از میان آن همه معلم در صدسال اخیر، معلمی که کلاه بر سر «ا» گذاشت و اسم و رسم آن را از «آ» مد‌دار به آ با کلاه تغییر داد، حسین وحیدی است که هفته گذشته تسلیم مرگ شد. آموزش خط و زبان از آن کارهای دشواری است که فقط حوصله نمی‌خواهد و کمی خلاقیت نیاز دارد تا ۳۲ حرف با اسم و صدای مختلف را به کودکانی که تنها بازی و شیطنت می‌‌دانند، بیاموزی. سختی کار پیش‌تر و زمانی که تلویزیون و رادیویی نبود یا اگر بود در هر خانه‌ای پیدا نمی‌شد، دو چندان هم بود، بچه‌هایی که حداقل لغت و جمله را می‌شنیدند و طنازی کلمات در جمله را نمی‌شنیدند و نمی‌دانستند. مدارسی که معدود بودند و همان‌ها فضایی خاکستری داشتند با دست‌های سنگین معلم و ناظم که مهم‌ترین وسیله کمک آموزشی بود. در همان ایام تک و توک معلم‌هایی بودند که روش‌های تازه‌تری داشتند و الفبا را ریتم‌دار می‌کردند و شور و هیجانی به کلاس می‌دادند تا کلمه‌ها را یاد بگیرند. «حسین وحیدی» معلم قزوینی دقیقا از همین جنس بود.

کلاه شاپو بر سر «آی» هیچی ندار

احتمال اینکه این چند روز داستان مخترع کلاه «ا» را شنیده باشید، پنجاه پنجاه است. خلاصه‌اش می‌شود جوانی ۱۹ ساله، اول مهر سال ۲۳ وارد کلاس اول می‌شود، آن هم به عنوان معلم. بی‌آنکه تکنیک‌های آموزشی دیده باشد. یک مشت حروف اول و آخر فارسی در جیب داشته که باید یکی یکی روی تخته سیاه می‌کشیده و آن قدر صدایش را درمی‌آورده و بچه‌ها تکرار می‌کردند، بلکه امروز یادبگیرند و فردا فراموش کنند. آقای معلم، نخستین چیزی که به ذهنش می‌رسد، ریتمیک کردن حروف الفباست و برای همین رینگ می‌گیرد که «الف هیچی نداره، ب یه نقطه داره...». بچه‌ها همه یکدست ریتم را گرفتند و بدون درنگ چندباره و چندباره پشت معلم را گرفتند و تکرار کردند. آن موقع هنوز رسم نبود که بگویند آ با کلاه.

همان وقت‌ها در شهرها، دستور استفاده مردها از کلاه شاپو صادر شده بود. بچه‌ها معمولا دیرتر وارد بازی بزرگ‌ترها می‌شوند و آن موقع هم از این قانون و دستور و کلاه شاپو بی‌خبر بودند. یکی از همکاران آقا معلم، پیشنهاد می‌دهد بگویند «آ» شاپویی. ۸سال بعد وقتی آقای معلم از قزوین به تهران آمد، متوجه شد تازه تازه به الف می‌گویند آ با کلاه.» در همان کلاس‌های پرهیاهو و جنب و جوش که گروه تئاتر تشکیل داد و بر اساس سناریوهایی که خودش می‌نوشت، از بچه‌ها بازی می‌گرفت، شاگردی حضور داشت که در سال ۶۰ رئیس‌جمهور ایران شد و ۲۸ روز بعد، پیش از آنکه مهر و امضای تنفیذش خشک شود، ترور شد. محمدعلی رجایی یکی از خروجی‌های کلاس آقا معلم بود.

دوران اوج بازنشستگی

غریب نیست که یک عمر کار کنی تا بازنشسته بشوی و بعد استراحت کنی و اتفاقا حوصله‌ات سر برود، یا خسته بشوی و باز دنبال کار تازه‌ای بگردی؟ اداره‌جاتی‌ها زیاد این دوران را مزمزه کرده‌اند. سال به سال‌شان را می‌شمارند تا به سرازیری می‌افتند و بعد ماه‌های مانده و آخری‌ها هم روزهای باقی مانده تا شیرینی بازنشستگی می‌دهند و اول چه‌کنم چه‌کنم‌شان شروع می‌شود. آقای وحیدی، این دوران را اصلا تجربه نکرد، نه به دلیل آنکه کلاه بر سر آ گذاشت و یک تاج هم بر سر خودش گذاشتند تا همه عمر با دل خوش پا دراز کند و حظ ایام را ببرد.

از همه آن روزها، فقط یک عنوان ساده مخترع کلاه آ برایش ماند. وگرنه در سوز و سرمای تهران از مرکز شهر می‌کشید و می‌رفت باغ فردوس و درکه و شمیران و کلمه دیکته می‌کرد تا بازنشسته شد آن هم بعد از ۳۲ سال. انگار زمان بره‌کشان آقا معلم شروع شده باشد. همان سال‌ها در ۱۶ مدرسه غیرانتفاعی تدریس می‌کرد و جزو تیم طراحی سوال دانشگاه آزاد بود. در همه سال‌ها هم چشم تیز کرده بود برای دوره‌های آموزشی تا خود را به‌روز نگه دارد و کلاس‌های پربارتری داشته باشد. به قول خودش او معلمی نکرد که زندگی کند، بیشتر زندگی ‌می‌کرد تا معلمی کند. از سر همین تفکر رکورددار طول تدریس و معلمی شد و ۷۷ سال ریاضی درس داد. تا در سن ۹۷ سالگی، بالاخره گچ و تخته و ریاضی و هر چه بهتر و بدتر از آن است را رها کرد و تسلیم مرگ شد.