نگاهی به جهتگیری رضاشاه در حوزه سیاست خارجی
تلاش برای جلب رضایت روس و انگلیس
از نگاه برخی رضاشاه (رضاخان)، جاسوس انگلیسها بوده است و کاتوزیان در اصلاح این تصور، بر این نظر است که «مردم ایران از همان ابتدا رضاخان را جاسوس انگلیسها میدانستند که ماموریتش را در جهت پیشبرد منافع امپریالیسم بریتانیا به انجام خواهد رساند. با این همه، کسی که حوصله بررسی ادبیات غنی سیاسی، روزنامهای و هنری (عمدتا شعر) این دوران داشته باشد، بهزودی درمییابد که این چیزی جز احساسات بعدی بر رویدادهای قبلی نیست. حتی سیدحسن مدرس، سرسختترین مخالف رضاخان نیز او را به جاسوسی برای انگلیسها متهم نکرد. او با روشنبینی کمنظیری خطر واقعی را در این میدید که رضاخان برای کسب قدرت مطلق تلاش میکرد.» 1
تذکر کاتوزیان از اینرو قابل تامل است که وی مخاطبان خود را به شرایط و فرآیندی متوجه میسازد که از رضاخان، رضاشاه ساخت؛ رضا خانی که اساسا نه میتوانست جاسوس انگلیسیها باشد و نه سرسپرده روسیه بلشویکی ـ که بعدتر با آنها پیمان دوستی میبندد ـ بلکه همانگونه که در بالاتر گفتیم او قزاق خودساختهای بود که به مرور زمان و با سختکوشی خود، به درجه سرهنگی ارتقا یافته بود و در زمانی خاص که همانا آشوب در مناطق مختلف و ضعف حکومت مرکزی در سالهایی بسیار بحرانی بود، از سوی انگلیس با تصدیگری سیدضیاء، فرصتی بینظیر به وی داده میشود. و او که از مدتها پیش هوشیار و آماده بود، سوار بر این اسب فرصت میشود. در واقع بین فرصتطلبی، مهار و مدیریت موقعیتهای جاهطلبانه، با جاسوسی یا عامل دستنشانده بودن انگلیس تفاوت زیادی وجود دارد.
رضاشاه از گروه اول بود؛ او که پرورشیافته نظام حرص و طمع قاجاری و نیز آموخته استبداد و بیرحمی حاکم بر تشکیلات نظامی قزاقها بود، هنگامی که به قدرت دست مییابد، تمام هنرش را صرف ماندن در عرصه یکهتازیهای جاهطلبانهاش از راه «فریب دیگران» میکند: متحد کردن دشمنان خود، البته تنها تا زمانی که قدرت نابودیشان را بهدست میآورد. رضاخان همچون تمامی مستبدان گردنکش، به هیچ وجه آشنا بهکار گروهی نبود و تاب تقسیم قدرت و ثروت با دیگران را نداشت. بهعنوان مثال، اولین متحدی را که کنار گذارد، سیدضیاء بود. در اردیبهشت ۱۳۰۰، با کنار زدن سیدضیاء، وزارت جنگ را در اختیار گرفت و در سال ۱۳۰۲ علاوه بر به عهده داشتن مقام وزیری جنگ، به مقام نخستوزیری هم دست مییابد و اما درخصوص سیاست خارجیاش با قدرتهایی همچون روسیه بلشویکی و انگلیس، مبتنی بر دو روی یک سکه با روشهایی متفاوت بود. به قول یحیی دولتآبادی که ناظر به راهکارهای سیاسی و مسیر پیموده رضاخان تا به قدرت پادشاهی بود، سیاست خارجی دولت او را مبتنی بر دو اصل میداند: «انگلیسیان را کاملا راضی نگاهداشتن و روسهای بلشویک را ناراضی نگاه نداشتن و در هر دو قسمت دولت پهلوی، کار روایی کرده تاکنون و کار خود را با موفقیت پیش برده است. انگلیسیان بهدست دولت پهلوی مقاصد اساسی خود را در سیاست و اقتصاد هر دو انجام دادهاند...» 2
اما این فکر را نمیتوان از نظر دور داشت که صرف همین سیاست، تنها در زمانی میتوانست کارآیی لازم را داشته باشد که از همان ابتدای به قدرت رسیدن رضاخان و حکومت نظامی او، دولت شوروی و انگلیس هر دو بر سر کودتایی که توسط سیدضیاء و رضاخان انجام گرفته بود به توافق رسیده باشند. به هر حال از قِبَل پیماننامه دوستی ایران و شوروی، قروض ایران به رژیم تزاری و همچنین بسیاری از امتیازات روسیه فسخ شد. در واقع طبق پیماننامه، ایران متعهد میشود تا خطری برای حمله به حکومت شوروی نباشد. تعهدی که ظاهرا از حیث دیپلماسی سودمند و مقبول دو طرف قرارداد است؛ اما پرسشی که مطرح میشود این است که چگونه ممکن است، کشور ایرانی که تازه کودتا کرده و سراسر آشوب است و هنوز حکومت مرکزیاش رمقی نیافته، میتواند خطری برای روسیه بلشویکی باشد.
بنابراین همین «تعهد سودمند» است که احتمال توافقکنندگان اصلی یعنی انگلیس و شوروی تازهتاسیس و مسلما آسیبپذیر و شکننده را تقویت میکند. شوروی، حکومت مرکزی و تمامیت ایران را به انگلیس واگذار میکند و با خارج کردن نیروهای ارتش سرخ خود از گیلان انقلابی، کمک قابل توجهی هم به حکومت مرکزی میکند تا به ازایش بتواند حکومت تازهتاسیس خود را ـ از طریق دور کردن تحرکات نظامی انگلیس در مناطق مرزی ـ تثبیت کند. براساس این فرضیه، بدیهی است که این توافق برای دولت شوروی چنان اهمیت داشته باشد که در سال 1304/ 1925، به نمایندگانی که در ایران داشت، دستور اکید میدهد تا از برقراری هرگونه رابطه مستقیم با کمونیستهای داخل ایران خودداری کنند. ۳
اکنون دیگر تعجبی ندارد که دولت روسیه، در جهت مصالح حکومت شوروی، تصمیم بگیرد تا در حمایت از حکومت مرکزی ایران عمل کند و اگر زمانی هم خلاف آن را انجام میداد و از طریق کمک به جنبش آذربایجان یا جنگلیها (توسط ارتش سرخ خود) در برابر حکومت مرکزی قرار میگرفت، با یک چرخش کامل، به حمایت از حکومت مرکزی ایران عمل کند و نیروهای خود را از مناطق خودمختار ایران بیرون ببرد. در واقع نخستوزیری سیدضیاء یا بهتر است کامل تر بگوییم، سردار سپهی رضاخان، هرچند که با کودتا بر سر کار آمده بود ولی چنان که ملاحظه میشود، در برخی چیزها و از جمله پایان دادن به خودمختاری ایالتها و در این مورد بهخصوص سواحل خزر و آذربایجان پایان داد و به کام دل دموکراتهای مدافع «حکومت مرکزی» عمل کرد.
هرچند ممکن بود برخی از آنها با خود سیدضیاء و رضاخان بهواسطه عملکرد دیکتاتورمآبانه حکومت نظامی مخالف بوده باشند. باری، سیدضیاء در مقام نخستوزیر اصلاحطلبی که در عین حال حامی منافع انگلیس نیز بود، از دولت انگلیس میخواهد قرارداد 1919 را لغو کند، اما در شکلگیری ساختار اصلاحاتی نوین ایران همراهی کند که مهمترین ستون آن در دو بازوی ارتش و بوروکراسی نوین بود. به این ترتیب نخستین زیربنای مدرنیزاسیون ایران در زمینههای اداری، مدیریتی و نظامی، بهدست انگلیسها رقم میخورد. نقل است که سیدضیاء به وزیر مختار انگلیس درباره این جایگزینی (بهجای قرارداد 1919) گفته بود «برای اغفال بلشویکها و ناراضیان داخلی و امکان ایجاد دولت مرکزی قدرتمند و مترقی قرارداد باید ملغی میشد.» ۴
ارجاعات
1) کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، چاپ چهارم 1373، ص 124، 125.
2) دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، انتشارات فردوسی و عطار، 1362، ج 3، ص 407.
3). British Minister to the Foreign Office, “Letter from Moscow to the Soviet Representative in Tehran “, F. O. 371/ Persia 1925/ 34 -10848.؛ نقل از آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی ایران معاصر؛ ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ دوم 1377، ص 161.
4). British Minister to the Foreign Office,Documents on British Foreign Policy, 1919- 39, xIII, 731؛ نقل از آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی ایران معاصر؛ ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ دوم 1377، ص 148.
ارسال نظر