Untitled-1 copy

جمعه گذشته نهمین رئیس‌جمهور کشور انتخاب شد. در نتیجه، ما با پایان چهاردهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، آرام‌آرام در حال ورود به عصر چهاردهمین دولت جمهوری اسلامی ایران هستیم. دولتی که با مسائل گوناگونی مواجه است. لکن، آنچه امروز محل سوال ملت ایران است، از این قرار است که دولت چهاردهم با چه بینشی دست به تفسیر جهان خواهدزد؟ دولتی که رئیس آن از همان ابتدای دوران تبلیغات انتخاباتی، ادعا کرد که قرار است همه‌ امور را به کارشناسان بسپارد و در نتیجه، تمام تصمیمات را متخصصان حوزه‌های مربوطه اتخاذ خواهندکرد. لکن، از همان ابتدا، برخی در برابر این ادعا پرسشی جدی مطرح ساختند. پرسشی از این قرار که سپردن امور به کارشناسان و متخصصان امر ادعایی مبهم است؛ زیرا در علوم انسانی برخلاف امور طبیعی، نزاع فکری بنیادینی میان متخصصان امر وجود دارد. بنابراین دولت چهاردهم باید دست به انتخاب بزند. به بیان دقیق‌تر، دولت چهاردهم قرار است از متخصصان کدام اردوگاه فکری برای تفسیر جهان و تجویز سیاست‌های خود بهره ببرد؟ به‌عنوان مثال، در حوزه مسائل اقتصادی، این دولت از متخصصان کدام اردوگاه بهره خواهد گرفت و در نتیجه، کدام تفسیر از جهان را مبنای مواجهه خود با مسائل پیش‌ روی این دولت قرار خواهدداد؟

 یکی از این مسائل مهم، مساله تجارت خارجی است. همان‌طور که در طول ایام تبلیغاتی مشاهده کردیم، دیدگاه‌هایی در کشور وجود دارند که مساله تجارت خارجی را اگر مذموم نشمارند، آن را آن‌چنان نیز جدی تلقی نمی‌کنند. دیدگاه‌هایی که طرفداران قابل توجهی در کف جامعه دارد. طرفداران این دیدگاه، بیشتر تمرکز خود را بر روی «خودکفایی» قرار داده‌اند. البته ادبیات خودکفایی عقبه تاریخی عمیقی در کشور ما دارد. عقبه‌ایی که گاه خودکفایی را آن‌چنان هدف والایی قرار می‌دهد که هرگونه نقد به آن را گناه بزرگی تلقی می‌کند. وجود این عقبه تاریخی نشان می‌دهد که ادبیات خودکفایی محدود به یک یا چند جریان سیاسی نیست، بلکه یک انگاره ذهنی وسیع و قدرتمندی است که طرفدارانش در تمام طبقات اقتصادی و جریان‌های سیاسی کشور وجود داشته و دارند.

ادبیاتی که دست‌کم توسط جریان اصلی علم اقتصاد، کم‌وبیش رد می‌شود. در واقع، جریان اصلی علم اقتصاد، به جای تاکید بر ادبیات خودکفایی، از تجارت خارجی و اصل مزیت نسبی دفاع می‌کند. بنابراین اگر بنا باشد که به نظر کارشناسان و متخصصان اقتصادی متعلق به جریان اصلی علم اقتصاد رجوع کنیم، باید تمام قد از تجارت خارجی و گسترش آن دفاع کنیم. در غیر این صورت، با رجوع به متخصصان اقتصادی که به اردوگاه‌های فکری دیگری تعلق دارند؛ احتمالا نه‌تنها قرار نیست که از تجارت خارجی دفاع کنیم، بلکه شاید حتی قرار است که آن را مذموم و عامل بدبختی تلقی کنیم. حال در اینجا، یک پرسش مهم مطرح می‌شود؟ دولت چهاردهم متخصصان خود را از کدام اردوگاه فکری انتخاب خواهد کرد؟

واقعیت آن است که نگارنده نمی‌تواند به این پرسش جواب دهد. از این رو، ما در این یادداشت، به جای پاسخ به این پرسش، به بررسی این موضوع می‌پردازیم که چرا به زعم اقتصاددانان جریان اصلی علم اقتصاد، این یک اصل بدیهی است که مبادله و تجارت خارجی به نفع همه است؟ ما برای انجام این کار از کتاب مبانی علم اقتصاد گریگوری منکیو، اقتصاددان آمریکایی بهره می‌بریم. همچنین، از مثال‌هایی استفاده می‌کنیم که دکتر مسعود نیلی، اقتصاددان شهیر ایرانی و استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه شریف، در کلاس‌های مبانی علم اقتصاد خود در بهار سال1401 ارائه کرده‌اند.

منحنی مرز امکانات تولید

ما همه‌روزه از کالاهایی استفاده می‌کنیم که نه‌تنها خودمان آنها را تولید نکرده‌ایم، بلکه برخی از آنها حتی در کشور ما نیز تولید نشده‌اند. این کالاها هرکدام در بخش‌های مختلفی از جهان تولید شده‌اند. گوشی‌های همراه، لپ‌تاپ‌ها و نرم‌افزارهای ما همگی ماحصل تولید در کشورهای مختلف جهان هستند. ما حتی از موسیقی‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌هایی استفاده می‌کنیم که لزوما در داخل کشور ما تولید نشده‌اند. همچنین تمام پوشاک مصرفی ما نیز تولید کشور ما نیستند. حال در اینجا شاید یک پرسش به‌وجود آید. اینکه آیا بهتر است که همه این‌ کالاها را خودمان تولید کنیم یا نه؛ برخی را خودمان تولید کنیم و برخی را از بیرون کشور وارد ‌سازیم؟

ما برای پاسخ به این پرسش، فروضی را در نظر می‌گیریم. قصد ما از برقراری این فروض، ساده کردن دنیای پیچیده مقابل ماست تا بتوانیم این جهان پیچیده را تحلیل و تفسیر کنیم. در این راستا، شما تصور کنید که ما در یک جهان دو کالایی قرار داریم. جهانی که در آن تنها دو کالا تولید می‌شود: خودرو و کامپیوتر. همان‌گونه که در شکل 1 مشاهده می‌کنید، ما اگر از تمام منابع خویش برای تولید این دو کالا بهره ‌ببریم، با مجموعه‌ای از امکانات تولید مواجه می‌شویم که با منحنی آبی رنگ مشخص شده‌اند. تمام نقاط روی این منحنی، مجموعه نقاطی هستند که حداکثر امکان تولیدی ما را نشان می‌دهند. به این مجموعه نقاط، منحنی مرز امکانات تولید گفته می‌شود. حال در این شکل باید توجه داشت که اگر میزان تولید ما از دو کالا به اندازه نقطه الف باشد، در این صورت ما کمتر از امکانات موجود تولید کرده‌ایم. همچنین باید توجه داشت که بر اساس امکانات ما تولید در سطح نقطه د نیز ناممکن است.

بنابراین در اینجا یک پرسش به‌وجود می‌آید؟ اینکه ما چگونه می‌توانیم به نقطه د برسیم. علم اقتصاد بیان می‌کند که ما برای دستیابی به این نقطه دو راه داریم: یک راه افزایش سطح بهره‌وری است و یک راه دیگر مبادله یا همان تجارت است. پرداختن به مساله ارتقای سطح بهره‌وری بحث ویژه خود را دارد. ما در این یادداشت تنها بر روی مساله مبادله یا همان تجارت می‌پردازیم. اینکه چگونه تجارت به ما کمک می‌کند تا نقطه د را محقق کنیم؟ لکن، پیش از پرداختن به این موضوع، ما باید یک مفهوم مهم در این شکل را برای شما بیان کنیم. این مفهوم «هزینه فرصت» است.

اگر دو نقطه ب و ج را با همدیگر مقایسه کنید، متوجه خواهید شد که برای تولید 100خودروی بیشتر، ما باید قید 200کامپیوتر را بزنیم. این مساله به ما بیان می‌کند که درست است که تولید 100خودرو بیشتر به نفع ماست؛ لکن این کار بدون هزینه نیز نیست. هزینه این کار این است که ما باید از داشتن 200کامپیوتر چشم‌پوشی کنیم. این 200کامپیوتر از دست رفته، هزینه‌فرصت‌ تولید 100خودرو بیشتر است. حال در ادامه ما نشان می‌دهیم که چگونه این مفهوم هزینه‌فرصت، معمای تجارت یا مبادله را برای ما ساده می‌کند. (البته بدیهی است که اعداد این شکل برای یک دنیای فرضی است.)

یک داستان قدیمی

گریگوری منکیو در فصل سوم کتاب خود یک مثال معروف را نقل می‌کند. مثالی که سال‌هاست برای تشریح مفهوم تجارت توسط دیگر اقتصاددانان در سراسر جهان استفاده می‌شود. او بیان می‌کند که فرض کنید که شما در یک جهانی زندگی می‌کنید که در آن جهان یک کشاورز و یک دامدار وجود دارد. همچنین این جهان شما، مانند مثال قبل یک جهان دو کالایی است. لکن، این بار این دو کالای شما عبارتند از: سیب‌زمینی و گوشت. همچنین فرض کنید که هم کشاورز و هم دامدار شما، هر دو کالا را تولید می‌کنند.

منکیو در ادامه بیان می‌کند که ابتدا تصور کنید که کشاورز و دامدار هیچ مبادله‌ای با همدیگر ندارند. به بیانی دیگر، هر دو سعی می‌کنند که خودکفا باشند. در این حالت، تصور کنید که هردو این افراد تنها 8ساعت در روز کار کنند. مضاف بر این، کشاورز برای تولید یک‌کیلو سیب‌زمینی 15دقیقه زمان بخواهد و برای تولید هر کیلو گوشت، 60دقیقه زمان بخواهد. در نتیجه، حداکثر توان تولیدی کشاورز از سیب‌زمینی 32کیلو و از گوشت نیز 8کیلو خواهد بود. دامدار نیز برای تولید هر کیلو سیب‌زمینی 10دقیقه زمان بخواهد و برای تولید هر کیلو گوشت تنها 20دقیقه زمان نیاز داشته ‌باشد. در نتیجه، حداکثر توان تولیدی دامدار از سیب‌زمینی 48کیلو و از گوشت نیز 24کیلو خواهد بود. در این حالت، منحنی امکانات تولید کشاورز و دامدار در حالت خودکفایی مشابه نمودارهای شکل2 خواهد بود.

حال تصور کنید که در دنیای بدون مبادله، کشاورز و دامدار بر اساس ترجیحات شخصی خود، به ترتیب نقاط الف و ب را برای خود انتخاب کنند. حال پس از این توصیف، منکیو یکی از فرض‌های مساله را تغییر می‌دهد. او بیان می‌‌کند که ما فرض عدم مبادله را کنار می‌گذاریم و تصور می‌کنیم که آنها تصمیم می‌گیرند با همدیگر تجارت کنند و دست از خودکفایی بکشند. منکیو در این حالت بیان می‌کند که دامدار به لحاظ تولید نسبت به کشاورز دارای مزیت مطلق است؛ زیرا او می‌تواند که هر دو کالا را در مدت زمان کمتری تولید کند و در نتیجه، از هر دو کالای مذکور در حالت عدم مبادله، تولیدی بیشتر از کشاورز خواهد داشت. لکن، ما با احضار مفهوم هزینه فرصت، متوجه یک نکته مهم می‌شویم.

در این مثال، هزینه‌فرصت یک کیلو سیب‌زمینی برای کشاورز برابر است با 250گرم گوشت؛ اما هزینه‌فرصت یک کیلو سیب‌زمینی برای دامدار برابر است با 500گرم گوشت. در نتیجه، هزینه‌فرصت تولید سیب‌زمینی برای کشاورز کمتر است از هزینه‌فرصت تولید سیب‌زمینی برای دامدار. حال در اینجا، منکیو از مفهومی به نام مزیت نسبی رونمایی می‌کند. او در اینجا بیان می‌کند که اگر عامل اقتصادی در تولید یک کالا یا خدمت دارای هزینه فرصت کمتری باشد، در این‌صورت، در تولید آن کالا یا خدمت دارای مزیت نسبی است؛ ولو آنکه دارای مزیت مطلق نباشد. به‌عنوان مثال، در این مثال، کشاورز در تولید سیب‌زمینی نسبت به دامدار دارای مزیت نسبی است و درست مطابق همین استدلال، دامدار نیز در تولید گوشت نسبت به کشاورز دارای مزیت نسبی است. در نتیجه، اگر کشاورز تمام زمان خود را به تولید سیب‌زمینی اختصاص دهد و دامدار بیشتر وقت خود را به تولید گوشت تخصیص دهد، مجموع تولید کشاورز و دامدار از هر دو کالا نسبت به حالت قبل بیشتر خواهد شد.

حال آنها با انجام یک مبادله می‌توانند به سطح مصرفی از هر دو کالا برسند که در شرایط پیش از مبادله نداشتند. درست همان‌طور که در شکل شماره3 نشان داده‌ شده ‌است؛ هر دوی آنها سطح مصرف خود را به نقطه‌ای فراتر از مرز منحنی امکانات تولید خود رسانده‌اند؛ امری که از آن در قسمت قبل با عنوان نقطه غیرممکن یاد کرده بودیم.  بنابراین، این دو نفر، بدون آنکه تغییری در بهره‌وری خود ایجاد کرده‌ باشند، تنها با تمرکز بر مزیت‌های نسبی خود توانستند به سطح بالاتری از مصرف و رفاه برسند و این درست همان چیزی است که در اقتصاد جریان اصلی از آن با عنوان معجزه تجارت یاد می‌شود. البته در اینجا لازم به ذکر است که اعداد موجود در جدول شماره1 همگی فرضی هستند.  لکن، این مثال منکیو در واقع نوعی تمرین ذهنی بود برای آنکه نشان داده ‌شود که با تکیه بر مزیت نسبی و پیگیری تجارت می‌توان کاری کرد که تنها از عهده ارتقای سطح بهره‌وری برمی‌آمد. کاری که به نفع همگان شود و سطح مصرف و رفاه همگان افزایش یابد.

Untitled-2 copy

جمع‌بندی

همان‌طور که بیان کردیم، اعداد موجود در این مثال و جدول مربوطه همگی فرضی هستند و تنها یک تمرین ذهنی به‌شمار می‌روند؛ اما واقعیت آن است که نتیجه به‌دست‌آمده، یعنی تحقق نقطه غیرممکن پس از انجام مبادله توسط محاسبات دقیق ریاضی در ادبیات علم اقتصاد و توسط زیرشاخه اقتصاد تجارت اثبات می‌شوند. لکن، انجام این محاسبات از حوصله این یادداشت خارج بود و ما تنها به این مثال معروف فرضی اکتفا کردیم. اما، ذکر یک نکته در خصوص اعداد به‌دست‌آمده ضروری به‌نظر می‌رسد.  اگر به اعداد جدول دقت کنید، وضعیت دامدار پس از مبادله به مراتب بهتر از وضعیت کشاورز پس از مبادله است. این نتیجه را تصادفی در نظر نگیرید. محاسبات دقیق ریاضی در حوزه اقتصاد تجارت این مساله را ثابت می‌کند که در تجارت همواره کشورهایی که وضعیت بهتری دارند، سود بیشتری نیز از تجارت می‌برند. در نتیجه، آنها برای تجارت مشتاق‌تر هستند!

واقعیت آن است که پیرو ادبیات جریان اصلی علم اقتصاد، توجه به هزینه فرصت تولید کالاها و خدمات و تکیه بر مزیت نسبی توسط کشورها سرآغاز داستان تجارت است. داستانی که موجب می‌شود تا هر دو طرف تجارت وضعیت رفاهی بهتری نسبت به دوران پیشاتجارت داشته ‌باشند. درواقع، تمام داستان انتقال صنایع مانند خودروسازی از غرب به شرق آسیا و تمرکز غرب بر کارهای خدماتی در چند دهه اخیر، درست از دل این رهگذر فهم می‌شود. مساله‌ای که موجب شد تا هم وضعیت اقتصادی شرق آسیا بهبود یابد و هم وضعیت غرب بیش از پیش بهتر شود؛ زیرا تمرکز بر هزینه‌فرصت و مزیت نسبی موجب افزایش گستره تخصص‌گرایی و در نتیجه، افزایش سطح رفاه می‌شود.

 

* منبع نمودار‌ها و جدول از  ارائه دکتر مسعودنیلی در کلاس درس مبانی علم اقتصاد بهار 1401 می‌باشد.