untitled
 الکسی دو توکویل

در مسیر تحقیقات و تفسیرات توکویل در این کتاب به مستندات تاریخی بسیار جالبی می‌رسیم که درباره ریشه تفکرات این انقلاب برای ما روشن می‌شود. اکنون قبل از اینکه وارد این بخش از تحقیقات او شویم به اجمال مسیر تحقیقات او را تا نقاط مورد توجه این یادداشت مرور می‌کنیم. همان‌طور که در یادداشت قبل گفتیم اشرافیت فرانسه که می‌توان آن را نهادی زنده در مناسبات قدرت در نظر گرفت در طی چند قرن انتخاب‌هایی کرد که در نهایت به ساقط شدنش در انقلاب منجر شد. بدانیم مفهوم اشرافیت نه تعاریف قصه‌گونه از ارباب ظالم و مستبد و این‌گونه داستان‌سرایی‌های خشم‌آلود است، بلکه اشرافیت به نوعی گونه‌ای از روش زندگی و کسب قدرت در مناسبات سیاسی است که مانند یک ارگان زنده در بدن یک موجود زنده عمل می‌کند و دارای پیچیدگی‌ها و خصوصیات بسیاری است. در این باب توکویل جمله درخشانی دارد که برای توضیح آنچه بر فرانسه قرن هجدهم رفت، بسیار کارآ است. توکویل می‌نویسد: «‌به همین سان، اگر فرانسویان نیز مانند انگلیسی‌ها موفق شده بودند که به تدریج روح نهادهای قدیمی‌شان را بدون نابودی آنها دگرگون سازند، شاید این‌چنین شتاب‌زده خواستار یک سامان نوین نمی‌شدند.» پس آنچه که در فرانسه لازم‌الاجرا بود نه زیر و زبر کردن کل ساختار سیاسی بلکه دگرگون کردن روح نهادهای قدیمی‌شان بود. اما نتیجه این عدم موفقیت چه بود؟ باید از خود این سوال را کنیم که وقتی یک نهاد مهم قدیمی مثل اشرافیت در ساختار سیاسی حذف شد جای آن را چه نهادی گرفت. پاسخ به این سوال در نهایت تصویری را برای ما روشن می‌سازد که اثرات آن حتی در دنیای امروز به وضوح قابل دیدن است.

 با نابودی قدم به قدم نهاد اشرافیت از قرون سیزده و چهارده فرانسه و جهت گرفتن جامعه به سمت انقلاب قرن هجدهم تفکراتی برای پر کردن جای نهاد اشرافیت در عرصه سیاسی فرانسه شکل گرفت. همان‌طور که می‌دانیم این نهاد دارای قدرت، امتیازات و وظایفی بود که هرکدام از اینها در طول مسیر انقلاب توسط نهادها و گروه‌های دیگری مصادره شد. به این صورت که قدرت او توسط قدرت مرکزی و وظایف او توسط گروه‌های دیگری مانند ادیبان واقتصاددانان مصادره شد. در واقع وظیفه سیاسی این نهاد به دست ادیبان و اقتصاددانان که سر رشته‌ای از سیاست نداشتند مبتذل شد و قدرت آن در قدرت مرکزی ابتدا در لباس سلطنت و سپس در لباس جمهوری به استبداد افزود. اما در این یادداشت می‌خواهیم به اجمال در باب تبعات مضمحل شدن روح سیاسی این نهاد یعنی اشرافیت در دست اقتصاددانان بپردازیم. در همان روند زمانی که اشرافیت فرانسه نتوانست روح نهاد خود را دگرگون و جدید کند و به این ترتیب مرگ خود را رقم زد؛ اندیشه‌هایی در فرانسه ظاهر شدند که به جد خواستار نابودی هر آنچه در گذشته بود، شدند؛ غافل از اینکه به بخش‌های کارآمد آن توجهی داشته باشند. یکی از این بخش‌های کارآمد امکاناتی بود که این نهاد به‌دلیل داشتن قدرتی در برابر حکومت مرکزی می‌توانست برای تحقق آزادی سیاسی فراهم سازد.

اندیشه خشمگین و توفنده‌ای که خواستار انحلال و نابودی قدیم بود به این قدرت درخشان توجهی نکرد، بلکه بر عکس با تزهای مخربی خواستار لغو کل آن شد. همان‌طور که اشرافیت از صحنه نهادهای قدرت فرانسه حذف می‌شد ایده داشتن یک دولت فراگیر قدرتمند جایگزین آن می‌شد. به‌صورتی‌که در تزهای اقتصاددانان آن روزگار به قول توکویل: «کارکرد دولت تنها حکومت کردن بر ملت نبود، بلکه قالب‌ریزی دوباره ملت در یک قالب معین، شکل دادن ذهنیت کل جمعیت کشور برابر با یک الگوی از پیش تعیین‌شده و القای افکار و احساسات دلخواه آنها در اذهان همگان نیز از وظایف دولت به شمار می‌آمدند. کوتاه سخن، آنها برای حقوق و قدرت‌های دولت هیچ حد و مرزی قائل نبودند و از نظر آنها، وظیفه دولت نه تنها اصلاح بلکه استحاله ملت فرانسه بود، وظیفه‌ای که تنها یک قدرت مرکزی می‌توانست انجامش دهد. در واقع آن نوع بیدادگری که گهگاه چونان «خودکامگی دموکراتیک» توصیف شده است (که در قرون وسطی تصور ناپذیر بود) کمی پیش از انقلاب فرانسه از سوی اقتصاددانان دفاع شده بود.»

اندیشه‌هایی که در این زمان در اذهان اقتصاددانان فرانسه شکل گرفتند، بسیار قابل تاملند. به‌طور مثال اقتصاددانان آن زمان فرانسه ازآنجاکه الگوی قابل توجهشان را در اروپای آن روز نیافتند به خاور دور روی آوردند و شیفته ساختار چین آن روزگار شدند. ایده جایگزین شدن اشرافیت با مردان ادب در طی یک آزمون کنکور در زمینه ادبیات که از الگوی آن روزهای کشور چین گرفته شده بود، از عجایب این اندیشه‌هاست.

و جالب است بدانیم که به قول توکویل: «عموما چنین پنداشته می‌شود که نظریه‌های براندازنده‌ای که امروز (منظور در روزگار توکویل) سوسیالیسم خوانده می‌شود، به تازگی پا گرفته‌اند؛ این تصور درست نیست؛ زیرا این‌گونه نظریه‌ها را نخستین‌بار اقتصاددانان ما مطرح ساخته بودند. در کتاب « قانون طبیعت» مورلی (فیلسوف فرانسوی سده هجدهم)، نه تنها افکار اقتصاددانان راجع به حقوق نامحدود دولت، بلکه بسیاری از نظریه‌های سیاسی هشدار‌دهنده‌ای را که ما تصور می‌کردیم نخستین‌بار در نسل خودمان پیدا شده‌اند، می‌یابیم. برای مثال، اشتراک در مالکیت، حق را باید کار ایجاد کند، برابری مطلق، نظارت دولت بر همه فعالیت‌های افراد، قانون‌گذاری مستبدانه و در آمیختن تام شخصیت یکایک شهروندان در ذهن گروهی. ما در نخستین مقاله کتاب قانون طبیعت مورلی می‌خوانیم که: «هیچ چیزی نباید شخصا و منحصرا به تملک عضوی از اعضای ملت درآید. مالکیت شخصی هر چیزی نکوهیده است و با هر کسی که بکوشد دوباره آن را مطرح سازد، باید به‌عنوان یک کهنه‌پرست خطرناک و دشمن بشریت رفتار کرد و به زندان ابد محکوم کرد.» ما چنین تصور می‌کنیم که این نوشته‌ها باید در روزگار دیگری نوشته شده باشند؛ حال آنکه در واقع، این کتاب نخستین‌بار در سال۱۷۷۵ نوشته شده است. تو گویی این نکته حقیقت دارد که سوسیالیسم و تمرکز، در یک خاک رشد می‌یابند. رابطه این دو با یکدیگر مانند رابطه درخت میوه کاشته شده است با یک درخت میوه وحشی و خودرو.»

اما چه نکته‌ای باعث شده بود که اقتصاددانان به چنین نظریه‌هایی برسند؟ پاسخ این سوال نیز در همان کشتن روح نهادهای قدیمی و جایگزینی آن با افکاری نسنجیده و شتاب‌زده به دست افرادی است که در واقع از آن موضوعات سررشته‌ای ندارند؛ یعنی علم سیاست. اقتصاددانان با وجود اینکه به مصلحت عمومی فکر می‌کردند و قصدشان خیراندیشی برای همگان بود؛ اما نمی‌دانستند که اشتیاق آنها به برابری و علاقه ضعیفشان به آزادی چه نتایج مخربی به پیکره کشور خواهد زد و آزادی سیاسی چه اهمیتی والایی برای رشد و بالندگی حقیقی در جامعه دارد. این مردان شایسته، صادقانه چنین می‌پنداشتند که چاره‌جویی‌هایی همچون یاوه‌سرایی‌های ادبی می‌توانند جانشین تضمین‌های سیاسی استوار برای ملت شوند. از همین روی، زمانی که لوترون علیه بی‌توجهی حکومت نسبت به رفاه مناطق روستایی، وضع رقت‌بار راه‌ها و نبود هرگونه صنعت و جهل روستاییان داد سخن می‌داد، هرگز به فکرش هم نمی‌رسید که اگر ساکنان این مناطق قدرت اداره امورشان را داشتند، به احتمال قوی بهبودی در زندگی‌شان پدید می‌آمد.

کوتاه سخن اینکه متوجه نشدن اهمیت آزادی به‌عنوان اصل اساسی دگرگونی در نهادهای قدیمی و به جای آن خرد کردن آنها با ایده برابری و همسان‌سازی، استبدادی را برای فرانسه انقلابی رقم زد که تا امروز نتوانسته است خود را از بند آن آزاد کند.

ادامه دارد...

* فارغ‌التحصیل مدرسه تئاتر ژک لکوک پاریس