علوم در بستر تاریخ پیتر برک

اعتقاد وی به عدم تفکیک رادیکال میان رشته‌های علوم انسانی موجب شده تا عمده مطالعات وی جنبه بین‌رشته‌ای داشته باشد. نظر به همین شیوه مطالعه و فعالیت، «انجمن ایرانی تاریخ» و «پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» در سلسله نشست‌های تاریخ و مطالعات بین‌رشته‌ای روز دوشنبه ۱۵ آبان در محل پژوهشگاه میزبان دکتر نوذری بود تا آرای «پیتر برک» به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه پردازان حوزه تاریخ اجتماعی را مورد بررسی قرار دهند. آنچه در ادامه می‌آید بخش نخست‌سخنرانی این استاد علوم سیاسی است.

مقدمه

در کتاب «تاریخ و نظریه اجتماعی» پیتر برک به‌طور گذرا اشاراتی را به تاریخ اجتماعی کرده است و به‌خصوص ربطی که تاریخ اجتماعی در حوزه تحلیل مسائل و موضوعات اقتصادی و اجتماعی و همین‌طور در حوزه تاریخ خرد دارد. پیتر برک مفهوم تاریخ اجتماعی را در پیوند نزدیک با حوزه دیگری که در رابطه با مطالعات فرعی تاریخ هست به‌کار می‌گیرد و به‌طور مشخص در حوزه تاریخ اجتماعی کاری ندارد و کار او بیشتر در ارتباط با تاریخ فرهنگی است.  من نگاه کلی به تاریخ اجتماعی خواهم انداخت و روند تکوین و تکامل آن را که از سال‌های آغازین تا نقطه اوج و اعتلای تاریخ اجتماعی هست بیان می‌کنم. در حقیقت تلاش دارم بگویم تاریخ اجتماعی در پاسخ به چه ضرورت‌ها و بر مبنای چه مناسبت‌ها و context (زمینه‌ها) سر بر آورده است. همچنین با نگاه به آبشخورهای موضوع، کاربردهای آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

تعریف تاریخ اجتماعی

تاریخ اجتماعی به لحاظ هویتی یکی از رشته‌های فرعی تاریخ‌نگاری به حساب می‌آید. موضوعی که توانسته جای خود را در مطالعات تاریخی باز کند و امروزه به‌صورت یک رشته مطرح شده است. در گذشته بیشتر به‌صورت یک جریان یا گرایش مطرح بود، ولی امروزه به‌عنوان یک رشته اهمیت دارد. در ایران نیز در دو دهه اخیر به این موضوع توجه ویژه‌ای شده است و در همین پژوهشگاه علوم انسانی نشریه‌ای با عنوان «تاریخ اجتماعی» به همت دکتر یوسفی‌فر راه‌اندازی شده که نشان‌دهنده یکی از جهت‌گیری‌های آغازین تاریخ اجتماعی است.  تاریخ اجتماعی در یک دید کلی یعنی توجه به حوزه‌هایی که تا پیش از آن در حاشیه قرار گرفته بود و مورد توجه مورخان و کاربران تاریخ نبود. توجه به زندگی روزمره، توجه به نقش اجزا و عناصر مختلفی که زمینه‌ها و شرایط را برای وقوع آن‌چه تا پیش از این به‌عنوان تاریخ کلان یا به لحاظ سنتی تاریخ مردان و وقایع بزرگ از آن یاد می‌شد، فراهم کرده است.

این رویکرد میان مورخان غربی به‌صورت یک پارادایم مطرح شده به این معنا که تا به تاریخ اجتماعی پرداخته نشود، تاریخ‌های بزرگ جز نقل حوادث چیز دیگری نخواهند بود. بنابراین خواهیم دید که خود تاریخ اجتماعی از جهتی نیز این فراز و فرودها را تجربه کرده است و در یک جایی تلاش بر این شد که تاریخ اجتماعی از یکی از مسائل اساسی که موضوع تاریخ کلان یا تاریخ سنتی است، خود را دور کند. مقوله‌ای که در تاریخ سیاسی مورد توجه قرار گرفته است، مقوله عام و اساسی هست که نه تنها تاریخ سیاسی، بلکه تاریخ‌های عمومی و تاریخ به معنای عام هم آن موضوع یا مساله را در دستور کار خود قرار می‌دهند. یعنی تغییر و تحولاتی که در حوزه دولت و در عرصه سیاسی رخ می‌دهد و این یک بحث اساسی است که از دیرباز تاریخ به جنگ‌ها، روی کار آمدن سلسله‌ها و خاندان‌های حکومت‌گر، همچنین به علل و عواملی که موجب ظهور و سقوط نظام‌های سیاسی یا نظام‌های حکومتی شدند، پرداخته است. تاریخ اجتماعی تلاش دارد که زمینه‌ها و شرایطی را طرح کند تا عوامل حاشیه‌ای که کمرنگ تلقی می‌شدند، نقش خود را در پردازش و ایجاد شرایط و بسترهای پدید آمدن رویدادها مشخص کنند.

اهمیت مطالعات بین رشته‌ای

با این تعریف یکی از عوامل اصلی که موجب رشد و گسترش تاریخ اجتماعی یک رشته شد، چرخش بین رشته‌ای بود که در دهه  ۱۹۶۰- ۱۹۵۰ رخ داد. مطالعات بین رشته‌ای درحال حاضر خود را به‌عنوان یک امر انکارناپذیر مطرح کرده است اما در سال‌های ۱۹۳۰-۱۹۲۰ به تعبیر فرناند برودل چنین همکاری اصلا محل عنایت نبود و هر یک از رشته‌ها هویت خود را در نوعی استقلال جست‌وجو می‌کردند و به این ترتیب احساس نیاز در همکاری نیز میان این رشته‌ها وجود نداشت و گفت‌وگوی احتمالی میان این رشته‌ها، گفت‌وگوی میان ناشنوایان بود. این همان مضمون محوری است که «پیتر برک» نیز در کتاب خود به تفصیل به آن پرداخته است. بنابراین مفهوم چرخش بین رشته‌ای زمینه را برای ظهور و کار کرد تاریخ اجتماعی و بسط و گسترش آن فراهم می‌کند. به عبارت دیگر تاریخ اجتماعی نیز مانند دیگر رشته‌هایی که در علوم اجتماعی و علوم انسانی وجود دارد از یک سرشت و ماهیت بین رشته‌ای برخوردار است. عنوان و صفت اجتماعی که به تاریخ افزوده شده موید همین همکاری است. 

بنابراین از این منظر، تاریخ اجتماعی بیش از هر رشته دیگری وامدار رشته جامعه‌شناسی است و تا پیش از سال‌های دهه ۶۰ در واقع یکی از اصلی‌ترین رشته‌هایی که به شکل‌گیری تاریخ اجتماعی کمک می‌کند، اقتصاد به‌عنوان یک رشته و یک علم است. این معنا را می‌توان از طریق نشریات، آثار، کتاب‌ها و جریان‌هایی که به‌عنوان تاریخ اجتماعی و اقتصادی در آلمان، فرانسه، آمریکا و ایتالیا شکل می‌گیرد به وضوح دید و بعدها است که تاریخ اجتماعی در دهه‌های ۶۰،۵۰ و۷۰ تلاش می‌کند که وجه مستقلی حتی نسبت به اقتصاد برای خود تعریف کند. البته این امر به معنای نفی همکاری نیست. یعنی در عین حالی که تاریخ اجتماعی در کنار سایر رشته‌های خرد سر بر می‌آورد، ولی همچنان مانند همه رشته‌های فرعی دیگر ضرورت همکاری و استفاده از مفاهیم، رویکردها و نظریه‌های دیگر رشته‌ها را حفظ کرده و برای اینکه این رشته بتواند تحلیلی دقیق از مسائل ارائه دهد، باید از داده‌های این رشته‌ها نیز استفاده کند.

مناسبات تاریخ اجتماعی و سیاست

نکته دیگر این است که ضرورت متمایز کردن و فاصله گرفتن تاریخ اجتماعی از تاریخ سیاسی هم به وجه غالبی بر می‌گردد که گفتمان سیاسی بر حوزه‌های تاریخ‌نگاری تحمیل می‌کرد. تا ظهور تاریخ اجتماعی، تاریخ‌نگاری واجد هویت مشخصی بود که از بیرون برای آن رقم می‌خورد و هیچ منافاتی بین آن با تاریخ‌نگاری نمی‌دیدند. به عبارتی غلبه و سیطره وجه سیاسی چه در تاریخ‌های کلاسیک و چه در تاریخ‌های جدید وجود داشت. سخن مورخان اجتماعی این بود که در تاریخ‌های کلاسیک ما بیش از آنکه با عنصر تاریخی سروکار داشته باشیم با عنصر سیاسی سروکار داریم و سرشت دولت‌ها، کارویژه‌های آنها، تحولاتی که در نظام‌های سیاسی رخ می‌دهد و حتی پرداختن به مقولاتی مانند جنگ‌ها، پیمان‌ها، مقاوله‌نامه‌ها و... بیانگر آن سرشت سیاسی است که در موضوعات تاریخی به‌گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر برای خود جا باز می‌کند و این وجه آنچنان پررنگ می‌شود که تاریخ در حاشیه قرار می‌گیرد و فضا یا کل مرکز به گفتمان سیاسی تعلق می‌گیرد. به همین دلیل است که تاریخ اجتماعی یکی از مبرم‌ترین وظایف خود را فاصله‌گرفتن از سیاست می‌داند.  البته این امر بعدها به‌صورت یکی از نقاط ضعف تاریخ اجتماعی در آمد. از یکسو ما کسانی مانند «جی. ام ترولیان» را می‌بینیم که کتابی دارد با عنوان «تاریخ اجتماعی انگلستان» که طی آن به ارزیابی جایگاه تاریخ اجتماعی در انگلستان می‌پردازد. وی در آنجا زمانی که به تعریف تاریخ اجتماعی می‌رسد «آن را تاریخی می‌داند که عنصر سیاست از آن جدا شده است.»

این تعریف بارها در پرداختن به تعریف تاریخ اجتماعی مورد استناد قرار گرفته و به همان میزان مورد انتقاد نیز واقع شده است. از جمله «پیتر برک» از آن به‌عنوان «یک تعبیر مفتضح» یاد می‌کند که کاری نکرد جز آن‌که یک فرض (یعنی حذف سیاست) را به‌ یک گزاره عمومی تبدیل کرد.  تا مدت‌ها این گرایش در تاریخ اجتماعی وجود دارد اما در همان حال یعنی در دهه ۴۰ و در فاصله بین دو جنگ جهانی ما شاهد آن هستیم که یک جریانی با عنوان تاریخ مردم  (his tory of people) شکل می‌گیرد که به‌ویژه در آلمان قابل مشاهده است. این جریان روی یکسری از اجزا و عناصر مشخصی که بیانگر تاکید بر وجوه سنتی، گرایش‌های مردمی و پوپولیستی است و به‌ویژه تاکید بیش از حد بر وجه ناسیونالیسم و ملت‌گرایی می‌پردازد. به یک معنا شاهد نزدیک شدن تاریخ اجتماعی و اقتصادی در آلمان در خلال سال‌های ۱۹۴۵-۱۹۳۵ به مولفه‌ها و آموزه‌هایی که حزب ناسیونال سوسیالیسم تعیین می‌کند، هستیم. در اینجا تاریخ اجتماعی به سمت نوعی رادیکالیسم می‌رود و به وجوهی اهمیت می‌دهد که به هرحال صبغه سیاسی دارد یعنی حزب و دولت هستند که جهت‌گیری‌ها را تعیین می‌کنند و تاریخ اجتماعی بدون اینکه ابایی داشته باشد با سیاست رابطه نزدیک و دقیقی برقرار می‌کند.

لزوم نگاه چندبعدی

هر دو رویکرد آسیب‌شناسی‌هایی را برای تاریخ اجتماعی در پی داشته است. یکی بردن تاریخ اجتماعی به سمت توجه به رفتار سیاسی و اقدامات و کارکردهای نظام سیاسی است که وجه مخرب و مصیبت‌بار آن توجیه رفتارهای نازیسم و فاشیسم است و یک‌وجه دیگر آن هم رفتن به سمت نوعی محافظه‌کاری در شکل بی‌سیاستی است. یعنی تاریخ به سیاست نپردازد. در حالی‌که تاریخ نمی‌تواند داعیه بین‌رشته‌ای داشته باشد و در عین حال به یکی از اساسی‌ترین رشته‌ها بی‌توجه باشد. در چنین رویکردی این معنا غالب است که چون تاریخ در اینجا بعد اجتماعی پیدا می‌کند، بنابراین در پیوند با رشته‌ای مانند جامعه‌شناسی ارتباط بیشتری خواهد داشت.  در صورتی‌که وقتی ما عنوان اجتماعی را در اطلاق به یکی از رشته‌ها به‌کار می‌بریم به این معنا نیست که به حوزه‌های دیگر نمی‌توانیم بپردازیم. زمانی که ما سراغ تاریخ محلی، تاریخ خانواده، تاریخ کار یا تاریخ زنان می‌رویم، به این معنا نیست که به‌طور تک‌بعدی این عوامل را بررسی می‌کنیم و به اجزا و عناصر روانشناختی، فرهنگی، اقتصادی و مذهبی در آن موضوع بی‌توجه باشیم.

به‌طور مثال پروتستانتیسیم در رواج مفهوم کار در اروپا نقش اساسی داشت یا به تعبیر وبری نقش اسلام در اهمیت دادن به‌کار در برابر رهبانیت در بررسی تاریخ کار باید در نظر گرفته شود. بنابراین واژه اجتماعی، محدوده‌های پردازش متنوعی دارد و ساختارهای اجتماعی، تحولات اجتماعی، جنبش‌ها، گروه‌ها و طبقات، شرایط کار، شیوه‌های زیستی و معیشتی، نقش خانواده‌ها و حتی کارها و مشاغلی که در خانه صورت می‌گیرد، نقش جماعات محلی، موضوع شهرنشینی، جابه‌جایی‌های طبقاتی، جایگاه گروه‌های قومی، نژادی و زبانی و نقشی که آنها در تحرکات و تحولات اجتماعی دارند در تاریخ اجتماعی بررسی می‌شود. زمانی‌که ما مفهوم تحول اجتماعی و نقش این گروه‌ها را بررسی می‌کنیم، با ضرورت پیوند اجتناب‌ناپذیر تاریخ اجتماعی با کارکردهای سیاسی مواجه می‌شویم. بنابراین نمی‌شود تاریخ اجتماعی را در رابطه با پرداختن به امور سیاسی یک تاریخ عقیم بدانیم. این امر خلطی است که از بحث ترولیان پدید آمده و زمانی که پیتر برک از این تعبیر با عنوان مفتضح یاد می‌کند هم دقیقا ناظر به همین معنا است که چگونه یک تاریخ اجتماعی می‌تواند خصلت بین‌رشته‌ای داشته باشد و در همان حال خود را از پرداختن به یکی از مباحث اساسی دور کند.  مفهوم تحول اجتماعی را پیتر برک به‌صورت عاریه از حوزه مطالعات جامعه‌شناسانه وام می‌گیرد.

در این مفهوم ما با دگرگونی‌ها و تحولاتی که در زیرساخت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رخ می‌دهد، سروکار داریم. عمده اشکال تحول اجتماعی را که موجب تغییر و تحولات سطحی و روبنایی یا زیربنایی و رادیکال در مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می‌شود، می‌توان در چند شکل خلاصه کرد: اصلاح، کودتا، قیام، شورش و در نهایت انقلاب اجتماعی و سیاسی که همه این مفاهیم کارکردهای سیاسی دارند. درست است که تحول اجتماعی یک مفهوم جامعه‌شناسانه است ولی در چارچوب پارادایم‌ها و الگوهای گفتمان سیاسی قابل تحلیل است. یعنی مفاهیمی که به آن پرداخته می‌شود در حوزه مناسبات میان ساختار سیاسی و ساختار اجتماعی (قدرت و جامعه) معنا و هویت می‌یابد.  یکی از مضامین اساسی در حوزه مطالعات تاریخ اجتماعی پرداختن به مساله تحول اجتماعی است. بنابراین من فکر می‌کنم تلاش برای سیاست‌زدایی از تاریخ اجتماعی بعد از ترولیان راه به جایی نبرد. یعنی ما در سال‌های دهه ۸۰ (اوج اعتلای تاریخ اجتماعی) به بعد، شاهد ظهور اشکال پویاتری از تاریخ اجتماعی هستیم.

نقش اقتصاد و جمعیت‌شناسی

در کنار توجه به فرآیندهای اقتصادی، نکته مهم دیگری که در تاریخ اجتماعی مطرح است، توجه به ساختارهای جمعیت‌نگارانه و دموگرافیک است. مثالی در این رابطه آن است که از قرن ۱۸ به این سو با وقوع انقلاب آمریکا (۱۷۷۶) و انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) ما شاهد تحولاتی در صورت‌بندی‌های کهن هستیم که طی آن نظم کهن و ساختارهای مبتنی بر آن فرومی‌پاشند یا دست‌کم تضعیف می‌شوند. مورخان اجتماعی با بررسی این فرآیند و بعد از آن دو رویداد مهم قرن نوزدهم یعنی انقلاب صنعتی و رشد پدیده شهرنشینی مهم‌ترین دستورکارهای خود را در مطالعات دوره معاصر پیدا می‌کنند. انقلاب صنعتی خود موجب رشد بی‌رویه مهاجرت جمعیت از مناطق روستایی به مناطق شهری به منظور کار در کارخانه‌ها شد و به این ترتیب بسیاری از کسانی‌که تا پیش از این در مزارع و کشتزارها کار می‌کردند و مزد چندانی نداشتند، در شرایط جدید می‌توانند در قبال کار خود به‌صورت نقدی و رسمی مزد دریافت کنند.

این امر موجب افزایش جمعیت در مناطق شهری و حومه‌ها شد که طی آن ترکیبات جمعیتی جدید در شهرهای بزرگ پدید آمد. امتداد این فرآیند در قرن بیستم و بعد از دو جنگ جهانی که امکانات بهداشتی رو به بهبود گذاشت و درآمدها افزایش یافت، منجر به افزایش جمعیت در سطح جهان شد. کار مورخان اجتماعی در رابطه با جمعیت‌شناسی بررسی علل افزایش جمعیت، علل و زمینه‌های این امر و تبعات و پیامدهای آن است. زمانی‌که مورخان اجتماعی این امر را در دستور کار خود قرار می‌دهند ناگزیر یک بازگشت به گذشته در اشاره به آراء مالتوس، اسمیت و حتی جلوتر به نظریات ریکاردو دارند و در اشاره به افزایش جمعیت به دهان‌های بی‌شمار (مصرف‌کنندگان زیاد) و دست‌های کم (تولیدکنندگان محدود) می‌پردازند. در اینجا مورخان اجتماعی با پژوهش در باب جمعیت به یکی از آسیب‌های اساسی که در جریان تاریخ برای جامعه پدید آمده است، پاسخ می‌دهند.

 

حسینعلی نوذری