بنیادهای کنش انسانی

روبرت مورفی

مترجم: یاسر میرزایی

منبع: Human Action Study Guide

۱- کنش غایتمند و واکنش حیوانی

کنش انسانی رفتاری غایتمند است. وجه مشخصه کنش این است که مشاهده‌گر می‌تواند هدفی به کنش‌گر نسبت دهد. ممکن است کسی در اثر یک صدای ناهنجار به خود بپیچد. این چنین کنشی مورد نظر میزس نیست. «پراکسولوژی» علم شناخت کنش‌هایی چنان است؛ بنابراین پراکسولوژی زمینه‌ای شامل همه نتایجی است برآمده از این حقیقت که مردم غایاتی دارند و وسایلی را اتخاذ می‌کنند تا به این غایات برسند. «محتوای» خاص غایات و اینکه آیا وسایلی که اتخاذ شده‌اند مناسب‌اند یا خیر، در بیرون از محدوده پراکسولوژی قرار می‌گیرد.

هر کنشی یک «انتخاب» است که کنش‌گر آن را به هر کنش دیگری ترجیح داده است.

۲- پیش‌شرط‌های کنش انسانی

برای آن که کنشی رخ دهد، کنش‌گر باید در وضعیت ناآرامی یا ناخرسندی باشد. (اگر او کاملا راضی باشد، کنشی صورت نمی‌دهد.) علاوه بر ناآرامی، کنش‌گر باید بتواند وضعیت خوشایند‌تری را برای خود متصور شود. نهایتا، کنش‌گر باید باور داشته باشد که رفتار غایتمند این قدرت را دارد که ناآرامی را کم کند یا به کلی از بین ببرد. اگر این شرط اخیر برقرار نباشد، شخص ناخرسند کنشی صورت نمی‌دهد، چرا که برای او هیچ مسیری برای بهبود وضعیتش متصور نیست.

«درباره خوشی»

قابل پذیرش است که کنش را به مثابه تلاش شخص برای «خوشی» بنگریم. این ادعا می‌تواند دچار سوءفهم شود. در پراکسولوژی، «خوشی» (یا «مطلوبیت» یا «رضایت») یک اصطلاح کاملا صوری است که می‌توان آن را با غایات شخصی کنش‌گر به طور کامل مشخص کرد.

«درباره غرایز و انگیزه‌ها»

مکاتب مهمی از اندیشه، پراکسولوژی را از آن رو که «مکتبی عقلانی» است رد کرده‌اند. در عوض این منتقدان مدعی هستند که مردم بر اساس غرایز، رفتار می‌کنند. این دیدگاه دو مشکل دارد. اول، حتی اگر منتقدان بر حق باشند و انسان‌ها واقعا بر مبنای «غرایزشان» عمل کنند، باز هم پراکسولوژی می‌تواند همچنان معتبر باشد. کنش بر اساس غریزه همچنان کنش است و پراکسولوژی به مطالعه کنش می‌پردازد فارغ از اینکه علل آن چه باشد. دومین مشکل استدلال مدافع غریزه این است که انسان‌ها بر خلاف حیوانات فروتر به وضوح «می‌توانند» جلوی تمایلات بیولوژیکشان را بگیرند. یک مبارز می‌تواند انتخاب کند که به جای انکار عقایدش، جانش را بدهد (و بنابراین بر غریزه بقا غلبه کند) و یک زوج می‌توانند تصمیم بگیرند که بر غریزه تولید‌مثل غلبه کنند.

۳- کنش انسانی به مثابه فرضی ازلی

طبیعت علم چنین است که نمی‌تواند همه‌ چیز را توضیح دهد. علم با عقب راندن مرزهای جهل پیش می‌رود، ولی در هر نقطه‌ای که قرار بگیرد باید از فرضیات یا «از پیش‌ داده‌»هایی آغاز کند و از آن‌جا پیش برود. در مطالعه علمی کنش، نقطه آغازین خود کنش است. پراکسولوژی به سادگی خود را بر این فرض متکی می‌کند که کنش‌ وجود دارد و همه نتایج را به صورت تحلیلی از این واقعیت بیرون می‌کشد.

همه مطالعات کنش‌های انسانی باید مبتنی بر «دوآلیسم روش‌شناختی» باشد. اولین بخش این عبارت (دوآلیسم) به سادگی یعنی ظاهرا دو عرصه مختلف علیت داریم. از یک سو جهان مادی فیزیکی را داریم که ساختمان و قوانین آن را فیزیک‌دانان و شیمی‌دانان و عالمانی چنین می‌توانند با صحت روز به روز بیشتری کشف کنند. در سوی دیگر همیشه جهانی ذهنی یا روانی وجود دارد که شامل اندیشه‌ها، هیجانات، امیال و چیزهایی از این قبیل است. کلمه دوم عبارت (روش‌شناختی) مشخص می‌کند که میزس بر مشاجره فلسفی دیرین نایستاده است. یعنی میزس این فرض را در نظر گرفته است که ممکن است مادی‌گرایان بر حق باشند؛ ممکن است هر اندیشه‌ای واقعا بتواند با چینشی از اتم‌ها جایگزین شود. با این وجود حتی اگر این مساله در یک جهان‌بینی خاص راست باشد، میزس استدلال می‌کند که در حال حاضر درباره رابطه «ذهن-بدن» آن قدر کم می‌دانیم که پراکسولوژی باید دوآلیسم را به خاطر دلایل عمل‌گرایانه بپذیرد. این نگاه «یعنی» مردم اراده آزاد دارند و می‌توانند به واقع میان گزینه‌های بدیل دست به «انتخاب» بزنند.

۴- عقلانیت و عدم عقلانیت؛ ذهنی‌گرایی و عینیت تحقیق پراکسولوژی

عبارت «کنش عقلانی»، عبارتی زاید است چون همه کنش‌ها ضرورتا عقلانی‌اند به این معنا که کنش‌گر وسایلی را به کار می‌گیرد (تلاش می‌کند) تا به هدفی برسد. به همین معنا چیزی به نام کنش غیرعقلانی نیز وجود ندارد. پراکسولوژی ترجیحات را فرض می‌کند و به محتوای آنها کاری ندارد. برخی خواسته‌ها چون غذا و مسکن عمومی‌تر هستند، اما این سبب نمی‌شود که «عقلانی‌تر» شوند. همچنین درست نیست که کنشی را غیرعقلانی بخوانیم بدین جهت که وسایلی که برای رسیدن به اهداف خواسته‌شده به کار گرفته شده است، نامناسب است. تا وقتی که کنش‌گری باور دارد وسایلی او را به اهداف می‌رساند، تلاش برای به ثمر نشاندن این رابطه علی، یک کنش است.

پراکسولوژی «ذهنی‌گرایانه» است از آن رو که فرض می‌کند غایات ذهنی کنش‌گران در ذهن هر فرد وجود دارد. از دیگر سو چون پراکسولوژی در مورد این غایات حکم نمی‌کند، خود عینی است.

۵- علیت، نیازی برای کنش

علیت برای کنش ضروری است، چون کنش‌گر بدون فهم علت و اثر آن هرگز نمی‌تواند امیدوار به تغییر جریان اتفاقات به سمت افزایش خوشحالی‌اش باشد. اصل عدم قطعیت‌هایزنبرگ و دیگر پیشرفت‌های فیزیک مدرن این مساله را تغییر نمی‌دهد.

۶- خود دیگری

همه اتفاقات باید در سلسله علل غایی یا علل مادی قرار بگیرند. این یعنی هر اتفاقی یا حاصل غایات یک کنش‌گر است یا در ساختار مکانیکی یک قانون فیزیکی قرار می‌گیرد. بسیاری از اندیشمندان علیه غایت‌انگاری موضع دارند، اما اگر بخواهیم به زبان خود آنها حرف بزنیم، پوزیتیویست‌ها باید بپذیرند که فرض خود دیگری (یعنی این فرض که اراده‌های دیگر نیز وجود دارد همان قدر که ما به اراده خودمان آگاهی داریم) بسیار عمل‌گرایانه است؛ این فرض نسبت به دیدگاه دیگر که تحرکات دیگران را حاصل فرآیندهای پیچیده شیمیایی می‌بیند، بهتر «کار می‌کند.»

«درباره فایده غرایز»

در نگاه اول به نظر می‌رسد رفتار غریزی حیوانات چیزی بین رفتار غایتمند و رفتار مبتنی بر علیت است، اما هنوز «غریزی» اصطلاحی است که انگیزه‌ای را که ما نسبت به آن جاهلیم توضیح می‌دهد. حتی رفتارگرایان نیز ناآگاهانه لغات پراکسولوژی را برای تحلیل رفتار حیوانات به کار می‌گیرند.

«درباره غایت مطلق»پراکسولوژی به غایات ذهنی انسان‌های فانی می‌پردازد. این علم مستقل از این است که خدا یا تقدیر انسان‌ها را به سمت غایتی نهایی می‌کشد یا خیر.

«انسان نباتی»

آموزه برخی فلسفه‌ها مثل بودیسم می‌گوید خوشی تنها در صورتی قابل دستیابی است که همه غایات طرد شوند. اگر انسانی به واقع به چنین وضعیتی از حیات نباتی دست یافت، از کنش دست خواهد کشید و پراکسولوژی در آن جا دیگر کاربردی ندارد.

نکات فنی

۱- میزس مدعی است که یک کنش‌گر باید باور داشته باشد که «رفتار غایتمند قدرت حذف یا کاهش احساس ناخوشی را دارد.» این عبارت مبهم است و ممکن است بیشتر یک تقاضا باشد. برای آن که شخصی کنش کند لزوما نباید بدون شک معتقد باشد که انتخابی خاص می‌تواند احساس ناخوشی را کاهش دهد. مثلا مردی شکاک که بیماری لاعلاجی دارد در نومیدی می‌تواند دست به گریبان ایمانی شفابخش شود هر چند شدیدا به اثرگذار بودن آن مشکوک باشد. (اگرچه کلمات میزس در واقع با چنین نمونه‌هایی سازگار است، دیگر شارحان اتریشی با صراحت_و البته پر خطا_ می‌گویند که کنش‌گر باید معتقد باشد که کنش او ناخوشی را از بین خواهد برد. نکته حاضر برای رفع این سوءتفاهم نوشته شده است.)

۲- در بحث مربوط به پیش‌فرض‌های ازلی ابهام هست. از یک سو میزس به وضوح می‌گوید کنش انسانی یک پیش‌فرض ازلی است؛ این عنوان بخش ۳ است. از سوی دیگر، پراکسولوژی حرف‌های زیادی در مورد پیش‌شرط‌های ضروری کنش دارد؛ این عنوان بخش ۲ است. یک راه‌حل ممکن برای رفع این تناقض آشکار این است که به یاد آوریم، کنش تنها رفتار بیرونی کنش‌گر نیست؛ کنش ضرورتا انگیزش‌های ذهنی کنش‌گر را نیز شامل می‌شود. به این معنا مناسب نیست که بگوییم قضاوت ارزشی یک نفر «علت» یک کنش است؛ کنش همچنان یک پیش‌فرض ازلی است و نمی‌توان آن را حاصل چیزی پیشینی‌تر دانست. (مثالی ناکامل چنین است: علت قتل تنها نفرت قاتل از مقتول نیست؛ اگر قصدی در کار نباشد، قتلی در کار نخواهد بود.)

۳- بارها، میزس دقت نمی‌کند که میان محدودیت‌های پراکسولوژی و محدودیت‌های خود عقل تمایز قائل شود. مثلا میزس می‌گوید: «قضاوت در مورد غایات و خواست‌های دیگر مردم بیهوده است. هیچ‌کس شایسته نیست تا مشخص کند چه چیز انسان دیگری را شادتر می‌کند یا ناخوشی او را می‌کاهد.»

البته درست است که پراکسولوژی محتوای ارزش‌ها یا ترجیحات مردم را تحلیل نمی‌کند و آنها به عنوان پیش‌فرض می‌پذیرد، اما به هر حال این حقیقت به تنهایی به این معنا نیست که «قضاوت در مورد غایات دیگران بیهوده است.» بدون شک خود میزس با شدت و حدت مخالف طرفداران سوسیالیسم بود؛ بنابراین می‌توان گفت که میزس غایات آنها را محکوم کرده است. همچنین والدین دائما مدعی هستند که بهتر می‌دانند چه چیزی موجب افزایش خوشی فرزندانشان می‌شود و مطمئنا آنها همیشه اشتباه نمی‌کنند (هرچند ممکن است فرزندان در آن لحظه چنین فکر نکنند). برای اینکه زمین استدلالمان سفت شود، باید گفت هیچ‌کس نمی‌تواند به کسی بگوید که ترجیحات او چیست. در عین حال هیچ چیزی در پراکسولوژی نیست که نقد ترجیحات شخصی دیگر را ممنوع کند؛ هرچند خود پراکسولوژی نمی‌تواند چنین نقدی را سامان دهد.