حساسیت من به خدمات درمانی در بنگلادش، با بیماری آپاندیس مادرم شروع شد. سال ۲۰۱۱ بود و من از خانهام در نیویورک، به داکا، پایتخت بنگلادش آمده بودم تا در جشن عروسی یکی از بستگانم شرکت کنم. وقتی مادرم گفت که در پهلویش درد شدیدی دارد، به همراه خانواده او را به بیمارستان بردیم. اما خدمات درمانی که او دریافت کرد و خدماتی که شاهد بودیم بیماران دیگر دریافت میکردند (یا نمیکردند) افتضاح بود. باید دنبال پزشکها میدویدیم تا او را معاینه کنند و تقریبا هیچکدامشان جواب سرراستی به ما نمیدادند. اسکنها و آزمایشها کلی زمان میبرد، خدمات پرستاری بسیار ضعیف بود و از همه وحشتناکتر اینکه عمل جراحیاش بسیار دیر انجام شد و ناموفق بود. در نهایت، بعد از اینکه شرایط مادرم بدتر شد، او را به بانکوک بردیم و در آنجا پزشکان برای بار دوم او را جراحی کردند. یک سال بعد، به دلیل عوارض ناشی از عمل اول، برای بار سوم در ویرجینیا تحت عمل جراحی قرار گرفت.