در ایران کودتا کنند و به آنها دستور داده شد، من میگویم حتما میخواستند و کارشان جنبه دستوری از سوی دیگران نداشته، اما این تصمیم با اراده و عزم و نقشههای راهبردی شاکله قدرت و حکومت بریتانیا کاملا همراه شد. منظورم از بریتانیا مقامات و نهادهای دست بالای آنان در لایهها و سطوح مختلف در حکومت آن امپراتوری است. در اینجا، من شش عنصر و شش شاکله را که در روی کار آمدن رضاشاه نقش داشته است، بازگو میکنم. اولین عنصر، مسائل و جنگ داخلی، مصائب اقتصاد و ناامنیهایی است که در داخل کشور بهشدت وجود داشت. شاید ناامنی، یکی از مهمترین معضلات ایران، در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ میلادی است که هم در داخل و هم در مراودات منطقهای، کشور را فلج کرده و همه مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بینالمللی ایران را تحتتاثیر قرار داده بود. دومین موضوع، بحران موجود در خاندان قاجار، ضعف دربار و مشکلات شخص احمدشاه بود که ادامه کار را با او و خاندانش دشوار کرده بود و قدرتهای خارجی را درباره تایید تداوم سلطنت قاجار به تردید جدی واداشته بود. سومین عنصر، ظهور یک طبقه متوسط جدید جوان از نخبگان قاجاری و غیرقاجاری بود که مصمم بودند تا برای تغییر حکومت و وضع موجود، به یک دیکتاتور فرهمند و مستبد مصلح کمک کنند.
چهارم شخصیت و تواناییهای بالقوه شخص رضاشاه و جنمی که وی داشت که باید به آن توجه داشت و نمیشود و نباید آن را در سیر تحولات آن زمان نادیده گرفت. پنجمین عنصر مسائل راهبردی منطقهای، از جمله مساله خلیجفارس، تحولات شبهقاره هند و موضوع نفت در منطقه است که خواسته یا ناخواسته ایران را در کانون توجهات قدرتهای مهم حاضر در منطقه و ساکنان این منطقه قرار میداد. در پرتو این تحولات بود که حتی مسلمانان تحولخواه شبهقاره از جمله علامه محمداقبال لاهوری در اوان قدرت گرفتن رضاشاه، در شعری از او اینگونه تمجید میکند: آنچه بر تقدیر مشرق قادر است/ عزم جزم پهلوی و نادر است. البته در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه، اقبال نیز همانند شماری دیگر از فرهیختگان استعمارستیز، از رضاشاه ناامید شد و اقدامات او را به حال مردمان منطقه، خطرناک و مضر تشخیص داد. در اینجا، بحث من عمدتا فقط معطوف به مهمترین محور و عنصر ششم تاثیرگذار در کودتا، یعنی نقش راهبردی و عملیاتی نیروها و قدرتهای خارجی بهخصوص بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی است که من عمدتا محورهای اصلی را که به بریتانیا مربوط میشود، بازگو میکنم. سوالی که برای من مطرح است اینکه چرا توجه به دلایل خارجی کودتا، به اندازه جدی و لازم و کافی مد نظر قرار نگرفته و تنها در حد اتهام و ناسزاگویی و پروندهسازی یا حدس و گمان مطرح بوده است؟
بهنظر میرسد که، اولا در بررسیهای تاریخی، نوع قضاوتهای توطئهانگارانه که عمدتا از تاریخنگاری تودهای شروع شده و با تداوم آن در نگاههای دیگر منتشر شده، آنقدر مقتدر بوده است که پس از انبوه انتشار این نوع نگرش به تاریخ، همه به نوعی از آن فرار میکنند و پرهیز میکنند که نقش جدی و جایگاه واقعی و مهم عوامل خارجی در تحولات داخلی را بررسی کنند، از ترس اینکه مبادا در دام تئوری توطئه نیفتند و بهطور کلی ترجیح میدهند که مساله برنامهریزی بینالمللی و منطقهای در مسائل ایران را نادیده بگیرند. دوم اینکه در تاریخنگاری عصر پهلوی، نقش بیگانگان کمرنگ جلوه داده شده و پس از آن نیز اغلب توجیهی برای تثبیت قرائت رسمی و نادیده گرفتن واقعیتها و ضعفهای داخلی در جریان کودتا و پس از آن بوده است.
مساله مهم دیگر نبود دسترسی عمومی و حتی خاص به منابع مهم بینالمللی در اینگونه پژوهشها است. وقتی شما با این واقعیت مواجه هستید که ۳۵۰ هزار برگ سند فقط در آرشیو ملی بریتانیا در مورد دوران بیست ساله حکومت رضاشاه وجود دارد و یکصدم آن هم در ایران دیده نشده و مورد استفاده واقع نشده است، ابعاد و عمق این ناآگاهی مشخص میشود. دسترسی به این اسناد برای محققان داخلی اغلب دشوار است و حتی به فرض دسترسی محدود و احتمالی، خواندن و استفاده از این اسناد، کاری بسیار پرمشقت و دشوار است.
برای همین راحتترین کار این است که صورت مساله را پاک کنیم و بگوییم عوامل خارجی دخالتی در ماجرا نداشتهاند. درحالیکه اگر به این انبوه مدارک و سیر تحولات سالهای پایانی جنگ جهانی اول و دو یا سه سال پس از آن توجه کنیم، میبینیم که اساسا غیرممکن است که بریتانیا در این تحولات بیتفاوت و خنثی بوده و نقش کلیدی نداشته باشد. در واقع این نقش، بسیار عمیق و گسترده بوده و نادیده گرفتن آن امری خطرناک و گمراهکننده است. هم از جهت قضاوت تاریخی و هم از جهت توجه به مناسبات منطقهای و جهانی ایران و هم از منظر منافع راهبردی ملی ایران در مناسبات با قدرتهای بزرگ. علاوه بر این عوامل، البته میتوان به مساله زمانپریشی در قضاوت تاریخی نیز اشاره کرد که در بحث توجیه روی کار آمدن رضاشاه این رخدادهای تاریخی از بعد زمانی و مکانی نامرتبط موضوعی و نامتقارن با یکدیگر ادغام میشود تا دیدگاههای مختلف در قضاوتهای گوناگون این دوره توجیه پیدا کند و این مساله نیز همانند دیگر موضوعات، کاملا غیرتخصصی و غیرعلمی شده و به ابزاری در جهت مناقشات روزمره سیاسی جاری تبدیل میشود.
بهطور کلی، علاوه بر اسناد آرشیو ملی بریتانیا، منابع بسیار زیاد و مهم دیگری در این موضوع در آرشیو دیوان هند در کتابخانه ملی بریتانیا، آرشیو موزه سلطنتی جنگ، آرشیو بانک شاهنشاهی ایران در موسسه مالی اچ.اس.بی.سی و آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم در دانشگاه واریک وجود دارد. سوای این مجموعهها، باید از مجموعه اسناد خصوصی رجال و نهادهای دیپلماتیک، نظامی و حتی دینی بریتانیا در مراکز مختلف آرشیوی در لندن و دیگر مناطق بریتانیا یاد کنیم که البته اسناد شخصی سر پرسی لورن موجود در آرشیو ملی بریتانیا و دیگر اسناد در آرشیوهای دانشگاههای آکسفورد، کمبریج، ذارام و هال از موارد مهمتر هستند. سوای این اسناد، باید به اسناد پارلمانی، مطالب مهم روزنامههای وقت بریتانیایی و آمریکایی، خاطرات و یادداشتهای روزانه منتشر شده و همچنین مقالات و پایاننامههای مختلف، بهخصوص آثار ارزشمند مایکل زیرینسکی، هوشنگ صباحی، سیروس غنی و محمدقلی مجد نیز توجه جدی داشته باشیم.
بدون توجه به شرایط منطقهای بریتانیا در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ که مصادف با اواخر جنگ جهانی اول و تبعات آن است، نمیتوان به دلایل توجیهی و ضرورتهای تغییر در ایران، از نظر بریتانیا دست یافت. بریتانیا در جنگجهانی اول پیروز جنگ بود. این نکته درستی است اما توجه نمیکنیم که براساس منابع گوناگون، اینقدرت استعماری پیروز جنگ، به شدت تضعیف شده و ورشکسته بود. این پیروزی به بهای ورشکستگی و شدیدا ضعیف شدن بهدست آمده بود که تبعات گستردهای از جمله، بروز مشکلات اقتصادی داخلی و بحران مشروعیت و حضور در مناطق تحت نفوذ و مستعمره بهخصوص در مناطقی چون شبهقاره هند، آسیای مرکزی، خاورمیانه، خلیجفارس و محیط پیرامونی ایران داشت.
ارسال نظر