فصل سوم - کاپیتالیسم، جنگ و بدهی

بعدا موضوعات با جدا شدن سیاسی، حقوقی و مالی بلژیک از هلند پیچیده‌تر شد. در این‌باره می‌توان گفت آنچه اکنون برگزیت نامیده می‌شود، پیش از این بلگزیت روی داده بود. همان‌طور که موریس خاطرنشان کرده بود، وضعیت حاکمیت تازه بلژیک نه تنها این سوال را که «دولت تازه بلژیک چه مقدار از دیون دارایی‌های قبلی بلژیک–هلند را در بدهی های خارجی خود دارد» طرح کرده بود، بلکه این سوال هم مطرح بود که هلند چطور می‌تواند برای از دست دادن بخشی از جریان درآمد سرمایه‌ای که ایجاد می‌شد، خسارت بگیرد و اگر این چنین است چه مقدار؟ آنچه به موضوع تجارت مربوط است، فضای خود بلژیک برای مانور محدود بود. بلژیک آن‌قدر غنی نبود که بخواهد بر درآمدهای مالیاتی‌اش مدعی باشد و بخش‌های وسیع صنعتی و کشاورزی هم که درآمدها روی آنها قرار داشت، فقط قادر بودند که بدون آنکه بر خود اقتصاد تاثیر منفی بگذارند، خسارت هلند را جبران کنند.

موریس مدعی بود که هیچ دورنمایی هم برای کمک از بیرون برای بلژیک فراهم نبود و نه بریتانیا و نه فرانسه، هیچ‌کدام، تمایلی نداشتند که بخشی یا تمام بدهی بلژیک را بپردازند. علاوه بر این از زاویه دیگر هلند و کنفدراسیون آلمان تمایلی نداشتند به بلژیک اجازه دهند که به منافع تک‌بازار آنها دسترسی داشته باشد. اکنون کانال‌های هلند و رودخانه‌های آلمان به همان اندازه که دیگر ساکنان قدرت خارجی دسترسی داشتند برای بازرگانان و کشتی‌های بلژیکی هم قابل دسترسی بود. درست در زمانی که قانون اساسی دولت تازه بلژیک بین جمهوری و سلطنت بلاتکلیف بود، در همین دوران هم عدم اطمینان درباره وضعیت بدهی عمومی بلژیک و پایان بازار مشترک بلژیک و هلند طلیعه تازه‌ای را از عصر جدید تعرفه‌ها و عوارض نوید می‌داد.

 برای موریس نکته مهم تحلیل، بدیهی بود. حکومت هلند مجبور بود منتظر بماند. استقلال بلژیک به آهستگی مسیر وابستگی بلژیک را باز کرد. آن‌طور که برخی‌ها می‌ترسیدند حکومت هلند نیازی به جنگ و اندیشیدن درباره آن را نداشت تا بلژیک را دوباره تحت کنترل خود درآورد. مفهوم کاپیتالیسمی که موریس در اوایل دهه۱۸۳۰ استفاده کرده بود درست شبیه نسخه‌های بسیار قدیمی‌تر این مفهوم بود. درواقع توجه را به سمت رقابت تجاری و نابرابری و وابستگی که در پیدایش خودش آورده بود، جلب کرد؛ ولی در استفاده بعدی معنای آن حداقل از دو جنبه مهم تفاوت داشت؛ اولین جنبه آن مرکزیت بدهی عمومی و بخشی بود که کاپیتالیست‌ها بازی می‌کردند و موقعیتی که هم اسم و هم ماهیت به کاپیتالیسم می‌داد.

برخلاف نسخه‌های بعدی مارکسیست‌ها از مفهوم کاپیتالیسم، کاپیتالیسم وضعیت شکل سازمان‌یافته بسط کاپیتالیست نبود، همان‌طور که کاپیتال هم شکل سازمان‌یافته توسعه دولت که در ابتدا و موکدا توسط توسعه نظامی و دریایی‌اش، نبود. در نسخه اولیه از علت وجودی رابطه میان کاپیتالیسم و دولت، اول دولت آمد؛ زیرا بدهی دولت بود که هسته اولیه کاپیتالیسم را شکل داد. هرچند برای مفهوم کاپیتال چندین مترداف قرن هجدهمی وجود داشت مثل سهام، صندوق، تعهد یا بنگاه؛ درست بر خلاف یک ادعای قدیمی که اقتصاددانان در تاریخ اندیشه‌های اقتصادی نوشته‌اند، مفهوم کاپیتال منتظر آدام اسمیت یا تورگو نشد که کشف شود؛ یک کاپیتالیست، به‌ویژه در استفاده فرانسوی قرن هجدهم، فردی بود که در بدهی عمومی یا سلطنتی سرمایه‌گذاری می‌کرد. این جنبه دوم از مفهوم کاپیتالیسم را حمل می‌کرد که موریس آن را به‌کار برد. موریس در نوشته‌های خود از مفهوم کاپیتالیسم، اساسا بر تجارت بین‌الملل و صنعت به مثابه چیزی که به‌طور همزمان فضای مانور هر دولت را محدود می‌کند، اما روابط بین دولت‌های زیردست و وابسته را برجسته می‌کند، تاکید می‌کرد تا بر تجارت داخلی. کوتاه‌سخن، اقتصاد بر سیاست محدودیت‌هایی را تحمیل می‌کرد.

این دو نکته بسیار باارزش هستند؛ زیرا آنها در کنار هم چیز بااهمیتی را در ترکیب عجیب و غریب پیوستگی و ناپیوستگی که زیر نام و مفهوم کاپیتالیسم است، نشان می‌دهند. همان‌طور که موریس خاطرنشان کرده بود هرچند که آن کاپیتالیسم نامیده می‌شد؛ اما آن چیزی بیش از یک کار با دولت بود. اما با وجود این، هنوز کاپیتالیسم نامیده می‌شد و نه مثلا استیتیسم (دولت‌گرایی) حتی با آنکه بعدا مفهوم کاپیتالیسم دولتی اجازه داد که اسم کاپیتالیست و صفت دولت‌محور همزیستی داشته باشند. رابطه معنایی میان کاپیتالیسم و بدهی عمومی یک اهمیت ماهوی‌تر و پایدارتر دارد. این به آن خاطر است که این امکان را فراهم می‌سازد تا ارتباط میان کاپیتالیسم و مفاهیم مرتبط آزادی منفی و مثبت و آزادی قدیمی و مدرن را بهتر از مفهوم کوتاه شده کاپیتالیسمی که عرضه شد، ببینیم.