بهترین زمان برای کنارهگیری بنیانگذار از کسبوکار
مشاور عزیز،
بیش از ۱۰سال پیش، استارتآپی در حوزه تکنولوژی راهاندازی کردم. خودم هم مدیریتش را بر عهده گرفتم. آن را از صفر ساختم و به جایی رساندم که حالا بیش از ۱۰۰ کارمند دارم و فعالیتمان در قیاس با سال اول، کلی گسترش پیدا کرده. اما حالا حس میکنم خسته هستم و نیاز دارم مسوولیتم را به عنوان مدیرعامل به فرد دیگری واگذار کنم. اما نمیدانم آیا الان زمان مناسبی برای این کار هست یا نه. از کجا بفهمم که چه زمانی وقت رفتن است؟
پاسخ: دوست عزیز، مهمترین فرد در یک استارتآپ، بنیانگذار آن است. او کسی است که چشمانداز خلق چیزی، از دل هیچ را داشته و از تمام خلاقیت و انرژی خودش استفاده کرده تا آن چشمانداز را به شکل یک کسبوکار محقق کند.
اما بالاخره در هر کسبوکاری، زمانی فرا میرسد که همان کسی که به کسبوکار جان داده، بودنش دیگر موثر نیست و بهتر است برود. چالش اصلی که تو هم با آن مواجهی، این است که از کجا بفهمیم زمان مناسب برای ایجاد تغییر، کی است؟ مهمتر از آن، چطور این اقدام را انجام دهیم و در عین حال، جایگاه خود به عنوان یک بنیانگذار را حفظ کنیم؟
این یک چالش سخت، بهخصوص برای خود بنیانگذار است. او از ابتدای پیدایش شرکت، چهره آن بوده و همه، در داخل و خارج سازمان، شرکت را به اسم او میشناسند. ایجاد این تغییر، یعنی کنارهگیری از این جایگاه میتواند یک آزمون سخت برای ضمیر نفس تو باشد. خیلی سخت است که بخواهی خودت را از کسبوکارت جدا کنی چون کسبوکار، مثل بچه تو است که از نظر روحی، خودت را وقف آن کردهای. دردش، مثل درد جراحیهای قرون وسطایی است.
تفکر مالکانه: گرچه ضمیر نفس در اینجا خیلی دخیل است اما باید درک کنی که کسبوکار، احتمالا مهمترین دارایی توست. الان وقتش است که به این فکر کنی که کدام کلاه را سرت کنی، «کلاه مالک» یا «کلاه مدیرعامل»؟ آیا دوست نداری یک مدیرعامل کارکشته، کسبوکارت را اداره کند؟ هیاتمدیره یا سرمایهگذارانت هم ممکن است همین سوال را مطرح کنند. به همین علت است که چنین اقدامی برای بسیاری از شرکتها، کلی دردسر ایجاد میکند.
تو دیگر آن کسی نیستی که این کسبوکار را تاسیس کردی. کسی که تو را به اینجا رساند، همان کسی نیست که پتانسیل رفتن به جایی دیگر را دارد. باید به آینه نگاه کنی و ببینی آیا به عنوان مدیرعامل، وقت آن رسیده که بروی یا باید بمانی. چند سوال هست که میتوانی از خودت بپرسی:
۱. آیا عامل دست و پا گیر یا مانع هستی؟ علت سقوط بسیاری از بنیانگذاران کسبوکارها این است که عادت دارند و فکر میکنند باید در تمامی تصمیمات کسبوکار، دخیل باشند. آنها معتقدند که خودشان، تنها کسی هستند که ایدههای عالی دارند و دوست دارند کنترل گردش اطلاعات درون سازمان، دست خودشان باشد. قدیمها، در تلفنخانهها، اپراتورهایی کار میکردند. کارشان این بود که سیمهای تلفن را به طور دستی، قطع و وصل کنند تا تماس میان دو طرف برقرار شود. اما حالا اینطور نیست. زمان در طول روز، آنقدر زیاد نیست که تو بتوانی شخصا تمام تماسها را برقرار کنی. اگر چنین کنی، هم احتمال خطا بالا میرود و هم کیفیت کار پایین میآید. اگر تو چنین آدمی هستی، پس میتوان نتیجه گرفت که به عامل دست و پاگیر و محدودکنندهای تبدیل شدهای.
۲. آیا ارشدها دارند یکی یکی استعفا میدهند؟ اگر یک شرکت بخواهد رشد کند و مقیاسپذیر شود، باید یک سری بازیگران اصلی، یعنی کارکنان کلیدی بهویژه در جایگاههای رهبری و مدیریتی داشته باشد. اما این افراد نمیتوانند وجود کسی را که به آنها آزادی عمل نمیدهد تحمل کنند. پس اگر تو ماندی و یک عده کارمند ارشد ناراضی، مشکل از توست.
۳. آیا از سختی پیدا کردن کارکنان خوب، گلایه میکنی؟ در هر شرکتی، پیدا کردن و حفظ کارکنان خوب، سخت است. اما اگر دائما این جمله را تکرار میکنی، چه در زمان رد کردن یک کارجو یا اخراج یک کارمند که مطابق با معیارهای تو نبودهاند، احتمالا داری در «دنیای تحریف واقعیت» زندگی میکنی. به عنوان یک رهبر، بخشی از وظیفه تو این است که یک مربی با استعداد باشی و بتوانی پتانسیلهای افرادت را شکوفا کنی. اما اگر فقط کسانی را میبینی که با معیارهای تو همخوانی ندارند، پس احتمالا مهارتهای لازم را برای جذب نیروی کاری که به رشد کسبوکارت کمک میکنند نداری.
۴. آیا توهم ترس و شکست داری؟ بنیانگذاران کسبوکارها گاهی دچار سوءظن میشوند، بهخصوص وقتی پاسخگوی هیاتمدیره یا سرمایهگذاران هستند. در آن صورت ممکن است دچار ترس جایگزینی یا حتی اخراج شدن شوند، حتی وقتی هیچ مشکلی وجود ندارد. من قبلا هم گفتهام که بعضی از مدیران عامل، دچار سندرم ایمپاستر هستند، اما وقتی این سندرم، به تمام اعمال یک رهبر غالب میشود، مشکلی ایجاد میشود (این سندرم یعنی فرد، موفقیتهایش را ناشی از شانس و اقبال میداند). در اینجا، همه مساله مربوط به ضمیر نفس است و مدیر با برداشت نادرست پیامها و اشارهها، هیزم به آتش محیط کار منفی میریزد.
تصمیمات سخت: بگذار مثالی بزنم از شرکتی که با آنها همکاری داشتم. بنیانگذارش، یک مرد بسیار خلاق بود. او در نوآوری محصول، نظیر نداشت. اما اصرار داشت در تمامی جنبههای کسبوکار دخالت کند. مشکل اینجا بود که او مدیر پروژه خوبی نبود، به همین علت، رونمایی از هر محصول دیر میشد و بعضی قابلیتها از قلم میافتادند. او بازاریاب افتضاحی بود که همین باعث میشد عملکرد خوبی در زمینه رشد مشتری نداشته باشد. بهعلاوه، پولی که هزینه میکردند بیشتر از حد لازم بود که نشاندهنده ناتوانی او در مدیریت مالی بود. جای تعجبی نیست که وقتی شرکت، به دنبال جذب دور دوم سرمایه بود، گروه سرمایهگذاران اولیه گفتند اگر او در جایگاهش به عنوان مدیرعامل بماند، جمیعا از سرمایهگذاری مجدد صرفنظر خواهند کرد. این اتفاق، هیاتمدیره را در موقعیت بدی قرار داد و سرانجام مجبور شدند بنیانگذار را برکنار و فرد دیگری را جایگزین کنند. متاسفانه این موقعیت، خیلی بیشتر از چیزی که فکرش را میکنی اتفاق میافتد.
به آینه نگاه کن: ببین! میدانم که جایگزین کردن بنیانگذار یکی از سختترین تصمیمهایی است که کسبوکارها با آن مواجه میشوند. به همین علت، بنیانگذار موظف است خود را کاملا بیطرفانه ارزیابی کند و ببیند آیا نقاط قوتش، با نیازهای فعلی کسبوکار همخوانی دارد یا نه. یا یک فرد بیطرف از بیرون پیدا کند که با گفتن حقایق، به او در ارزیابی خودش کمک کند. داشتن مهارت شروع یک کار، هم یک ارزش فوقالعاده و هم بیاندازه نایاب است. اما همین مهارتها ممکن است نتوانند به شرکت در رشد و مقیاسپذیری متناسب با پتانسیل آن کمک کنند. این به این معنا نیست که بنیانگذار باید کسبوکار را ترک کند. میتواند به یک جایگاه مکمل، مثل مدیر ارشد تکنولوژی برود تا بتواند مدیرعامل جدید را به بهترین نحو حمایت کند. این بستگی به ضمیر نفس تو دارد که بتوانی این تغییر را ایجاد کنی. از خودت بپرس که آیا تو بهترین فرد برای هدایت کسبوکار به سوی آینده هستی؟ یا وقت آن رسیده که زمام بزرگترین داراییات را به کسی بسپاری که به آن رونق دهد؟ آیا ترجیح نمیدهی این تصمیم را خودت بگیری قبل از اینکه کسی این تصمیم را برایت بگیرد؟ یافتن پاسخ مناسب به این سوال، مهمترین و ارزشمندترین تصمیمی است که هر بنیانگذار کسبوکاری در تمام طول کارش میگیرد.