سخنرانی دکتر آقاجری در نشست انجمن علمی دانشگاه تربیت مدرس
تامپسون و جامعه ایران
ما و تامپسون
چرا تامپسون اهمیت دارد؟ اگر تامپسون هیچ نسبتی با ما نداشته باشد و صرفا بهعنوان نویسندهای که حدود شصت و چند سال پیش کتابی بهعنوان تکوین طبقه کارگر نوشته است، شاید ضرورتی برای طرح او وجود نداشته باشد اما من سخن گفتن در اینباره را ضروری میدانم. یکی به این دلیل که سالها است که در کشور ما بهخصوص با تجربه تلخ بلوک شرق و مارکسیسم، از مطالعات تاریخی و اجتماعی ما در ایران تحلیل طبقاتی به کلی کنار رفته است و گاه این توهم به ذهن برخی میرسد که گویی هر تحلیل طبقاتی از جامعه و تاریخ یعنی مارکسیسم، درحالیکه چنین معادلهای واقعیت ندارد و درست است که مارکسیسم تحلیل طبقاتی میکند ولی الزاما هر تحلیل طبقاتی، تحلیل مارکسیستی نیست.
ما در دهههای اخیر بیشتر مباحث تاریخنگاری و مطالعات اجتماعی، جامعهشناختی و سیاسی که داشتیم حول مفاهیم و مقولههای دیگری مانند ملیت، قومیت یا اخیرا جنسیت و... است. این موارد در جای خود لازم است ولی من فکر میکنم که جای تحلیل طبقاتی در مطالعات ما خالی است. یعنی همان اشتباهی که ما در گذشته مرتکب میشدیم و به نوعی تقلیلگرایی طبقاتی گرفتار میشدیم و کل تاریخ، جامعه و فرهنگ را به طبقه تقلیل دهیم، اکنون در چند دهه اخیر نوعی تقلیلگرایی وارونه را در این زمینه انجام میدهیم. بنابراین شاید کتاب تامپسون و دامن زدن به این بحث موجب شود پژوهشگران، نویسندگان و استادان ما دوباره با تحلیل طبقاتی از تاریخ آشتی کنند.
روشنفکری و کنشگری
رهیافتها و دیدگاههایی که تامپسون در این کتاب و آثار دیگرش چون «فقر نظریه» مطرح میکند، حاصل یک تامل در خلوت، تفکر در تنهایی و دغدغه کتابخانهای یک محقق برج عاجنشین نبود بلکه دستاوردهای فکری و نظری تامپسون نتیجه یک پروسه بسیار درگیرانه در متن زندگی اجتماعی و سیاسی او بود. نهتنها تامپسون، بلکه بسیاری از متفکران بزرگی که ما میشناسیم در قرن بیستم و حتی در قرون گذشته، برخلاف درکی که امروز رایج است، نظریهپردازانی نبودند که از دور دستی بر آتش داشته باشند و اتفاقا راز جذابیت، موفقیت و اهمیتی که اینها پیدا کردند آن است که کوشیدهاند نظریه و واقعیت یا ذهنیت و عینیت را در هم بیامیزند و تئوری و پراتیک را دست در دست هم و بهعنوان یک امر وحدانی پیش ببرند. تامپسون در متن یک کنش سیاسی و درگیری شدید فکری، حزبی، سیاسی و اجتماعی کارهایش را تولید کرده است.
این امر برخلاف درک امروزی ما است که معتقدیم انسان متفکر و دانشمند باید دامن خود را از هرگونه آلودگی سیاسی و اجتماعی دور کند و از متن درگیریها خارج شود که بر ردای معنویت، قداست و بکارت علمی و نظری او گردی ننشیند تا بتواند نظریههای مشعشع تولید کند. در مورد تامپسون اگر این دیدگاهها را شاهد هستیم، دقیقا به این خاطر است که او از همان دوران جوانی تعهدی به مردم داشته است و بهدلیل این تعهد، دغدغه، درد جمعی، احساس مسوولیت، حس همبستگی و اندیشه سرنوشت مردم و جامعه خودش، او را به سمت کنشگری سیاسی سوق میدهد و از همان دوران نوجوانی و جوانی وارد فعالیت سیاسی و جذب حزب کمونیست شد.
از همین زمان وارد مبارزه شد و در جریان این مبارزه زمانیکه مشغول مطالعه تاریخ میشود، همراه دیگر هم حزبیهای خود از جمله هابسبام و کریستوفر هیل و دیگران گروه «مورخان حزب کمونیست بریتانیا» را تشکیل میدهد و بعد که شوروی به مجارستان حمله میکند، از موضع انتقادی به حزب کمونیست و دیدگاه مسلط بر احزاب کمونیست موجود در آن دوره شروع به نقد استالینیسم، شوروی و مبانی ایدئولوژیک مسلط بر حزب میکند... در چنین فضایی تامپسون هم سرمایهداری، اردوگاه غرب و آمریکا را و هم سوسیالیسم روسی و کمونیستی را که هم به لحاظ ایدئولوژیک و هم به لحاظ سیاسی، استالینی عمل میکرد، مورد انتقاد قرار داد.
منازعه تامپسون با اندرسون
در دل همین درگیریها است که با همحزبی و هم گروهی خودش که هر دو عضو گروه مورخان حزب بودند یعنی پری اندرسون درگیر میشود و مباحثه و جدل سرسختی که میان تامپسون از یکطرف و اندرسون از طرف دیگر درمیگیرد، فصل بسیار مهمی در مارکسیسم بریتانیایی بهوجود میآورد. این منازعه و جدل هم دو خط ایدئولوژیک را مقابل هم قرار میدهد و هم دو روششناختی و معرفتشناختی جامعهشناسی و تاریخ را رودررو میکند. به این ترتیب اگر بخواهیم تامپسون را خوب بفهمیم و آثار او را تحلیل کنیم باید بافت و متنی که او در آن قرار داشته را مورد توجه قرار دهیم و بدانیم که این آثار به نوعی گفتوگو با طرفهای مقابلی است که در آن زمان در مقابل تامپسون قرار داشتند.
کتاب «تکوین طبقه کارگر» از هیچ مدل از پیش آماده تئوریکی استفاده نمیکند. مفهومی که درباره طبقه در این کتاب وجود دارد این است که طبقه نه یک ساختار است و نه یک مقوله بلکه یک فرآیند است و چون یک فرآیند است ما نمیتوانیم از یک مدل فرآیند عام در همه جوامع سخن بگوییم. به این ترتیب برخلاف پری اندرسون که عامگرا است و این عامگرایی را بر نوعی مارکسیسم جهانشمول و پوزیتیویستی مبتنی میکند که گویی تاریخ یک فرآیند عام دارد و فرانسه را سرنمونه این عامگرایی قرار داده است و به این ترتیب یک نگاه تحقیرآمیز به تاریخ انگلستان و کارگران این کشور دارد. چراکه اندرسون بر آمدن آن منطق تاریخی که او و آلتوسر به آن قائلند را در انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) مشاهده میکند. این انقلاب بهعنوان نمونه انقلاب بورژوایی تلقی شده و از این حیث انگلستان چون هیچ انقلاب بورژوایی را پشتسر نگذاشته است، تحقیر میشود. درست در نقطه مقابل آن تامپسون است. وی قصد ندارد از مدل عام شروع کند بلکه میخواهد از فرآیند واقعی و منحصربهفرد انگلستان و کارگران آن آغاز کند.
تداوم تاریخی طبقه کارگر
تامپسون برخلاف پری اندرسون نسبت به تاریخ و طبقه کارگر انگلستان نه فقط احساس سرشکستگی نمیکند، بلکه معتقد است که این تاریخ نهتنها ۵۰ سال یعنی از لحظه آغاز خودآگاهی طبقاتی کارگران انگلستان، بلکه بیش از آن قدمت دارد. تامپسون طبقه کارگر انگلستان را حاصل برآمدن درونزای یک پروسه تاریخی طولانی از درون قرونوسطی میداند؛ یعنی میکوشد اتصال و استمرار تاریخی طبقه را که چیزی جز رابطه و فرآیند نیست، نشان دهد، این فرآیند رابطهای در تجربه کارگران پیشاسرمایهداری، نیروی کار، پیشهوران و دهقانان در رابطه با تجاربی مانند دادگاههای تفتیش عقاید (انکیزاسیون)، رسالهها، سرودها و دیگر منابع موجود میکوشد نشان دهد که این طبقه کارگر اصالتا از درون تجربه خاص انگلیسی بیرون آمده است.
این اتصال و تداوم را در بسیاری از نهادهای تاریخی غرب مشاهده میکنیم. یعنی صیرورتی که در جریان آن همان ماده متحول شده و صورت دیگری به خود گرفته است؛ به عبارت دیگر سنت مدرن میشود. دانشگاههای اروپایی از دل حوزههای علمی قرونوسطایی برآمدند. آکسفورد، کمبریج و سوربن در کنار حوزههای علمی دینی ساخته نشدند بلکه از درون آنها سربرآوردند. درست برعکس ما که دانشگاه تهران کنار حوزههای علمیه ما وارد عمل شد و نتیجه آن تضادی است که امروز بین دو نهاد علمی سنتی و مدرن ما (حوزه و دانشگاه) شکلگرفته ولی چنین تضادی در غرب وجود ندارد. در رابطه با طبقه کارگر نیز همین وضعیت جریان دارد. تامپسون نشان میدهد که طبقه کارگر انگلیس از دل سنت انگلیسی خارج شده است....
ما این فرآیند را در ایران تا دوره قاجار درحال تجربه کردن بودیم اما بعد از مشروطه یک گسست در این زمینه روی داد که این امر بهدلیل گسستی بود که در پروسه تحولات اقتصادی ایران اتفاق افتاد یعنی آن شیوه تولید و ساختار اقتصادی سنتی ما از درون متحول نشد که بعد نیروی کار آن هم که در نظام استاد و شاگردی به تدریج متحول شده و به کارگر کارخانه و پرولتاریای صنعتی جدید تبدیل شود. به عبارت دیگر هجوم سرمایهداری در قرن ۱۹ و ورود بیسابقه کالاهایی که از انگلستان و روسیه به ایران آورده شد، موجب فروپاشی مانوفاکتورهای سنتی و پیشهوری ما شد. به این ترتیب پس از نابودی آن ما آغاز به وارد کردن کارخانههای جدید در دوره رضاشاه و بعد از آن کردیم. این کارخانهها نیروهای تازهای را بهعنوان کارگر جذب کردند یا پس از اصلاحات ارضی روستائیانی که بیزمین شده بودند و در شهرهای بزرگ، حاشیهنشین شدند بهعنوان کارگر ساده در کارخانهها به کار مشغول شدند. تامپسون برای نشان دادن این اتصال در تاریخ انگلستان، چون طبقه را رابطه میداند، آن را به نحوی غیرساختاری و غیردترمینیستی تحلیل میکند. به این ترتیب به باور بسیاری از منتقدان تامپسون و این اثر، وی نتوانسته است تکلیف خود را با دترمینیسم آلتوسری و ارتودکسی از یکسو و اومانیسمی که قصد پیش بردن آن را دارد، مشخص کند.
مارکسیسم اومانیستی
مارکسیسم تامپسون مارکسیسم اومانیستی است و آن اهمیتی که به عاملیت کارگران میدهد به این دلیل است که فرهنگ و عاملیت انسانی را تعیینکننده میداند و آن را به یک روبنای صرف تبدیل میکند. تامپسون در حقیقت تلاش دارد نقش آگاهی، فرهنگ و کنشگری انسان (طبقه کارگر) را محوری کند. به این ترتیب او طبقه را چیزی جز طبقه برای خود نمیداند و به اعتقاد او طبقه در خود اساسا طبقه نیست. زمانی میتوانیم از طبقه سخن بگوییم که این تجربه و فرآیند نیروی کار را به جایی برساند که این نیرو آگاه شود که در حال تشکیل کلیتی به نام پرولتاریا است و منافع او از منافع دیگر طبقات و از جمله سرمایهداران متفاوت یا متعارض است و تا زمانی که به این آگاهی نرسیده، طبقهای وجود ندارد....
رابطه تئوری و کنش
درسی که تامپسون برای تاریخ ما دارد این است که ما وقتی به دوره پیش از انقلاب و مبارزات آن باز میگردیم، شاهد هستیم که مبارزان سیاسی ما به جای اینکه از تاریخ ایران شروع کنند و بعد به تئوریهای مبارزه برسند از تئوریهای کلان کلی که از خارج وارد میشد یا برگرفته از تجربیات دیگر که از چین، آمریکا و... بود، قصد پیشبرد مبارزه را داشتند و بعد در عمل آن تئوریهای کلی و کلان با موارد معین و مشخصی که ما در ایران داشتیم در تعارض قرار میگرفت. حاصل این رویکرد آن است که بهطور مثال برخلاف انتظار چریکهای فدایی که قرار بود مبارزهای را آغاز کنند که تودهها، دهقانان و کارگران به آنان بپیوندند، شاهد هستیم که دهقانان سیاهکل، منطقه لاهیجان و اطراف زودتر از پلیس به آنها حمله میکنند و آنها را تحویل ژاندارمری و ساواک میدهند.
این بهدلیل آن بود که مبارزه بر مبنای یک مطالعه معین در تاریخ و جامعه ایران استوار نشده بود بلکه تئوریهای کلی بود که ما اقتباس کرده بودیم و قصد پیاده کردن مدلهایی که در دیگر جاها تجربه شده بود را در ایران داشتیم. تامپسون این درس را به ما میدهد که تئوری از عمل و مبارزه جدا نیست و تاریخ بهطور اخص و علوم انسانی بهطور اعم اساسا چیزی نیست جز دانشی که علاوه بر تفسیر واقعیت، قصد تغییر آن را نیز دارد. برای تغییر واقعیت ابتدا باید آن را شناخت تا بهصورت ممکن آن را تغییر دهیم. تامپسون از تاریخ انگلستان شروع کرد و به تاریخ و سنتهای کارگران توجه کرد. در اینجا کار او رگههای وبری نیز پیدا میکند یعنی کار او تلاش دارد نقش دین، مذهب و سنت را در ساختن طبقه کارگر نشان دهد. به این ترتیب بهجای آنکه طبقه کارگر معلول خود به خودی شیوه تولید باشد، حاصل یک تکاپوی تاریخی است.
طبقه ساخته میشود
در رابطه با عنوان کتاب تامپسون خودش در جایی اشاره دارد که «عنوان کتاب یعنی «the making of working class» یک تعبیر نامأنوس است ولی من آن را به کار میبرم.» اگر او میخواست از عنوان تکوین استفاده کند باید از واژه «formation» استفاده میکرد ولی او تعمدا از making استفاده کرده که این یک فعل متعدی است نه لازم یعنی حتما دارای فاعل است. تامپسون مخصوصا از این واژه استفاده میکند تا نشان دهد اینگونه نبود که بدون اراده و آگاهی، مبارزه و استفاده از سنتها و میراث، بهصورت خود به خودی از دل مناسبات تولید، طبقه زاییده شود. بلکه قصد دارد اشاره کند که طبقه ساخته شده و این عاملها هستند که آن را ساختهاند. یعنی بدون آگاهی، کوشش، مبارزه و تجربه خود کارگران، مناسبات تولید هرچه که بود نمیتوانست بهصورت علی و جبری طبقه را به وجود آورد.
هاشم آقاجری
ارسال نظر