گفتهها
شالوده قانوناساسی ۱۹۰۶ این است که پادشاه میباید شخصیتی بدون نفوذ و قدرت سیاسی باشد. البته در دوران رضاشاه قانوناساسی به درستی اجرا نشد. این رضاشاه بود که همیشه تصمیم میگرفت چه کسی نخستوزیر باشد. این روش با ماهیت قانوناساسی مشروطه در تضاد بود. مصدق میتوانست اینطور استدلال کند که شاه شخصیتی سمبلیک است که باید مجلس را تایید کند. شاه میتوانست ادعا کند که این حق را دارد که که وزرا را منصوب و برکنار کند، درست مانند آنچه پدرش انجام داده بود. اما بهطور واضح مفهوم مشروطیت چنین چیزی نبود. اگر اینگونه است مشروطیت چه معنایی دارد؟ چرا همه امور مانند دوره قاجار انجام نشود؟ اساس انقلاب مشروطه این بود که اختیارات سلطنت را از طریق قانوناساسی محدود کند. به عقیده من این موضوعی نبود که به روشنی در قانوناساسی مشخص شده باشد و شاه بتواند با استفاده از آن مصدق را برکنار کند.
ارسال نظر