متن سخنرانی دکتر هاشم آقاجری در نشست بررسی کارنامه یرواند آبراهامیان
جامعهشناس تاریخنگر
اگرچه مرز این تفاوت به درستی آشکار نیست و از آنجا که آبراهامیان تنها ۱۰ سال داشت که از ایران مهاجرت کرد و تمام مقاطع تحصیلی خود را در دانشگاههای انگلستان و آمریکا سپری کرده است، شاید باید نگاه او به تاریخ ایران را نیز در زمره همان رویکردهای شرقشناسانه ارزیابی کرد. با این همه توجه او به جزئیات تاریخ ایران از یکسو و نگاه دگرگون و از پایین به تاریخ موجب شده است تا آثار او وجه تمایزی نسبت به بسیاری از تاریخنگاران پیدا کند. فصلنامه مردمنامه با همکاری دانشگاه تربیت مدرس، روز ۲۵ دیماه در دومین نشست از سلسله نشستهای «تاریخ نظریهای/ مفهومی و جامعهشناسی تاریخی» اقدام به بررسی کارنامه آبراهامیان کرد. در این نشست دکتر هاشم آقاجری عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس به ایراد سخنرانی پرداخت. دکتر آقاجری، یرواند آبراهامیان را یکی از مورخان برجسته روزگار ما نامید و تلاش کرد نشان دهد که وجه افتراق کار او با دیگر تاریخنگاران ایرانی در کجاست. آنچه در ادامه میآید بخشهایی از سخنرانی این استاد دانشگاه در بررسی کارنامه آبراهامیان است.
تاریخ جامعهشناختی
ابتدا باید تفکیکی صورت داد میان حوزه بیشتر شناخته شده جامعهشناسی تاریخی و حوزه کمتر مطرح یا حتی مغفول تاریخ جامعهشناختی، شاید اصطلاح مغفول تاریخ جامعهشناختی، کمتر اصطلاح رایجی باشد اما در تفاوت با اصطلاح جامعهشناسی تاریخی حوزه مشخصتری را بیان میکند. این امر با جامعهشناسی تاریخی که از چارچوبهای تئوریک معین شروع میکند متفاوت است. چرا که این دسته از مورخان برای توضیح شرایط کنونی به جستوجو در تاریخ میپردازند اما مورخان جامعهشناس، تاریخ را از منظری جامعهشناسانه مطالعه میکنند. البته از آنجا که رهیافتی جامعهشناختی دارند، با وضعیت کنونی ما پیوند وثیقی پیدا میکنند اما به جای استفاده از مدلهای انتزاعی که گاه صورتی کلیشهای پیدا میکند و عمدتا برگرفته از مطالعات جامعهشناختی اروپامحور است و در نتیجه در آن نوع مطالعات ما گاه بیش از آنکه تاریخ انضمامی و معین ایران را ببینیم، انعکاس و صدای چارچوبهای نظری، قالبها و کلیشههای مفهومی و تئوریک را میبینیم. از این جهت من دکتر آبراهامیان را در زمره مورخان جامعهشناختی طبقهبندی میکنم و کار او را نوعی تاریخ جامعهشناسی نه جامعهشناسی تاریخی ارزیابی میکنم.
رهیافت آبراهامیان
در میان کسانیکه به تاریخ ایران پرداختهاند و دغدغه مفهومپردازی و نظریه هم داشتند، میتوان رهیافتهای گوناگونی را تشخیص داد. امروز ما از یک طرف با رهیافتهایی شناخته شده روبهرو هستیم. اولین رهیافتشناخته شده برای ما که در دهههای ۳۰، ۴۰ و ۵۰ رواج داشت و منبع آن ایدئولوژی بود. رهیافت مارکسیستی و از نوع سوویتی اتحاد جماهیر شوروی بود که در این دوران مسلط بود و شاید بتوان گفت که در آن زمان تنها رهیافت مفهومی و نظری بود که در ایران به خصوص به تبعیت از آکادمیسینهای شوروی رایج شد. این رهیافت که در چارچوب یک نوع مارکسیسم ارتدوکس، حزبی و قالببندی شده کار میکرد، امروز نه تنها در ایران بلکه در سایر کشورهای جهان در حوزه آکادمی و دانشگاهی به حاشیه رانده شده است. در کنار این رهیافت ما از دهه ۶۰ شاهد ظهور و بروز رهیافتهای دیگری هم هستیم. البته پیش از انقلاب ما با نمونه کار دکتر احمد اشرف مواجه شدیم. البته کار او در حاشیه بود و بیشتر متاثر از دیدگاههای وبری بود. اینگونه چارچوب در دهههای ۶۰ و ۷۰ بیشتر در میان جامعهشناسان و مورخان ایرانی رواج پیدا کرد. در دو دهه اخیر ما شاهد نوعی همگرایی میان چارچوبهای مارکسیستی و وبری هستیم که در قالبهای نو مارکسیستی و نو وبری مطرح شده است.
رهیافت دیگری که بهویژه در دوران اصلاحات تحت تاثیر وقایع سیاسی و شکلگیری جنبش اصلاحطلبی که قصد داشت کلیت ملت را براساس شکاف ملت -دولت برای یک جنبش رفرمیستی (اصلاحی) در برابر ساختارهای اقتدارگرای دولت بسیج کند، بر بنیاد همین بستر اجتماعی است که ما شاهد هستیم نظریه شکاف دولت - ملت که خاستگاه و سرچشمه آن نظریههای استبداد شرقی ویتفوگل و نظریه شیوه تولید آسیایی محسوب میشود، در آثار کسانی چون دکتر همایون کاتوزیان شکل میگیرد. رهیافت دیگری که در ایران هنوز چندان مورد توجه قرار نگرفته است اما در برخی از کارهای دانشگاهی میتوان آن را دنبال کرد، رهیافتهای آلتوسری است. یعنی نوعی مارکسیسم ساختارگرایی که برخلاف مارکسیسم ارتدوکس تک خطی که ایران پیشامدرن را در چارچوب ایران فئودالی و جریان گذار از این فرماسیون فئودالی به فرماسیون سرمایهداری صورتبندی میکند. چارچوب آلتوسری به دلیل مد نظر قرار دادن نوعی از همزمانی و همزیستی شیوههای تولید مختلف با واقعیتهای تاریخ ایران سازگارتر از مارکسیسم ارتدوکس است.
یعنی در سه حوزه شهری، روستایی و شبانکارهای مد نظر قرار میگیرد و همزیستی این سه شیوه زیست و تولید در دورههای مختلف تاریخ ایران را مد نظر قرار میدهد. بهویژه عنصر قبیله که دستکم تا قرن بیستم و دوران پهلوی اول در تاریخ ایران ادامه پیدا کرده است، در این قالب امکان پردازش دارد. جامعهشناسی اروپایی بهدلیل آنکه اولا عمده توجه خود را معطوف به دوران مدرن متقدم کرده و ثانیا ساختارهای قبیلهای آنها خیلی سریع در ساختارهای فئودالی قرون وسطی منحل میشود، چندان مفهوم قبیله و جامعهشناسی قبیله در آن جامعهشناسی جایی ندارد. درحالیکه تاریخ ایران از یک جهت تاریخ قبیلهای است و یادمان باشد که حداقل در طول هزار سال خاستگاههای دولت و قدرت سیاسی در ایران، خاستگاههای قبیلهای بود و با دوره رضاشاهی بود که ما از آن ساختارهای قبیلهای به ساختارهای بوروکراتیک مدرن گذار کردیم.
در این میان باید به این پرسش پاسخ داد که جایگاه دکتر آبراهامیان کجاست. ایشان همانگونه که خود بهویژه در کتاب «تاریخ ایران بین دو انقلاب» تصریح میکند، یک مورخ چپ است به این معنی که به ایدههای عدالتطلبانه، مردمگرایانه و توجه به فرودستان شناخته شده است. چپی که دکتر آبراهامیان آن را نمایندگی میکند از نوع چپ حزبی، دولتی و ارتدوکس نیست بلکه چپ آکادمیکی است که او را میتوان ذیل عنوان نو مارکسیسم طبقهبندی کرد و البته در تقابل میان رویکردهای مختلف چپ، دکتر آبراهامیان خود را با نومارکسیسم تامپسونی معرفی میکند. برخلاف تعریف مارکسیسم ارتدوکس از طبقه که آن را یک شیء یا واقعیت مستقل از ذهن و بازیگران و عاملهای تاریخی میداند که در جریان آن آدمها در قالبهای از پیش تعیین شده عمل میکنند، آقای آبراهامیان در تعریف خود به تبعیت از تامپسون طبقه را یک رخداد و پروسه تلقی میکند یعنی فرآیندی که انسانها خود در ساختن آن شریک هستند.
آبراهامیان همچنین مانند تامپسون تلاش دارد که تاریخ مردم را بنویسد. البته باید یادآور شد که در برخی از قسمتهای کار آبراهامیان به دلایلی ما نوعی تاریخ از بالا را مشاهده میکنیم. یعنی اگر تاریخ از بالا را تاریخ دولت محور نامگذاری کنیم و تاریخ از پایین را تاریخ مردم محور بدانیم که بنیاد تحولات تاریخی را نیروهای اجتماعی ارزیابی میکند، آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» تاریخ مردم را مینویسد. شاید به این دلیل است که زمان آغاز نگارش کتاب، قرار بود که این اثر پژوهشی باشد در باب حزب توده بهعنوان یک حزب و نیروی سیاسی که از مهر ۱۳۲۰ در ایران اعلام موجودیت کرد. این حزب به یک معنا نخستین حزب حقیقی تودهای است که در تاریخ ایرانظاهر میشود. پیش از حزب توده ما در تاریخ ایران هیچ حزبی را نداشتیم که اولا سازمانهای حزبی منظم داشته باشد و ثانیا اعضا و هواداران آن علاوه بر روشنفکران و دانشگاهیان کارگران، طبقات پایین و پیشهوران باشند. تظاهراتی که حزب برگزار میکرد از ۲۰ هزار نفر شروع شد و تا ۱۰۰ هزار نفر نیز رسید و در دهه ۱۳۲۰ و قبل از روی کار آمدن جبهه ملی و دکتر مصدق با شعارهای آزادیخواهانه، حزب توده میداندار اصلی سیاست اجتماعی و خیابانی ایران بود.
آبراهامیان کار خود را از مطالعه در باب حزب توده آغاز کرد اما در ادامه آن را به بررسی نیروهای اجتماعی در ایران بسط داد. این کتاب تلاش دارد که نشان دهد، تحولات دولت متاثر از تحولات اجتماعی است و سازمانهای سیاسی و نظام قدرت تابعی است از جنگ نیروهای اجتماعی در پایین و به این ترتیب تعیینکننده بالا، تحولاتی است که در پایین صورت میگیرد. به عبارت دیگر اگر ما جامعه و دولت را از هم تفکیک کنیم، در ایران بین دو انقلاب این جامعه و کشمکش میان نیروهای اجتماعی است که سازمانهای سیاسی را شکل میدهد و از طریق آن بر سیاست اثر میگذارد. در کتاب تاریخ ایران مدرن بهنظر میرسد که آبراهامیان تغییر جهت داده است و با منطق کتاب پیشین خود دچار تعارض میشود. در این اثر آبراهامیان اساس را بر «دولت» قرار میدهد و اینگونه استدلال میکند که «از آنجایی که موتور تمام تغییرات و دگرگونیهای مهم در جامعه ایران دولت است، من اساس را بر دولت میگذارم.»
در اینجا باید توضیحی آورده شود و اینکه ما رابطه بین عاملیت و ساختار را اگر بهصورت فیکس در نظر بگیریم و اینگونه تصور کنیم که عاملیتها در همه زمانها ساختارها را شکل میدهند، در اینجا با تناقض مواجه هستیم و باید از آبراهامیان پرسید که چرا دچار چنین تناقضی در کار خود شده است. اما باید به این نکته توجه کرد که در تاریخ مردم، در تحلیل نهایی تاریخ را مردم میسازند. حتی در دیدگاههای خود مارکس و نه مارکسیستها در تحلیل نهایی انسانها هستند که تاریخ خود را میسازند. به این ترتیب در هرگونه نگارش تاریخ از پایین باید در نظر داشت که مردم تاریخ را میسازند. پس چگونه میتوان این تناقض را در کار آبراهامیان توضیح داد؟ باید رابطه ساختار و کارگزار را دینامیک (پویا) در نظر گرفت، نه ثابت؛ میتوان به توضیح این موضوع پرداخت. به این تعبیر اینکه آیا ساختار تاثیرگذارتر است یا کارگزار، تابعی است از موقعیتهای تاریخی و به این معنی گاه ساختارها به قدری متصلب است که عاملیتها را زمینگیر میکند و گاه بالعکس یعنی در برخی از دورانها عاملیتها آنچنان امکان مییابند که بهدنبال دگرگونی جهان هستند و این امر نقطه عطف انقلابها است و اگر نبود انقلابهای دو قرن اخیر، ما هنوز در عصر فئودالی و بردهداری بهسر میبردیم.
توجه به شکافها
از آنجا که دکتر آبراهامیان مورخ است، به پیچیدگیهای جامعه ایران آشنایی دارد. یکی از پیچیدگیهای مهمی که موجب میشود ما نتوانیم تحلیلهایی از نوع شیوه تولید فئودالی را برای جامعه ایران پیشامدرن بهکار ببندیم، آن است که در جامعه ایران ما به علل تاریخی با پدیده تنوع در کنار تحول روبهرو هستیم و این تنوع موجب شده است، شکافهای افقی که مهمترین آن شکاف طبقاتی است در دورههای مختلف تحتتاثیر شکافهای عمودی قرار گیرد و مانع از تکوین واحدهای طبقاتی تمامعیار و کاملی شود که جنگ طبقاتی را در تاریخ ایران بهصورت تمامعیار به صحنه آورد. ما در تاریخ ایران شکافهای عمودی بسیار زیادی داریم که شکافهای افقی را خنثی میکند. بهطور مثال شکاف مذهبی که یکی از پدیدههای بسیار گسترده پیچیده است که هرچه در طول تاریخ جلو آمده است نیز گستردهتر و پیچیدهتر شده است... ساختارهای شهرهای ایران و مناسک آن بیش از هرچیز تحتتاثیر همین شکاف عمودی قرار داشت.
این شکافها موجب میشد که دو گروه پیشهور و دهقان که از حیث طبقاتی باید همبستگی میداشتند، تحتتاثیر شکاف عمودی مذهبی نمیتوانستند خواستههای مشترکی را دنبال کنند. به این ترتیب در طول تاریخ ایران کشاورز شیعه با سرمایهدار شیعه بیشتر احساس این همانی میکرد. شکافهای قومی و شکافهای قبیلهای نوع دیگری از شکافهای عمودی در ایران بودند که مانع شکلگیری همبستگی طبقاتی بهعنوان یک شکاف افقی میشد. در شکافهای عمودی تقسیمات بهگونهای است که فرادستان و فرودستان با عناوینی چون برادری دینی و مذهبی یا هویت قومی و قبیلهای هر دو در یک جبهه قرار میگیرند. اشتباهی که مارکسیستها در ایران میکردند این بود که بر اساس کلیشههای مارکسیستی برای بسیج دهقانان علیه فئودالها و مبارزه طبقاتی به روستاها میرفتند و در کارشان شکست میخوردند و علت این امر آن بود که مساله طبقاتی تحتتاثیر مسائل قومی و مذهبی قرار داشت. به این تعبیر همبستگی قومی و قبیلهای بود که در این روستاها حرف اول را میزد و دیگری آنها قوم و قبیله و روستای دیگر بود، کسی تمایلی برای شورش علیه خان نداشت چراکه او را عامل همبستگی و وحدت ارزیابی میکردند. شاید آخرین جنبش دهقانی مهم در ایران جنبش بابک باشد.
از قرن سوم به بعد ما دیگر در ایران جنبشهای دهقانی و روستایی نیرومندی نداریم و اگر روستاها نیز در جایی به حرکت درآمدهاند، تحتتاثیر هژمونی شهرها و بهخصوص پیشهوران است. بنابراین عمده جنبشهایی که ما از قرون سوم و چهارم هجری در ایران داریم، دارای خاستگاه شهری است و نه روستایی و دهقانی چراکه در شهر پدیدههایی رخ میدهد که برای شکلگیری تقسیمبندیهای طبقاتی بسترسازی میکند. یکی از نکات مثبتی که دکتر آبراهامیان در کار خود به آن توجه کرده و به دام تقلیلگرایی طبقاتی نیافته، آن است که در کنار شکافهای طبقاتی به شکافهای قومی نیز توجه کرده و میکوشد توضیح دهد که این روندهای اجتماعی و ناکامیها و شکستهایی که پدید آمده، چقدر تحتتاثیر دسته دوم شکافها قرار داشته است.
ارسال نظر