مشتریانی که سودآوری کمتری دارند، فرصتی برای رشد بالقوه سازمان هستند
تمرکز بر سودآورترین مشتریان اشتباه است
کسبوکارها ایجاد میشوند تا از طریق پیشبینی تقاضای مشتری و پاسخگویی به این تفاضا، برای سرمایهگذاران پول درآورند. اگر کسبوکاری پولساز نباشد، ضرر میکند. به عبارت دیگر، آن کسبوکار به جای اینکه از مشتریان خود درآمد تولید کند، هزینههای تولید کالا یا خدمات را از سرمایه صاحبان و سرمایهگذاران خود پرداخت میکند. بنابراین چنین کسبوکاری وقتی دیگر سرمایهای برای تامین مالی خدمات یا محصولات خود ندارد، زمین میخورد. حتی کسبوکارهایی که اصطلاحا «غیرانتفاعی» نامیده میشوند، برای پایداری در بلندمدت، باید حداقل تا رسیدن به نقطه سر به سر و برابر شدن هزینهها و درآمدشان، سودآوری داشته باشند تا بتوانند برای سرمایهگذاری مجدد روی یک پروژه، پول داشته باشند.
برای مدیر بازاریابی که مسوول ایجاد جریانات مداوم درآمد سودآور در بلندمدت است، ایجاد توازن بین سودآوری و منافع مشتری، مهمترین چیز است. بر خلاف آن چیزی که خیلیها باور دارند، رضایت مشتری هدف اصلی کسبوکار نیست. رضایت مشتری نکته مهمی است، اما مشتریان زمانی بهطور مطلق راضی میشوند که کالا و خدمات رایگان دریافت کنند!
در نهایت، قدرت در دست مشتری است، چون پول دارد. هدف مدیر بازاریابی این است که با مدیریت کارآمد و اثربخش کلیه منابع، سطح سودآوری سازمان را در بلندمدت به حداکثر و استفاده از داراییهای سرمایهگذاران را به حداقل برساند. درآمد سودآور از فروش به مشتری به دست میآید. مدیران بازاریابی اگرچه مسوول ایجاد چنین درآمدی هستند، مسوولیتی در قبال سودآوری کلی کسبوکار ندارند. یعنی مدیران بازاریابی مسوول هزینههای متغیر برای درآمدزایی هستند و مسوولیت هزینههای ثابت بر عهده مدیر مالی و مدیرعامل است.
بهطور کلی، این تفکر وجود دارد که ۸۰ درصد فروش سازمان از ۲۰ درصد مشتریان اصلی حاصل میشود، بنابراین اغلب فکر میکنند که آن ۲۰ درصد پایگاه مشتریانی که بیشترین سودآوری را دارند، همان حوزهای است که کسبوکار باید بر آن متمرکز شود. اما آن ۸۰ درصد مشتریان باقیمانده که سودآوری کمتری دارند هم در درآمد کلی سازمان نقش دارند و بنابراین قبل از هرگونه تصمیمگیری در مورد آینده این مشتریان، نباید از نقش دقیق آنها در منافع کسبوکار غافل شد.
تجربه نشان میدهد اینکه فکر کنیم بهتر است زمان و سرمایه خود را در جایی که نتایج سودآورتری به دنبال دارد متمرکز کنیم و از جایی که سودآوری کمتری دارد غافل شویم، خیلی سادهانگارانه است. به هر حال، افزایش سرمایهگذاری به این روش و نادیده گرفتن حوزههایی که سودآوری کمتری دارند، بدون اینکه دلیل این سودآوری کم را بدانیم، نتیجه برعکس به ما میدهد و هزینه روی دوش ما میگذارد.
قبل از هرگونه تصمیمگیری که ممکن است اثر نامطلوب بر پایگاه مشتری بگذارد، مدیران بازاریابی باید یکسری پرسشها و اقدامات را در نظر بگیرند:
• چند مشتری وجود دارد که گروه ۲۰ درصدیها و ۸۰ درصدیها را تشکیل میدهند؟ بسیار مهم است که بدانیم کلا چند مشتری داریم و آیا پایگاه مشتریان ما در حال رشد یا افول است.
• مشتریان ما کجا هستند؟ دانستن محل جغرافیایی مشتریان و پتانسیل رشد پایگاه مشتریان در این حوزهها، هنگام در نظر گرفتن فرصتها و هزینههای ارسال کالا و حملونقل، بسیار مهم است.
• آیا توزیع جغرافیایی مشتریان در سودآوری بیشتر یا کمتر آنها یک عامل محسوب میشود؟ آیا در اطراف مشتریانی که تک افتادهاند، مشتریان بالقوه دیگری هستند که مجموعا بتوانند سودآوری بیشتری را موجب شوند؟
• این مشتریان چه چیزی میخرند؟ چقدر پول خرج میکنند؟ خرید آنها با چه تناوبی صورت میگیرد؟ این اطلاعات، امکان ایجاد تغییراتی را در خدمات به مشتری فراهم میکند که در نهایت هم به نفع مشتری است و هم سطح درآمد سودآور بنگاه را افزایش میدهد.
• آیا به همه مشتریان ترکیب محصولی مناسبی ارائه میشود؟ آیا مشتریان از دیگر محصولات یا خدماتی که میتواند به آنها ارائه شود، منتفع میشوند؟ چطور میتوانید این موضوع را بدانید؟
• چه کاری میتوان برای مشتریان انجام داد که آنها را تشویق به افزایش خرید کند؟ آیا ممکن است با یکسری طرحهای تشویقی یا تخفیفها، سطح سفارشهای خودشان را افزایش دهند؟
• آیا همه مشتریان نیازهای تجاری شرکت را از نظر موقعیت مکانی یا ظرفیت سفارش برطرف میکنند؟ آیا با تغییر شرایط یا خدماتدهی با روشهای دیگر میتوان، آن را توسعه داد؟
• آیا شرایط اعتباری مناسب است یا یک تغییر میتواند جریان نقدی و سودآوری را تغییر دهد؟
• دلایل اصلی سودآوری پایین آن گروه ۸۰ درصدی از مشتریان چیست؟
• آیا میتوان هزینههای خدماتدهی به آن ۸۰ درصد را بدون اثرگذاری خاصی بر مشتریان پایین آورد؟ میتوانید از نیروی کار خود بپرسید چگونه میتوانند سیستم اداری را برای این کار توسعه دهند.
همه مشتریان شما در اندازه کسبوکار شما و سهم بازار کلی آن نقش دارند. اندازه سازمان، بر نفوذ آن در بازار تاثیرگذار است که این موضوع هم به نوبه خود بر اطمینان مشتریان بالقوه و در نهایت تصمیمگیری خرید آنها اثر میگذارد.
اگر اهمال و نادیده گرفتن مشتریان باعث دلسرد شدن آن دسته از مشتریانی شود که سودآوری کمتری دارند، اما تعدادشان بیشتر است، تا سازمان سرمایه خود را بیشتر بر مشتریان سودآورتر که تعدادشان کمتر است متمرکز کند، آن سازمان دچار آسیبپذیری مالی شدیدی خواهد شد. همزمان، متمرکز کردن منابع بر مشتریان سودآورتر، به «قانون بازده نزولی» (نقطهای که سطح سودآوری کمتر از پول یا انرژی صرف شده است) منجر میشود. یعنی هرچه سازمان سرمایهگذاری بیشتری کند، فقط حاشیه درآمد افزایش مییابد و سودآوری کمتر میشود. مشتریانی که همه فکر میکنند سودآوری کمی دارند، ممکن است یک فرصت برای رشد بالقوه باشند و نباید آنها را فقط بهعنوان منبع هزینه و بهرهوری پایین نگاه کرد. سود به نفع سهامداران است، اما در ضمن سرمایهای برای کسبوکار ایجاد میکند که تضمینکننده اشتغال نیروی کاری است که سازمان به آنها وابسته است. در عین حال، سود خوب امکان تولید محصولات و خدماتی را فراهم میکند که مشتریان به آن نیاز دارند.
ارسال نظر