کارگردان تنش تهران - باکو

دکتر آرش رئیسی‌نژاد، نویسنده و استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران در گفت‌وگویی با «دنیای‌اقتصاد» به بررسی پشت‌پرده‌های بحران اخیر قفقاز و تنش میان تهران و باکو پرداخت. دکتر رئیسی‌نژاد یکی از ریشه‌های اصلی اقدامات تنش‌زای باکو را فروپاشی ناگهانی اتحاد جماهیر شوروی و به تبع آن فقدان هویت ملی در جمهوری آذربایجان می‌داند.  این استاد دانشگاه تاکید می‌کند که کشورهای فاقد هویت ملی هنگام روبه‌رو شدن با خطر وجودی علیه بقایشان، توانایی دفاع از کشور را ندارند و در نقطه مقابل، با پیروزی‌های اکتسابی، دچار اعتماد به نفس کاذب می‌شوند و سیاست‌خارجی خود را با ریسک‌ بالایی دنبال می‌کنند.  رئیسی‌نژاد تاکید می‌کند که موجودیت سیاسی جمهوری آذربایجان مرهون مرزگذاری تصنعی با ایران است؛ اما از سوی دیگر باکو برای نشان دادن قوام جامعه خود ناچار به پیوند با «ایران تمدنی» است. با این همه مقامات جمهوری آذربایجان حفظ حکومت سیاسی خود را در گرو تمایز تهاجمی با تهران می‌دانند.  دکتر رئیسی‌نژاد در این گفت‌وگوی تفصیلی ترکیه را متهم ردیف اول بحران اخیر می‌داند و به رقابت‌ها و امکان تبدیل این رقیب تاریخی، به دوست می‌پردازد. 

ریشه‌های بحران قره‌باغ را چگونه می‌بینید؟

برای شناخت استراتژی کنونی باکو باید به ریشه‌های شکل‌گیری این کشور که بر سیاست خارجی آن تاثیر داشته است، پرداخت. باکو برآمده از فروپاشی شگفت‌انگیز شوروی است. برخلاف فروپاشی روسیه‌ تزاری که دچار انفجار (explosion) شد، در شوروی انفجار (implosion) رخ داد. روسیه تزاری با یک انقلاب خونین از میان می‌رود؛ اما تنش در کشور ادامه ‌می‌یابد: جنگ‌های داخلی از سال ۱۹۱۷ تا سال ۱۹۲۳ و همچنین جنگ با نیروهای خارجی. ۱۰ سال طول می‌کشد تا کشور به ثباتی نسبی دست یابد و جالب اینکه پس از آن تصفیه‌های سیاسی و نابودی طبقه دهقانان و سپس جنگ جهانی دوم را داریم. برخلاف تحول خونین روسیه از امپراتوری تزاری به رژیم کمونیستی، شوروی اما یک‌شبه از صحنه سیاست بین‌الملل بدون برآمدن تحولات خونین، بدون انقلاب، جنگ داخلی یا هجوم نیروهای بیگانه ناپدید می‌شود. اگر در حالت نخست، ساختمانی منفجر می‌شود و اطراف خود را ویران می‌سازد، در وضعیت دوم، شوروی همچون ساختمانی عظیم به یک‌باره منفجر می‌شود و سر جای خود پایین می‌آید؛ بدون اینکه به دیگران آسیب برساند. جمهوری‌های استقلال‌یافته از دل شوروی از جمله باکو برآمده از انهدام بزرگ‌ترین کشور جهان هستند. کشورهایی که یک‌شبه پا به عرصه نظام بین‌الملل گذاشتند؛ اما فاقد هرگونه هویت ملی و انسجام هویتی هستند. اوکراینی بودن یعنی چه؟ روسیه سفید چه تفاوتی با روس‌ها دارد؟ گذشته از این،‌ در نبود انقلاب‌های مردمی یا جنگ‌های استقلال میهنی، ‌این کشورها قهرمانان ملی نیز ندارند و در نتیجه در نبود رهبران مردمی، همان افراد پیشین در ساختار ایدئولوژیک شوروی به یکباره در رأس حکومت این جمهوری‌ها قرار می‌گیرند. ساختار ایدئولوژیک پیشین در جمهوری‌های شوروی کمونیستی نیز جای خود را به ساختار فاسد و رشوه‌بگیر نوین در جمهوری‌های تازه استقلال‌یافته می‌دهد. این چرخه معیوب در همه این کشورها از ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان تا بلاروس، مولداوی و در رأس همه آنان‌ در باکو دیده می‌شود. چرخه معیوبی که چیرگی «نومن کلاتورهای فاسد و دزد» در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی را به ارث برده؛ با این تفاوت که این‌بار برای حفظ امنیت خود نیازمند تکیه به بیرون است. تنها تفاوت حکمرانی باکوی علی‌اف با باکوی باقروف، نماینده مقتدر استالین در باکو و تئوریسین اصلی فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان در دهه ۲۰ خورشیدی، فسادی دوچندان شدت یافته آن به واسطه ثروت افسانه‌ای نفت است.

فقدان هویت ملی در جمهوری باکو اما برخاسته از تاریخ درهم‌تنیده این کشور با ایران نیز هست. باکو تا ۱۸۱۳ بخشی از ایران بود. بر اساس قرارداد گلستان، ایران شکست‌خورده در نخستین جنگ‌های ایران-روس (۱۸۰۴-۱۸۱۳) مجبور شد تا از آران-استان ایرانی شامل بادکوبه، شکی، گنجه و شیروان-در کنار گرجستان دست بشوید. سپس در دور دوم این جنگ‌ها (۱۸۲۳-۱۸۲۱) ایران در عهدنامه ننگین ترکمنچای، ایروان، تالشان، قره‌باغ، نخجوان و بخش عمده مغان را از دست می‌دهد. پس جمهوری باکو و همچنین ارمنستان محصول شکست‌های ایران در برابر روسیه تزاری است. ایرانیان به این رخدادهای تلخ به دید یک فاجعه ملی نگریسته‌اند. در نقطه مقابل اما تاریخ‌نگاری دروغینی در باکو وجود دارد که مبتنی بر ادعای کشوری به نام «آذربایجان» است که روس‌ها و ایرانی‌ها همزمان به آن حمله کرده و بخش جنوبی را ایران برمی‌دارد و شمالی را روس‌ها! در صورتی‌که این سرزمین هیچ‌گاه نام آذربایجان نداشته است و همیشه نام آران داشته است. زمانی هم در منابع رومی بخش‌های نزدیک باکو عنوان آلبانی‌ قفقاز داشت. گهگاهی نیز  در زمان حاکمیت ایران از آن به‌عنوان خانات شیروان، خانات قره‌باغ یا خانات گنجه نام برده ‌می‌شد. نخستین‌بار این محمد‌امین رسولزاده بود که در سال ۱۹۱۸ که به مدت یک‌سال‌و‌نیم حکومتی نیم‌بند در باکو شکل می‌دهد و به‌رغم مخالفت ایران، نام آذربایجان را برای این خطه به‌کارمی‌برد. اما همین رسولزاده در مذاکره با فروغی پذیرفته بود که نخجوان و کل تالشان و مغان را به ایران مسترد و از نام‌گذاری مجعول دست بردارد. بی‌تردید، کشوری با چنین پیشینه‌ای از فقدان هویت ملی در رنج است. جای شگفتی نبود که به‌دلیل ضعف هویت ملی خود نتوانست در برابر ارمنی‌ها که قدرت کمتر ولی هویت ملی نیرومندتری داشتند-و البته حمایت ضمنی روسیه یلتسین-مقاومت کند و چندین شهر خود را در جنگ نخست قره‌باغ از دست‌داد.

 این فقدان هویت ملی باکو، چه تاثیری بر سیاست خارجی آن در قبال ایران داشته است؟

در اینجا باید نکته‌ای پراهمیت را دریافت. کشورهای فاقد هویت ملی در زمانه روبه‌روشدن با خطر وجودی علیه بقایشان توانایی دفاع از کشور را ندارند. در نقطه مقابل، این کشورها با پیروزی‌های اکتسابی به‌یک‌باره دچار اعتماد به نفس کاذب می‌شوند و ریسک‌پذیری در سیاست خارجی خود را البته با تکیه بر حمایت دیگران با شتابی خیره‌کننده پی‌می‌گیرند. بی‌گمان، این حق باکو بود که سرزمین‌های اشغالی را دوباره متصرف شود و در ایران نیز نوعی همدلی با آن شکل‌ گرفته ‌بود؛ اما نمایش حضور ترکیه، در کنار گزارش‌های حضور مزدوران تکفیری و خط‌و‌نشان‌کشیدن‌های سیاستمداران باکویی بر حساسیت تهران افزود. پیگیری اقدامات خرابکارانه تل‌آویو از درون باکو نیز این حساسیت را دوچندان کرد. باکو می‌توانست با درپیش‌گرفتن سیاستی خردمندانه، اطمینان لازم به ایران بدهد و از تنش‌های بالقوه جلوگیری‌کند. اما اعتماد به نفس کاذب در برابر ایران، در کنار فقدان اعتماد به نفس در برابر آنکارا و همچنین شیطنت‌های اسرائیل، پیگیری سیاست مدبرانه از سوی باکو را به کناری‌گذاشت.

فقدان سیاست خردمندانه باکو در برابر ایران اما تنها معلول شخص علی‌اف نیست. این امر برخاسته از ذات تاریخی حکومت باکو در دشمنی با ایران از زمان تاسیس آن در فردای فروپاشی شوروی است. ایران در ماه‌های آغازین جنگ نخست قره‌باغ در دهه‌ نود میلادی، از باکو حمایت ضمنی کرد. حتی در میانه هجوم ارامنه به نخجوان به ایروان حمایت‌شده از سوی روسیه یلتسین اولتیماتوم داد. در مقابل اما ایلچی‌بیگ، رئیس‌جمهور وقت باکو نسبت به تبریز ادعای ارضی داشت. مهم‌تر اینکه ایران نقش اصلی در قدرت یافتن حیدر علی‌اف، پدر الهام در باکو ایفاکرد. در جنگ دوم قره‌باغ نیز ایران آسمان خود را بر روی ارمنستان بست. با این حال، باکو اتهاماتی متوجه تهران کرد. این مساله ریشه در مفهوم هویت جمهوری باکو در ضدیت با ایران دارد. در باکو در کتاب‌های درسی و تاریخی به مردم آن خطه تعلیم ‌می‌دهند که ایران و روسیه در اقدامی هماهنگ «آذربایجان بزرگ» را تقسیم‌کرده‌اند. اینکه در باکو شعار «روس، فارس، ارمنی/  بونلار تورکون دشمنی» می‌دهند، امری شگفت‌انگیز نیست.

 در این میان باید به نقش اندیشمندان اسرائیلی، مثل خانم برندا شیفر (Brenda Shaffer) استاد مدعو در آکادمی دیپلماتیک باکو و مشاور رئیس شرکت نفت این کشور اشاره‌کرد که یک‌تنه ایدئولوژی پان‌تورکیسم در ایران را احیا‌کرده‌ و تز دیرین شارون «ایران زیاده از حد بزرگ است» برای رقم‌زدن جنگ‌های قومی درون ایران را دنبال‌می‌کند. این مساله موید این واقعیت است که باکو در پس روابط دیپلماتیک با ایران نقشه دیگری دارد. کوتاه اینکه، فقدان هویت ملی در باکو و این واقعیت که تاریخ شمال ارس، بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ ایران و برهه‌ای از اشغال روسی است، موجد سربرآوردن «سردرد هویتی» (idenatity headache) برای باکو شده است؛ به‌گونه‌ای‌که به ایران به‌عنوان «دیگری بزرگ» نگاه می‌کند. از یکسو وجود تاریخی آن ناشی از تعلق به ایران تمدنی است و از سوی دیگر، موجودیت سیاسی آن در گرو مرزگذاری تصنعی با ایران است. برای نشان‌ دادن قوام جامعه خود ناگزیر از ارجاع به ایران تمدنی است؛ ولی حفظ حکومت سیاسی آن در گرو تمایز تهاجمی با ایران است.

گذشته از این، دینامیک جنگ دوم قره‌باغ حساسیت‌ها را برای ایران دوچندان ساخت. در کنار دخالت موثر پهپاد‌های اسرائیلی و ترکیه‌ای که سرنوشت جنگ را رقم ‌زد و حضور شبهه‌انگیز مزدوران تکفیری وابسته به آنکارا با سرعت جابه‌جایی بالا (از لیبی به سوریه و اکنون قره‌باغ و چه بسا در آینده‌ای نزدیک در یمن و افغانستان) باید سویه جبهه‌ جنگ را ارزیابی کرد. اگر دقت‌کنید، تمرکز جنگ در جناح جنوبی بود تا جناح شمالی. حتی با اتمام جنگ نیز عمده تمرکز باکو در همین جناح بود. مسیر برخورد نشان‌می‌دهد که باکو به دنبال قطع اتصال ارمنستان با ایران است و البته هیچ فرمانروای خردمندی در ایران اجازه نخواهد‌ داد که چنین چیزی رخ دهد؛ چراکه منافذ حیاتی برای دسترسی به دریای سیاه و اروپا از میان برده‌ می‌شود. از سوی دیگر عده‌ای گمان می‌کنند که دالان زنگزور خطری برای ایران ایجاد نمی‌کند؛ چراکه دالانی صرفا اقتصادی خواهد‌ بود که می‌تواند تنش‌های دیرین ایروان، آنکار و باکو را التیام ‌بخشد. درک از منطق ژئوپلیتیک و تاریخ سیاست بین‌الملل این نگاه را از بین می‌برد. تاریخ را باید بارها خواند: ابتدا راه می‌آید سپس تسخیر سرزمینی. شاهراه‌های منطقه‌ای بستری برای نزاع برای کنترل آنها و مقدمه‌ای برای تسخیر سرزمینی خواهند بود. از همین رو با تدقیق در دینامیک جنگ دوم قره‌باغ می‌توان به این مساله پی‌برد که ایده اصلی باکو تعویض قره‌باغ کوهستانی با استان سینویک است؛ امری که زیانی جبران‌ناپذیر برای ایران به همراه خواهد‌ داشت.

 آیا این بحران پتانسیل تاثیرگذاری ژرف بر توازن قوای منطقه‌ای را دارد؟

بدون تردید. هرچند که من تحولات در قره‌باغ را در گستره‌ای وسیع‌تر می‌بینم. دگرگونی‌هایی که ساختار تهدیدات علیه ایران را تغییر خواهد ‌داد. در وضعیت کنونی، محور ایران-سوریه-حزب‌الله-گروه‌های‌عراقی توسط چهار حلقه منطقه‌ای محاصره شده است: «حلقه عبری-عربی» اسرائیل-امارات-بحرین، حلقه «اخوانی» ترکیه-قطر-پاکستان-طالبان، حلقه «پان‌تورکی-عبری» ترکیه-باکو-اسرائیل و حلقه عربی شورای همکاری خلیج‌فارس. به این حلقه‌ها می‌توان شبکه‌های بین‌المللی آمریکا-متحدین، روسی-متحدین و چینی-متحدین را هم افزود. از برخورد این چهار حلقه منطقه‌ای و سه شبکه بین‌المللی با محور ایران می‌توان به نقاط برخورد پیش‌رو در منطقه آسیای غربی بزرگ پی‌برد. «غزه-جولان-ادلب-کرکوک» مربع غربی-جنوبی را شکل‌می‌دهند و «قره‌باغ- بدخشان-پنجشیر-تفتان» مربع شرقی-شمالی را می‌سازند. برای نخستین‌بار، سه حلقه نخست منطقه‌ای در قره‌باغ به هم‌ رسیده‌اند. این امر می‌تواند به تصاعد ذاتی این بحران برای ایران در سه سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی بینجامد.

گذشته از این، نزدیک به دو سال است که ایران نگران اعتبار بازدارندگی، توان سیاست خارجی غیردولتی و ابهام استراتژیک خود است.ریشه هر سه مساله به ترور سپهبد سلیمانی در زمستان ۹۸ بازمی‌گردد. در نبود ژنرالی مجرب و مبتکر که فرماندهی پیوندهای ایران با گروه‌های نظامی-سیاسی منطقه را برعهده داشت و اعتبار بازدارندگی را با پاسخ‌هایی معتبر در زمان و مکان مبهم حفظ می‌کرد، برداشت داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی از ضعف ایران در این سه مساله بر توان دفاعی ایران سایه‌ای سنگین افکنده است. به این‌ مساله می‌توانید نفوذهای خرابکارانه تل‌آویو در ایران و همچنین سکوت تهران در میانه جنگ دوم قره‌باغ را بیفزایید. در چنین وضعیتی بود که باکو با اعتماد به نفس برآمده از همراهی سودمند با ترکیه و اسرائیل به تحریک ایران پرداخت؛ چراکه گمان‌می‌کرد سیاست سکوت ایران ادامه خواهد ‌یافت.

همچنین باید به این مساله اشاره کرد که فقدان شناخت تهران از قفقاز به برآمدن تهدیدات در مرزهای شمالی ایران انجامیده است؛ به‌گونه‌ای‌که درپیش‌گرفتن گزینه‌ای کم‌هزینه برای مهار تهدید دشوار شده است. در این میان یگانه راه، رزمایش نظامی برای نمایش توان دفاعی و تضمین پرداخت هزینه از سوی رقبا در صورت ضربه به ایران بود. البته رزمایش توانست طرح محتمل ترکیه و باکو در تسخیر استان سیونیک ارمنستان را خنثی سازد. بر پایه این طرح بنا بود که ترکیه بتواند در گفت‌وگوهای دیپلماتیک با ارمنستان، به یک‌باره باکو با همراهی ترکیه و اسرائیل استان سیونیک را بگیرد و ارمنستان را در برابر عمل انجام شده قرار بدهند و سپس آن را مجبور به چشم‌پوشی از این استان در ازای حفظ قره‌باغ کوهستانی کنند. به هر حال این رزمایش توانست این توطئه را خنثی کند. هم‌اینکه محور باکو-ترکیه مجبور شد تا دگربار رزمایشی این‌بار با حضور گرجستان به جای پاکستان  تکرار ‌کند که نشان از تاثیرگذاری رزمایش ایران در بازسازی تصویر بازدارندگی این کشور بوده است. هنر جنگ دسترسی به پیروزی بدون جنگیدن است؛ رزمایش اخیر چنین چیزی را به ما نشان می‌دهد. به یاد داشته ‌باشید که زمانی برای پایان رزمایش ایران هنوز اعلان نشده است که خود پالسی برای رقبای ترکی-عبری در مرزهای شمالی ایران خواهدبود. کوتاه اینکه، عدم شناسایی و تحلیل این روندهای نوین و ناتوانی در تدوین استراتژی‌های کارآ باعث می‌شود تا رخدادهای لحظه‌ای در قفقاز برای منافع سیاسی-نظامی-اقتصادی-فرهنگی کشور خطر ایجاد ‌‌کند و حوزه بازیگری و نفوذ ایران را در پیرامون آشوبناک و بی‌ثبات خود محدودسازد و کشور را محاصره‌ کند. به بیان دیگر، بازی بد به محاصره‌شدگی و تغییر در توازن قوای منطقه می‌انجامد.

p08-01

 در این بحران نقش ترکیه را چگونه می‌بینید؟

بسیار پررنگ. اساسا این طرح با هدایت آنکارا کلید خورده و ادامه یافته است. نقش تل‌آویو‌ به باور من، ثانوی است. ریشه آن را باید در برداشت ترکیه از ایران به‌عنوان مهم‌ترین رقیب و مانع اصلی دستیابی به اهداف ژئوپلیتیک کلان خود در منطقه دید. ترکیه از 6طریق کوشیده تا برای ایران مشکل ایجاد کند. نخست اینکه ترکیه به «مرز» اعتقاد ندارد در عوض به سرزمین مرزی (borderland) باور دارد. ترکیه با مرزهای کنونی راضی نیست و احساس تنگی جا می‌کند. در عوض سرزمین‌های مجاور را بخشی از خود می‌داند. اینکه امروز آقای اردوغان به «بازگشت به مرزهای تاریخی» اشاره دارد، برخاسته از چنین تفکری است. در سال ۲۰۱۵ نیز گفته بود که «روزی می ‌رسد که کرکوک، حلب، موصل و اربیل را به ترکیه الحاق می‌کنیم.» مفهوم اساسی در این نگاه «میثاق ملی» مصوبه مجلس امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۲۰ است که برآمده از «متارکه مودروس» پیش از تسلیم نهایی نیروهای عثمانی در جنگ جهانی اول است که البته مبنای فروپاشی عثمانی قرار نگرفت. بنا بر ادعای آن، شمال عراق و کردستان عراق و موصل به همراه شمال سوریه و نخجوان مناطق مذکور بخشی از خاک ترکیه است. بخش‌هایی از شمال شرقی یونان تحت عنوان «باتای تراکیه»‌ جزایر یونانی رودس در کنار جنوب شرقی بلغارستان و بندر باتومی گرجستان نیز قراربود بخشی از ترکیه باشد. نکته اینکه در اکثر این نقشه‌ها به قلمرو ایران چشم ندوخته‌اند. با این حال در برخی از آنها شهرهای ماکو و خوی به‌عنوان بخشی از قلمرو ترکیه نوین خوانده شده است. درواقع این ترکیه موعود برآمده از میثاق ملی موجودیتی میان ترکیه فعلی و امپراتوری عثمانی است. بحث میثاق ملی بارها نه تنها در جامعه نخبگانی و سیاسی و دانشگاهی، بلکه در میان عموم مردم مطرح شده است. اینکه بارها مقامات ترکیه و نه صرف چند روزنامه یا گروه‌های سیاسی افراطی، اشاره به تجدیدنظر مفاد قرارداد لوزان (۱۹۲۳) در صدمین سالگرد آن داشته‌اند، نشان از تلاش برای اشغال سرزمین‌های مرزی دارد.

دوم اینکه ترکیه برای دستیابی به اهداف خود روی «کمربند شکسته ژئوپلیتیکی» (geopolitical shatter belt) در منطقه سرمایه‌گذاری می‌کند. مفهوم «کمربند شکسته» که از زمین‌شناسی به عاریت گرفته است، به یک منطقه جغرافیایی اشاره دارد که توسط درگیری‌های محلی درون کشورها یا میان کشورهای منطقه و همچنین دخالت قدرت‌های بزرگ مخالف در خارج از منطقه در خطر است. به بیان دیگر، کمربند شکسته اشاره به مناطقی دارد که به‌دلیل تنش‌های داخلی قومی، نبود مرزهای مشخص تاریخی و اهمیت ژئواستراتژیک منطقه، از درگیری‌های ممتد رنج می‌برد. درنتیجه، شکنندگی این مناطق هم ریشه درونی دارد و هم بیرونی. نتیجه بارز درگیری‌های درازمدت درونی و بیرونی در این مناطق، هرج و مرج و شکنندگی ثبات است. با توجه به اهمیت این مناطق در توازن قوای بین‌المللی، تنش‌های قومی محلی در این مناطق با شتاب بیشتری تنش‌های موجود در دیگر مناطق مجاور را دامن می‌زند و همچنین بر رقابت بین‌المللی تاثیر می‌گذارد. امری که در تاریخ مدرن بارها دیده شده است؛ به‌گونه‌ای‌که شکاف‌های درون این مناطق می‌تواند به درگیری‌های عمده جهانی بینجامد. نماد اصلی کمربند شکسته ژئوپلیتیکی منطقه بالکان بود؛ منطقه‌ای که برخلاف اکثر مناطق ژئوپلیتیکی که درجه انسجام متفاوتی دارند، منطقه بی‌ثبات‌کننده جهانی در طول سده بیستم بود. امروزه نیز منطقه‌ای که مهم‌ترین نمود این مفهوم است، قفقاز است. به این دلیل که شکاف‌ها و گسل‌های قومی، زبانی و مذهبی تاریخی است و مرزها مشخص نیستند. از سوی دیگر جایگاهی ژئواستراتژیک دارد که باعث حضور قدرت‌های بزرگ در این منطقه می‌شود. به بیان دیگر، این منطقه واجد نیرو‌های بی‌ثبات‌ساز است و ترکیه دقیقا روی این مناطق سرمایه‌گذاری می‌کند. تنها قفقاز نیست. به میان رودان شمالی-شمال سوریه و شمال عراق-بنگرید: منطقه‌ای ژئواستراتژیک و واجد تنش‌های قومی و مذهبی تاریخی. در سال‌های اخیر، ترکیه روی کمربندهای شکسته ژئوپلیتیک سرمایه‌گذاری کرده است.

سوم اینکه، ترکیه کوشیده تا برای دستیابی به کریدورهای بین‌المللی و منطقه‌ای قلمرو ایران را دور زند. به یاد داشته باشید که یک عامل پنهانی ولی بسیار مهم در تداوم و پویایی بحران قره‌باغ برآمدن کریدورهای بین‌المللی شمال-جنوب و به ویژه راه ابریشم است که کمربند زمینی آن پتانسیل گذر از قفقاز را دارد. مسیر دالان تاریخی شمالی (چین-آسیای میانه-ایران-ترکیه/ مدیترانه) کمربند زمینی راه ابریشم نوین قرار ‌است که از ایران بگذرد؛ ولی ترکیه به‌عنوان مهم‌ترین بازیگر کوشیده تا این مسیر زمینی چین-آسیای میانه از ایران گذر نکند و در عوض، به دنبال راه‌اندازی دو «دالان میانی» و «دالان کاسپین» است. دالان میانی از چین وارد قزاقستان شده و از طریق بنادر آکتائو و کوریک در شمال شرقی دریای کاسپین به باکو وصل شده و از آنجا از طریق تفلیس وارد ترکیه می‌شود. دوم، دالان کاسپین است که از آسیای میانه وارد ترکمنستان می‌شود و اینجا وارد بندر ترکمن‌باشی می‌شود. این بندر با سرمایه‌گذاری 5/ 1میلیارد دلاری هلدینگ ترکیه‌ای «چالیک هلدینگ» توسعه‌ یافته و یکی از بزرگ‌ترین بندرهای سطح زیر دریا را درست کرده است. دالان کاسپین از آنجا وارد باکو می‌شود و از آنجا به تفلیس و ترکیه می‌رود. این امر نشان می‌دهد  آنکارا برخلاف وعده‌های دوستی و همکاری‌های ظاهری با تهران، به‌دنبال دور زدن ایران در مسیر زمینی راه ابریشم نوین و به‌طور کلی تضعیف قدرت ژئواکونومیک ایران در آسیای غربی، آسیای میانه و قفقاز است. مسیر اصلی دستیابی ترکیه به دریای کاسپین و آسیای میانه از طریق سه شبکه موازی خط آهن باکو-تفلیس-قارص (BTK) خط لوله گاز طبیعی قفقاز جنوبی (SCP) و خط لوله نفت باکو - تفلیس - جیحان (BTC) است. این خط لوله گاز 23درصد از تقاضای ترکیه و 87درصد تقاضای گاز طبیعی گرجستان را تامین می‌کند؛ درصورتی‌که در سال 2020، حدود 81درصد از صادرات نفت باکو از طریق خط لوله حمل شده است. درآمد یک‌ساله ترکیه از این خط لوله نفتی در سال نخست راه‌اندازی، بالغ بر ۶۵۰میلیون دلار شد. به یاد داشته باشید که اگر مسیر جنوبی زنگزور از طریق استان ارمنی سیونیک راه‌اندازی شود، ترکیه مستقیما از طریق خاک باکو و بدون نیاز به گرجستان می‌تواند به دریای کاسپین راه پیدا کند و از آنجا به آسیای میانه دسترسی خواهد ‌داشت. پیامد نهایی چنین سیاستی را ‌باید در راه‌اندازی «کمربند بایرام» دید که ترکیب دو دالان میانی و دالان کاسپین است. کمربند بایرام به محور آسیای میانه - قفقاز- ترکیه- بالکان با تکیه بر نفوذ زبانی-فرهنگی آنکارا در این مناطق اشاره دارد. قرارگیری قفقاز در مسیر کمربند بایرام، این منطقه را به دروازه ترکیه برای توسعه روابط اقتصادی با جمهوری‌های آسیای میانه تبدیل کرده است. روابط نزدیک ترکیه با جمهوری‌های آسیای میانه و باکو بر منافع ژئواکونومیک نیز استوار است. برخلاف دخالت‌های نظامی در مدیترانه شرقی، شمال آفریقا، خاورمیانه عربی و قفقاز، ترکیه می‌کوشد تا از قدرت نرم خود از طریق تجارت و سرمایه‌گذاری سود جوید. آسیای میانه با منابع انرژی عظیم خود، ارزش انرژی زیادی برای ترکیه تشنه انرژی دارد. از دریچه ژئوپلیتیک راه-ترکیب عوامل ژئوپلیتیکی با سیر و سویه کریدورها-می‌توان اهمیت بنیادین قفقاز جنوبی را در کلان‌استراتژی آنکارا دریافت. به سخن دیگر، هدف جنگ دوم قره‌باغ در ژئوپلیتیک راه ترکیه، گشودن دروازه‌ای از آناتولی به‌سوی آسیای میانه بود. اگر به سویه عملیات‌های نظامی باکو و ترکیه با حمایت اسرائیل در جنگ قره‌باغ بنگرید، متوجه می‌شوید که آذربایجان به جای اینکه از جناح شمالی به قره‌باغ حمله کند در جناح جنوبی تمرکز کرده و با آزادسازی زنگیلان، به تهدید استان سیونیک ارمنستان یعنی قطع کردن مسیر ارمنستان به ایران پرداخت. همین الان هم به نظر من دولت باکو کاملا آماده است که قره‌باغ را به ایروان بدهد؛ ولی سیونیک را بگیرد و این نشان می‌دهد که کریدورها چقدر مهم هستند؛ چرا که دسترسی آسان و ایمن ترکیه به دریای کاسپین را می‌تواند مهیا کند. کوتاه اینکه، با عملیاتی شدن دالان ترکیه-نخجوان-باکو که می‌تواند پیامد استراتژیک نهایی پیروزی در جنگ اخیر قره‌باغ باشد، آنکارا به بازیگر مطلوب چین و ابتکار کمربند و جاده در آسیای غربی تبدیل خواهد ‌شد.

چهارم اینکه، ترکیه تلاش کرده تا ایران را محاصره سیاسی-نظامی کند. درواقع آنکارا به دنبال شکل‌دهی بلوکی به رهبری خود است تا بتواند رقیب اصلی خود را در غرب آسیا یعنی ایران محاصره کند. پیامد پایانی اتحاد با باکو و پاکستان در کنار روابط نزدیک با قطر، طالبان و اقلیم کردستان عراق، محاصره ایران است. در عین حال، ترکیه تلاش می‌کند تا مشکلات خود را با سوریه کم کند و از تنش‌ها با ریاض و ابوظبی بکاهد. با این حال، ریشه این بلوک سیاسی-نظامی را باید در مفهوم استراتژیک «سیب سرخ» (Kizil Elma) به عنوان مهم‌ترین نماد ملی‌گرایی و توسعه‌طلبی ترکیه از طریق اتحاد به اصطلاح ترک‌زبانان برای دستیابی به برتری جهانی دید. «سیب سرخ» به جغرافیایی در گستره پهناوری از اندلس در جنوب اسپانیا تا اورومچی در سین‌کیانگ؛ از جبل‌الطارق تا حجاز و از بالکان تا آسیای میانه اشاره دارد. دخالت‌های نظامی ترکیه در لیبی، قبرس، سوریه، عراق، قره‌باغ و مدیترانه شرقی را باید بر پایه چنین مفهومی نگریست. دستکاری ژئوپلیتیکی در اوراسیا با کنش‌های ژئوکالچرال و ژئواکونومیک ترکیه در این پهنه وسیع همراه بوده است. ترکیه نخستین کشوری بود که کشورهای آسیای میانه را به رسمیت شناخت و کوشید تا روابط زبانی و فرهنگی مشترک با منطقه را دستاویز طیف وسیعی از تعاملات تجاری کند. احیای ایده همبستگی پان‌ترکی را می‌توان در بنیان‌گذاری شورای ترک یا «شورای همکاری کشورهای ترک‌زبان» در اکتبر ۲۰۰۹ میان ترکیه، باکو، قزاقستان و قرقیزستان دید. گذشته از جمهوری‌های آسیای میانه، اقلیت‌های ترک‌زبان در شرق روسیه و غرب چین، زمینه‌ساز نفوذ روزافزون ترکیه در قلب اوراسیا خواهند بود. از سوی دیگر باید به این مساله بسیار مهم دقت کنیم که ترکیه ‌به‌رغم انتقادات آقای بایدن نسبت به اردوغان، تنش‌های اخیر با آمریکا - به‌دلیل نزدیکی به روسیه با خرید سامانه ضدهوایی اس‌400 - و تحریم‌های کاخ سفید، هنوز عضو مهم ناتو است. گذشته از همکاری‌های نزدیک اطلاعاتی-امنیتی با غرب، چندین بمب اتم آمریکا در پایگاه هوایی اینجرلیک، در کردستان ترکیه قراردارد. در میانه تنش با کاخ سفید، ترکیه اما کوشیده تا با مهار ایران خود را بازیگر مطلوب غرب در میانه‌ی خروج آمریکا از منطقه نیز نشان دهد و از این نظر به لابی اسرائیل تکیه کرده است. به همین دلیل همکاری تنگاتنگ که آنکارا، تل‌آویو و باکو را در مهار ایران مشاهده می‌کنید.

پنجم اینکه، باید منطق تاریخی ژئوپلیتیکی را در منطقه‌ی غرب آسیا دریافت. شما اگر به تاریخ دوهزار ساله اخیر این منطقه بنگرید، با یک نوع قالب رقابت بادوام مواجه می‌شوید. این قالب و الگوی ژرف بر رقابت میان آنکه بر فلات آناتولی یا آسیای صغیر حکم می‌راند و آنکه بر فلات ایران فرمان می‌راند، استوار است. ورای اینکه فرمانروا که بوده و نظام سیاسی چه بوده، ما شاهد رقابت میان این دو قدرت هستیم. اگر امروز رقابت ایران-ترکیه هست، در گذشته رقابت میان ایران صفوی (افشاری-زند-قاجار) با امپراتوری عثمانی بود. پیش از آن نیز رقابت در غرب آسیا میان شاهنشانی ساسانی با امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و پیش از آن شاهنشاهی اشکانی با امپراتوری روم. حتی شما می‌توانید نبرد آنقره میان تیمور لنگ که بر فلات ایران حکمران می‌راند، با ایلدرم بایزید عثمانی را هم در این قالب ببینید. پس روند تاریخ ژئوپلیتیکی منطقه به شما می‌گوید که همواره فرمانروایان فلات ایران و حاکم فلات آناتولی با هم برخورد دارند. برخوردهای این دو قدرت نیز در سه محور هست. یک محور مستقیم در فاصله‌ آنکارا-تبریز در دشت‌های میان کوه‌های توروس تا زاگرس است. محور برخورد دوم در دشت‌های شمال میان‌رودان یعنی فاصله‌ای میان دجله تا مدیترانه است. محور سوم نیز در قفقاز جنوبی در گستره‌ای میان قارص تا باکو است. این قالب‌ رقابت و برخورد در حال تکرار است؛ به‌گونه‌ای‌که عمده رقابت‌های درون این منطقه را باید میان این دو قدرت حاکم بر این دو فلات ببینید و امروزه هم همین است. نکته مهم اینکه در بسیاری از موارد این فرمانروای آناتولی است که به ایران حمله می‌کند. یعنی شما از جنگ چالدران که ترکان عثمانی‌ به ایران صفوی تاختند و تبریز را ویران کرده و مردم را قتل‌عام کردند تا فروپاشی امپراتوری عثمانی را ببینید: تنها زمان استثنایی که در آن ایران به قلمرو عثمانی تاخته است به هجوم شاهزاده عباس میرزا و برادرش محمد ولی میرزا در زمان فتحعلی شاه در واپسین جنگ عثمانی-ایران (۱۸۲۱-۱۸۲۳) بازمی‌گردد. حتی پیروزی‌های خردکننده شاه‌عباس اول و نادر شاه بر ترکان عثمانی بخشی از نبرد بر سر بازپس‌گیری استان‌های ازدست‌رفته ایرانی بود. در همه زمان‌ها این ترکیه عثمانی است که به ایران حمله می‌کند. امروز نیز چنین است. این واقعیت تاریخی نشان‌دهنده اهمیت دوچندان منطق ژئوپلیتیکی ورای نظام‌های سیاسی حاکم بر ترکیه و ایران است. کوتاه اینکه، قالب‌های ژئوپلیتیکی در طول تاریخ در حال تکرار هستند. مشخصات و ویژگی‌های جزئی آنها عوض می‌شود؛ ولی منطق برخورد تغییر نمی‌یابد.

این پنج خط‌مشی آنکارا ریشه در واقعیات ژئوپلیتیکی دارد.این به معنای برتری روزافزون امور ژئوپلیتیکی است؛ به این معنا که بر ترکیه هرکس حاکم باشد، به نوعی دنبال این پنج فاکتور می‌رود و برای ایران مشکل ایجاد خواهد‌کرد. ششمین فاکتور اما به نیروهای ژئوکالچرال برآمده از مفاهیم ایدئولوژیک مانند نوعثمانی‌گری و پان‌تورکیسم در پیوند با عوامل جغرافیایی است. درحقیقت، این حاکم فلات آناتولی است که با تکیه بر این ایدئولوژی‌ها تلاش می‌کند که موازنه‌ ژئوکالچرالی در خاورمیانه را به نفع خود مصادره کند. امپراتوری روم یا بیزانس را در نظر ‌بگیرید که به دنبال یک نظم جهانی و رومی بود و دیگر کشورها را مثل ایران در زمان شاهنشاهی‌های پرشکوه اشکانی و ساسانی بربر می‌دانست. به همین ترتیب، امپراتوری عثمانی هم نسبت به ایران صفویه همین نگاه را داشت و شیعیان را مهدور‌الدم می‌دید و خود را خلیفه‌ مسلمانان جهان می‌پنداشت. امروزه هم ببینید که دو نیروی عمده‌ای که از فلات آناتولی برای ایران خطر ایجاده کرده، نخست ایده پان‌تورکیسم و پان‌تورانیسم و دوم اسلام اخوانی است. اگر نخستین ایدئولوژی میراث کمیته اتحاد ترقی و ترکان جوان است و به اتحاد ترک‌زبانان به رهبری آنکارا اشاره دارد، دومین ایدئولوژی یادگار پان‌اسلامیسم سلطان عبد‌الحمید دوم عثمانی است؛ چرا که سلاطین عثمانی خود را خلیفه‌ مسلمانان و جانشینان پیامبر پس از ممالک مصر و خلفای عباسی و اموی می‌دانستند. درواقع اردوغان تلاش می‌کند تا برخلاف دوره نخست حکمرانی‌اش که بیشتر بر خوانشی مدرن از اسلام تکیه داشت، به ترکیب این دو نیروی ژئوکالچرال پان‌‌اسلامیسم و پان‌تورکیسم روی ‌آورده است. جای شگفتی نیست که هم او ادعا می‌کند که در خاورمیانه سنگ روی سنگ جابه‌جا نمی‌شود مگر با اجازه ترکیه؛ نگرشی که می‌تواند برای امنیت ملی ایران خطر ایجاد ‌کند.

 چه جریان یا جریان‌هایی در ترکیه کوشیده تا این برداشت از ایران را به‌عنوان رقیب اصلی آنکارا در غرب آسیا پررنگ سازد؟

مثل هر کشوری، ترکیه نیز واجد جریان‌هایی است که در فرآیند تصمیم‌گیری سیاست خارجی ترکیه نقش دارند. این‌گونه نیست که شخص اردوغان با تکیه بر وزیر خارجه خود یا حلقه معدودی از مشاوران صدر تا ذیل سیاست خارجی ترکیه را تعیین کند. برعکس، جریان‌های گوناگونی در این فرآیند نقش ایفا می‌کنند. در عوض نام‌بردن از یک یا چند جریان ویژه، من اما به ذهنیت نوینی در میان برخی از افراد تاثیرگذار در سیاست ترکیه نسبت به ایران اشاره می‌کنم. من این ذهنیت را «ذهنیت چالدرانی» می‌نامم که در رأس آنها روزنامه ینی‌شفق و سردبیر آن ابراهیم کاراگول قرار دارد. بر پایه این ذهنیت، مهم‌ترین رقیب ترکیه در منطقه و مهم‌ترین مانع این کشور در صعود در نردبان قدرت در سطح بین‌الملل ایران است. از همین رو به ادعای آنها ترکیه تا زمانی که با ایران روبه‌رو نشود و ضرب شستی به ایران نشان ندهد، نمی‌تواند قدرت درجه یک در غرب آسیا و یک قدرت بزرگ بین‌المللی شود. اینان می‌گویند که این ایران است که سیاست‌های ترکیه در سوریه و عراق را برهم زده، مانع آنکارا در چیرگی بر قفقاز جنوبی است و یحتمل سیاست آنکارا در افغانستان را برهم خواهد‌زد. مهم‌تر اینکه با تاکید بر گذشته تاریخی ترکیه،‌ کوشیده‌اند تا پشتوانه‌ای تاریخی برای استدلال خود فراهم سازند. از نگاه اینان که به لحاظ تاریخی چندان پربیراه هم نیست، امپراتوری عثمانی زمانی توانست از یک قدرت منطقه‌ای به یک قدرت بزرگ بین‌المللی ارتقا پیدا کند که توانست ایران صفوی را در جنگ چالدران شکست دهد. پس از آن است که عثمانی توانست سلسله مملوکان مصر را براندازد و شامات و حجاز و مصر را فتح می‌کند. سپس کل بالکان را تسخیر می‌کند و تا دروازه وین پیش ‌راند و همزمان نیز تمام شمال آفریقا را در دست دارد. این اعتماد به نفس مهیب برخاسته از پیروزی سلطان سلیم اول (ملقب به یاووز-خونریز) بر شاه اسماعیل اول در چالدران است که باعث تبدیل امپراتوری عثمانی از یک قدرت منطقه‌ای به قدرتی جهانی می‌شود. حتی تحلیل روان‌شناسی سیاسی نیز موید نیرومندی این ذهنیت در ترکیه است. اردوغان به‌شدت تحت تاثیر دو سلطان عثمانی است: سلطان سلیم اول (یاووز) و سلطان عبد‌الحمید دوم. اگر اولی، شکست‌دهنده ایران و قاتل علوی‌های ترکیه بود، دومی حامی اصلی پان‌اسلامیسم عثمانی بود. از همین روست که اردوغان، به‌رغم اعتراض علوی‌های سکولار و شیعه ترکیه (که برای شاه اسماعیل اول احترام زیادی قائل هستند و دیوان خطایی وی را حرمت می‌نهد) نام پل نوین روی بسفر را سلطان سلیم گذارد و مکررا سلطان عبدالحمید را تکریم ‌می‌کند. جای شگفتی نیست که اردوغان امروزه سودای اتحاد میان پان‌تورکیسم و پان‌اسلامیسم سنی دارد. در این میان، ذهنیت چالدرانی با تکیه بر این واقعیت تاریخی می‌کوشد تا نشان دهد تا زمانی که با ایران سرشاخ نشده و آن را شکست ندهیم، ترکیه نمی‌تواند قدرت درجه یک جهانی شود.

این ذهنیت خود درهم‌تنیده با چرخش در سیاست خارجی ترکیه و نشان از به حاشیه رفتن تئوریسین‌هایی بنام مانند داوود اوغلو و افرادی محترم همچو عبدالله گل در این عرصه دارد. سیاست تنش صفر با همسایگان که از سوی داوود اوغلو در پیش گرفته شد، نماد پیروزمند قدرت نرم ترکیه در دوران نخست اردوغان بود. امروز اما داوود اوغلو که برای قدرت ایران احترام قائل بود به کناری رفته به‌گونه‌ای‌که تز وی جای خود را به بیشینه مشکلات با همه همسایگان ترکیه داده است. ترکیه شمال سوریه را فتح کرده و هر روز شمال عراق را بمباران می‌کند؛ به‌رغم اینکه در آنجا چندین پایگاه نظامی دارد. با ارمنستان دست به یقه شده و نسبت به گرجستان و بلغارستان ادعاهای سرزمینی دارد. بخش‌هایی از شمال شرقی یونان را باتای تراکیه نامیده و به همراه بخشی از جزایر یونانی در دریای مدیترانه به آن چشم طمع دارد. در دریای مدیترانه شرقی نیز با طرح استراتژی «وطن آبی» ادعاهایی بر فلات قاره در برابر مصر، یونان و قبرس مطرح کرده است. پیش از این نیز در شمال قبرس دولت خودخوانده قبرس شمالی برپا کرده بود. با این حال، ترکیه دچار هیچ تحریمی نشده است. تحریم‌های اعمالی کنونی علیه ترکیه به این رفتارهای تجاوزکارانه ربطی نداشته و تنها به نزدیکی آنکارا با مسکو و خرید اس400  از روسیه بازمی‌گردد. اینکه چرا ایران که از این اقدامات پرهیز کرده و می‌کند اما دچار بزرگ‌ترین تحریم‌های تاریخ سیاست مدرن بین‌الملل می‌شود و درعوض ترکیه با این اقدامات هنجارشکنانه تحریم نمی‌شود بازمی‌گردد به کارکرد ساختار بین‌الملل تا صرف سیاست‌های منطقه‌ای. درست یا نادرست، ایران مخالف سیستم و ساختار بین‌الملل است و از همین رو دچار تحریم می‌شود. ترکیه اما مخالف ساختار بین‌الملل نیست به‌رغم اینکه رفتار منطقه‌ای که در قیاس با ایران دارد، کاملا تجاوزکارانه است. درواقع ساختار بین‌الملل از طریق دو فرآیند تنبیه و فرآیند پاداش عمل می‌کند. اگر ساختار بین‌الملل را نپذیری تنبیه می‌شوی. اما اگر در راستای ساختار بین‌الملل حرکت کردی ولو اینکه حقوق بین‌الملل را زیرپا گذاشتی، پاداش می‌بینی. ایران تنبیه می‌شود چون یک قدرت تجدیدنظر طلب است و سیستم را قبول ندارد و آن را ناعادلانه و مبتنی بر سلطه می‌بیند. ترکیه عضو ناتو اما سیستم را پذیرفته و درون آن به دنبال افزایش قدرت و دستیابی به منافع ملی خود است پس دچار تحریم نمی‌شود مگر زمانی که به مسکو نزدیک شود و این یعنی نپذیرفتن پیام سیستم: «یا با ما یا بر ما».

همچنین فاکتور ایران در چرخش در سیاست خارجی ترکیه از قدرت نرم به سخت نقشی ناخواسته داشته است. دو ستون اصلی قدرت نرم آغازین ترکیه در نقطه اوج خود مبتنی بر دستاوردهای اقتصادی کلان و خوانش مدرن از اسلام بود. در نیمه دوم حکمرانی اردوغان اما این قدرت سخت است که با تکیه بر پیشرفت‌های نظامی و تکنولوژی‌های نیمه‌بومی به اعمال قدرت ورای مرزهای خود دست‌ زده است. در این تحول، گذشته از رقابت های درونی ترکیه که آقای داوود اغلو را به کناری‌ گذاشت و قدرت را بیش از پیش در دستان اردوغان متمرکز کرد، باید به نقش تکنولوژی نگریسته‌شود. ببینید پیشران‌های تحول در امنیت منطقه‌ای و بین‌المللی مبتنی بر چند فاکتور است: رقابت قدرت‌های بزرگ، رخدادهای دگرگون‌سازو برآمدن استراتژیست‌های تاثیرگذار. با این حال نقش مهم تکنولوژی در این تحول را ‌باید درنظرداشت. به‌طور مثال به بمب اتم به‌عنوان مهم‌ترین دستاورد تکنولوژیک نظامی در سده بیستم میلادی بنگرید که نقش مهمی در تغییر و تحول گستره، سویه و ژرفای رقابت امنیتی و تدوین استراتژی‌ها داشت. تصور کنید در نبود این بمب، رقابت شوروی و آمریکا چگونه می‌بود؟ تنها زمانی که دو قدرت بزرگ جهان با یکدیگر سرشاخ نشده و از جنگیدن با یکدیگر پرهیز کردند، زمانه جنگ سرد بود. به‌دلیل اینکه هر دو قدرت بمب اتم داشتند و وضعیتی ایجاد شده بود به نام Mutual Assured Destruction (MAD) یا «نابودی حتمی طرفین» که صلحی ترسناک را تضمین کرده بود. به نوعی تکنولوژی باعث سیر و سویه رقابت امنیتی می‌شود. ترکیه نیز دستاوردهایی تاثیرگذار در حوزه تکنولوژی نظامی داشته است؛ همانند پهپادهای بیرق‌دار. در عین حال کوشیده تا دفاع هوایی خود را از طریق خرید S400 روسی ارتقا دهد. در حوزه دریایی نیز با ادامه سیاست تهاجمی سودای ایجاد ناوهای حامل پهپاد و ناوهای هواپیمابر دارد. نکته اینکه رشد این تکنولوژی‌های ترکیه تحت‌تاثیر خودکفایی نظامی ایران به‌ویژه حوزه موشکی و پهپادهای ایرانی بوده است. ایجاد ارتش‌های مزدور جنگجو در لیبی، سوریه و قره‌باغ نیز تلاشی از سوی آنکارا در تقلید ناقص از سیاست خارجی دولتی ایران در حمایت از گروه‌های سیاسی-نظامی در منطقه بوده است. این چنین تاثیرپذیری نشان از اهمیت فاکتور ایران در محاسبات کلان ترکیه دارد.

امروزه ترکیه کوشیده تا با درپیش گرفتن سیاست پاندولی و نوسانی، ضرب فشار سیستم را بگیرد و از فرصت‌های لحظه‌ای مانند آنچه در کابل رخ داد، سود جوید. برخی از تحلیلگران نیز آن را نمودی از استقلال تمام و کمال آنکارا نسبت به غرب دیده‌اند. اما استقلال یعنی اینکه شما بتوانید کنش‌ها و استراتژی‌های خود را به تنهایی تدوین کنید و به تنهایی پیش ببرید. من اما برآنم که ترکیه در فقدان اتحادی راهبردی، مثل آنچه امروزه در ناتو از آن برخوردار است، نمی‌تواند این سیاست منطقه‌ای اخیر خود را غرب آسیا، قفقاز و شمال آفریقا دنبال کند. اگر ترکیه جزئی از ناتو نبود، با این رفتارهایی که اخیرا انجام داده است، شک نکنید که آن را تکه تکه می‌کردند. ترکیه با پشتگرمی نظامی-امنیتی-اطلاعاتی ناتو است که لگدپرانی می‌کند. اساسا تعریفی که از بنیادهای استقلال در ایران و ترکیه موجود است، کاملا از هم متفاوت است. ورای هرگونه قضاوت کردن و ارزیابی ترجیحی، ترکیه درون سیستم به دنبال استقلال است و ایران با به چالش کشیدن آن استقلال خود را نشان ‌می‌دهد. به باور من، به‌دلیل جایگاه ژئواستراتژیک این کشور به ترکیه اجازه نمی‌دهند که بتواند سیاستی مستقل با درپیش‌گرفتن سیاست نوسانی میان روسیه و آمریکا دنبال‌کند. با این حال، ترکیه می‌تواند تا حدی این سیاست بیشتر مستقلانه خود را به‌پیش ببرد و در اینجا برگ برنده‌ آن، معرفی خود به‌عنوان نیروی اصلی در مهار و برخورد با ایران است. چراکه هر قدرتی که علیه ایران قرار‌گیرد و آن را تهدید کند از سوی سیستم بین‌الملل پاداش می‌بیند. اینجاست که باید به این نکته مهم اشاره کرد و آن اینکه با ادامه رویارویی ایران با سیستم، مانند ادامه ابهام در فرجام برجام، روند پاداش‌دهی به مهار و برخورد با ایران توسط قدرتی منطقه‌ای تقویت می‌شود؛ آن هم در میانه چرخش آمریکا به شرق آسیا برای مهار چین. اینجاست که مجموعه عوامل داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی به تقویت ذهنیت چالدرانی در میان نخبگان ترکیه می‌انجامد. ایران مهم‌ترین قدرتی است که مانع تعین دستاوردهای این سیاست نوین آنکاراست. به همین دلیل، ترکیه از همه ابزار خود برای ‌زدن ضربه‌ای کاری به ایران سود خواهد جست. ضربه زدن قطعی است زمان و مکان اما هنوز مبهم. پس من به تصمیم‌گیرندگان ایرانی هشدار می‌دهم که ترکیه برای ایران طرحی روشن دارد. البته ترکیه می‌کوشد که بدون کاربرد زور و درگیری مستقیم به ایران ضربه زند. از همین رو نسبت به خطر روزافزون ستون پنجم ترکیه و باکو یعنی پان‌تورکیست‌ها در ایران زنهار و انذار می‌‌دهم؛ چراکه گمان می‌کنم طی هفته‌های آتی آنکارا و باکو برای قدرت‌نمایی و فشار بر ایران برای تغییر موازنه قوا بکوشند تا ناآرامی‌هایی را در برخی از شهرهای شمال غرب ایران به راه بیندازند.

p08-03

 پس چه سیاستی را باید در برابر محور آنکارا-باکو درپیش‌گرفت؟

ببینید، اگر بخواهید صرفا با نگاه ژئوپلیتیکی به رابطه ایران-ترکیه بنگرید، آن‌گاه تنها رقابت خشن در قالب جنگ و تنازع را میان این دو کشور می‌بینید. به بیان دیگر، صرف تاکید بر انگاره‌های ژئوپلیتیکی به توجیه رقابت نظامی-سیاسی میان ایران و ترکیه می‌انجامد. به‌رغم همه‌هشدارها نسبت به نیت و توان ترکیه، یک نکته را باید در نظر داشته باشیم. ترکیه دشمن درجه یک ایران نیست. ما در عرصه بین‌الملل می‌توانیم کشورها را به دو گونه تقسیم‌بندی کنیم. تقسیم‌بندی نخست به نقش‌های سه‌گانه کشورها اشاره دارد؛ به این معنا که یکسری کشورها دوست، یکسری کشورها دشمن و یکسری از کشورها نیز رقیب هستند. رقابت با دشمنی فرق دارد. در این تقسیم‌بندی، ترکیه یک رقیب است که کنش‌های آن هم شامل دوستی است که رفتارهای دوستانه از خود نشان می‌دهد و هم شامل دشمنی که امنیت ملی ایران را برهم‌می‌زند. یک تقسیم‌بندی دیگری هم هست که با تکیه بر مفهوم نوین «دشمن-دوست» (frenemy) که ترکیبی از friend و enemy است. به این معنی که برخی از کشورها می‌توانند همزمان هم دوست باشند و هم دشمن. ترکیه و ایران، بی‌تردید در یکسری حوزه‌ها می‌توانند با هم کار کنند؛ ولی در برخی از حوزه‌ها با هم مشکل دارند. همان‌گونه که اشاره کردم ترکیه اراده‌ ضربه زدن به ایران را دارد. یعنی هم نقشه‌اش را دارد، هم احساس می‌کند این توان را دارد. هنر سیاست اما این نیست که در برخورد با این‌گونه کشورها بگوییم ما هم این توان و اراده را داریم و بیاییم سرشاخ شویم. هنر این است که تلاش کنیم دشمن را به رقیب و رقیب را به دوست تبدیل کنیم. پذیرش این نگاه یعنی درپیش گرفتن سیاست همکاری در عین رقابت که اصطلاحا به آن Coopetition - ترکیبی از همکاری (Cooperation) و رقابت (Competition) - گفته می‌شود. می‌دانیم که ترکیه در یکسری حوزه‌ها دشمن ماست؛ اما در برخی حوزه‌ها در کنار ایران است و در برخی از حوزه‌ها نیز امکان همکاری با آن را می‌توانیم داشته ‌باشیم. برای این کار نخست باید بدانیم که ترکیه چگونه می‌تواند به ایران ضربه زند. همان شش مساله‌ای که در بالا به آن پرداختم. اما از سوی دیگر و مهم‌تر باید بکوشیم تا ترکیه همراه ایران شود و به ترکیه نشان داده ‌شود که سود بیشتری از همکاری با ایران خواهد برد تا از رقابت و دشمنی با آن.

یکی از مهم‌ترین حوزه‌ها می‌تواند همکاری‌های امنیتی در قفقاز و شمال میان‌رودان بر مسائل قره‌باغ، کردستان عراق و سوریه باشد. یکی از مهم‌ترین مشکلات موجود در خاورمیانه به گمان من، نبود نهاد امنیتی مشترک میان کشورهاست و من همواره باور داشته‌ام که نطفه و بذر چنین نهادی برخاسته از محور تهران-آنکارا خواهد‌بود تا با ایجاد گفت‌وگوهایی پایدار تنش‌های منطقه‌ای را کم کند. این امر مسبوق به سابقه است. با وجود همه نقد‌هایی که به پهلوی اول وارد است، ولی باید به یاد داشته باشید که یکی از مهم‌ترین کارهای درستی که وی انجام‌داد تعمیق دوستی با ترکیه‌ آتاتورک بود. البته در این امر محمد‌علی فروغی نقش پررنگی داشت. این امر باعث شد تا دشمنی چند صدساله ایران و عثمانی به دوستی و همکاری میان جمهوری ترکیه و ایران پهلوی تبدیل‌شود. گذشته از این، نمونه مهم‌تر و اخیرتر دیگری نیز وجود دارد: رقابت در سوریه. با اینکه هر دو کشور در دو جبهه‌ متفاوت بوده‌اند، اما هیچ‌گاه خط قرمزهای یکدیگر را رد نکرده و در سوریه با هم سرشاخ نشدند. این دو مثال نشان می‌دهد ایران و ترکیه می‌توانند در عین رقابت با هم کار‌کنند و دیالوگ‌هایشان را به هم نزدیک کنند. برخورد با ادعای اقلیم کردستان عراق نیز نمونه‌‌ موفق بارزی از این همکاری‌هاست. با این حال، صرف برقراری دیالوگ نمی‌تواند در درازمدت همکاری‌های میان این دو کشور را نگه‌دارد. این مراودات اقتصادی-فرهنگی است که با تعمیق درهم‌تنیدگی جامعه مدنی دو کشور تنش های سیاسی-نظامی را تعدیل می‌کنند. اگر بخش مهمی از جامعه ترکیه احساس‌کند که از همکاری با جامعه ایران سود می‌برد و بالعکس، از شدت ذهنیت برخورد در دو کشور کاسته‌شده و زبان همکاری پررنگ می‌شود. به‌طور مثال باید بتوان با ترکیه در حوزه‌های تنش‌زا مانند شمال عراق همکاری اقتصادی داشته ‌باشیم. باید تلاش شود که میان شرکت‌های ایرانی و ترکیه‌ای در این حوزه‌های جغرافیایی تنش‌زا کسب‌و‌کارهای مشترک راه انداخته شود. همچنین می‌توان تلاش کرد که گاز صادراتی از قزاقستان و ترکمنستان از طریق دالان‌های میانی و کاسپین را با احداث خط لوله گازی از این دو کشور به ترکیه از طریق قلمرو ایران جایگزین ساخت. سودمند خواهد بود اگر ترکیه یکی از بازارهای گاز و انرژی و همچنین یک مسیر ترانزیتی باثبات برای گاز ایران به اروپا باشد و باید از آن استقبال شود. ببینید مراودات اقتصادی نباید تنها از نگاه سود-هزینه مادی محاسبه‌شود. در عوض، باید ارزش استراتژیک آن نیز ارزیابی‌شود. از سوی دیگر، یکی از دلایلی که من بارها اشاره کردم‌ که سطح تنش میان این دو کشور نباید تشدید و از کنترل خارج شود؛ این امر است که چندین کشور مهم به دنبال سرشاخ شدن ایران و ترکیه هستند. به یاد داشته‌باشید که برنار لوییس، اندیشمند یهودی بارها اشاره کرده بود که تا زمانی که ایران و ترکیه با هم درگیر نشده‌اند و مخروبه‌ای برای هم ایجاد نکنند، اسرائیل فضای تنفسی را در منطقه نخواهد‌ داشت. مطمئن باشید روسیه نیز چندان بی‌میل به مشغول‌کردن ایران و ترکیه با هم برای مهار خطرات در جناح جنوبی خود نیست. آمریکا نیز از برخورد ایران و ترکیه برای تنبیه هر دو-سیاستی شبیه به مهار دوجانبه-استقبال می‌کند. پس باید هر دو کشور عاقلانه برخورد کنند و تنش‌های میان خود را مدیریت‌کنند. کوتاه اینکه، به‌رغم اهمیت تهدید آنکارا اما من نسبت به برجسته‌سازی «گفتمان ترکیه‌هراسی» هشدار می‌دهم و برآنم که انگاره‌های ژئوپلیتیکی و تنش‌های برآمده از آن را باید با تاکید بر گسترش روابط اقتصادی و حتی روابط فرهنگی تعدیل کنیم. ترکیه رقیبی نیرومند با یکسری توانمندی‌ها و جاه‌طلبی‌هاست. با شناخت این جاه‌طلبی‌ها می‌توانیم آنکارا را مهار کنیم. از سوی دیگر، در عوض دمیدن در دشمنی با ترکیه باید به آن نشان دهیم که همکاری با ایران با منافع بیشتری برای این کشور همراه است.

مساله باکو اما اندکی متفاوت خواهدبود. بی‌تردید، باید از شدت تنش‌ها از طریق بازگذاشتن باب گفت‌وگو و همکاری کاسته شود. آغاز سریع گفت‌وگوهای تهران-باکو، ولو گفت‌وگوهای انتقادی، پیش از کنترل ناپذیر شدن بحران ضروری است. یکی از این دریچه‌های همکاری می‌تواند در عرصه‌ کریدور بین‌المللی شمال-جنوب از طریق تسریع در راه‌اندازی شبکه ریلی از باکو به آستارا-انزلی-قزوین تا دریای عمان و تنگه‌ هرمز خواهدبود. برپایی بازارچه‌های مرزی و حتی شهرک‌های صنعتی مشترک به گسترش مراودات اقتصادی می‌انجامد. نکته دیگر اینکه باید از ظرفیت اقتصادی استان‌های شمال‌غربی ایران برای تحکیم روابط اقتصادی با باکو استفاده‌شود. متاسفانه دیدگاه متناظری در باکو وجود ندارد؛ درصورتی‌که می توانست با تکیه بر ایرانیان ‌آذری‌زبان همکاری‌های اقتصادی با ایران را افزایش دهد. تاثیر دیدگاه‌های فاشیستی نژادپرستانه در باکو را می‌توان در ادعاهای سرزمینی بر بخش‌هایی از قلمرو ایران ذیل کشور موهوم «آذربایجان بزرگ» دید. به‌رغم اینکه اقلیت‌های قومی و زبانی ایرانی‌تبار در شمال ارس زندگی می‌کنند-همانند تات‌ها، لزگی‌ها و به‌ویژه تالشی‌های ساکن در شهرهای آستارا و لنکران-سیاستمداران ایرانی هیچ‌گاه ادعای سرزمینی را مطرح‌ نکرده‌اند. با ادامه بحران چه بسا ایران به شکل‌گیری و کاربرد اهرم فشاری علیه حکومت‌هایی که چشم طمع به بخش‌هایی از سرزمین ایران دارند روی‌ آورد. گذشته از این حتی ممکن است با ادامه رفتار عجیب باکو در آزار رانندگان ایران در جاده گوریس-قاپان، میزان عوارض مسیر بیله‌سوار-نخجوان که از قلمرو ایران می‌گذرد، دوچندان شود و ثبات دسترسی باکو به نخجوان برهم‌خورد. باید پذیرفت که سرشت نظامی-امنیتی تهدیدات برآمده از قفقاز جنوبی کار را برای هر دو سوی ارس برای غیرامنیتی‌کردن آن دشوار خواهدکرد. با ادامه بحران در شمال ارس، سیاست ایران در قفقاز بیش‌از پیش سویه‌های نظامی- امنیتی به خود می‌گیرند. به همین‌دلیل، ‌باید اراده‌ای در ایران و باکو برای چیرگی بر تصاعد بحران شکل‌ گیرد.

 در برابر ارمنستان چطور؟

درباره ارمنستان اقداماتی انجام شده است؛ اما گمان‌می‌کنم که رزمایش «فاتحان خیبر» به تنهایی کفایت نمی‌کند. حتی صرف همکاری‌های نظامی تنگاتنگ با ایروان، از جمله برپایی پایگاه نظامی در خاک این کشور هم به نظر من کافی نیست. در کنار تلاش برای شکل‌گیری هر چه سریع‌تر توافق‌نامه امنیتی تهران-ایروان باید از طریق گسترش نفوذ اقتصادی خود در ارمنستان منافع ملی و امنیت ملی این کشور حفظ شود. این مهم باید در دو عرصه تمرکز داشته باشد: نخست، حوزه‌ انرژی است؛ به این معنی که شبکه‌های نفت و گاز از طریق مرز نوردوز وارد ارمنستان شود.دوم، در کنار شبکه‌های لوله‌ انرژی باید شبکه‌ راه‌آهن و جاده از نوردوز و با گذر از استان سیونیک به باتومی منتهی شود. این امر می‌تواند به شکل‌گیری شاخه غربی کریدور بین‌المللی شمال-جنوب بینجامد. تکیه بر شبکه‌های انرژی و ارتباطی-که می تواند در اجاره چندین دهه ایران باشد-می‌تواند به توجیه حضور مشروع و در عین حال غیردائمی ایران در ورای مرزها بینجامد. این طرح مهم‌تر از ایجاد یک پایگاه نظامی ورای مرزی یا حتی همکاری‌های نظامی تنگاتنگ با ایروان باشد؛ چرا که وجود پایگاه ایرانی می‌تواند به مسابقه تسلیحاتی در این منطقه بینجامد. کوتاه اینکه، ایران می‌تواند به بهانه‌ حفظ امنیت این دو شبکه حضور حساسیت‌زدای خود را توجیه کند.

یک نکته هم باید درباره حضور گرجستان در رزمایش اخیر با ترکیه و باکو اشاره‌کنم. مشارکت تفلیس در این محور پان‌تورکی هزینه چندانی برای ایران فراهم‌نمی‌کند. بی‌تردید، شکل‌گیری محور اقتصادی-انرژی ایران-ارمنستان-گرجستان می‌تواند بندر باتومی را به یک دروازه‌ صادرات گاز و نفت ایران به بالکان و سپس اروپا تبدیل‌کند.درواقع در وضعیت کنونی، ارزش استراتژیک گرجستان تنها به واسطه بندر باتومی در کرانه دریای سیاه است؛ به‌گونه‌ای‌که می‌تواند دسترسی ایران را به اروپا بدون نیاز به روسیه و ترکیه فراهم کند. اما با نگاهی واقع‌گرا امکان به وقوع ‌پیوستن چنین امری آن‌هم به‌دلیل رابطه نزدیک تهران-مسکو و مخالفت پوتین با دستیابی ایران به بازار انرژی اروپا بسیار نامحتمل است. پس قطع‌شدن دسترسی ایران به اروپا اغراقی بیش نیست؛ چراکه ایران می‌تواند از مدیترانه شرقی به آن دست یابد و مهم‌تر اینکه در دولت کنونی این امر اساسا اهمیت استراتژیک ندارد.

 شما نخستین شخصی بودید که در نوشته‌ها و سخنرانی‌ها خود بارها اشاره کردید که مرزهای شمالی و شرقی ایران کانون نوین سیاست خارجی ایران خواهد شد. ‌آیا بحران اخیر را ذیل این مساله می‌بینید؟

آری. من هنوز برآنم که پیرامون شرقی-شمالی ایران کانون عمده نوین سیاست خارجی ایران، خواسته یا ناخواسته، خواهد بود. امروز اگر ایران با بحران قره‌باغ و پیش از آن بحران افغانستان روبه‌رو شده‌ است، مطمئن باشید که درگیر تعداد بیشتری از این بحران‌ها خواهد شد. تنش با پاکستان یا چالش در آسیای‌میانه گره‌های بحران‌زایی برای امنیت ملی ایران خواهند بود. ریشه این چرخش را باید در برآمدن مجموعه‌ای از تهدیدات-فرصت‌ها در این مناطق جست. با شکل‌گیری دالان‌های زمینی منطقه‌ای و بین‌المللی مثل کریدور بین المللی شمال-جنوب و مهم‌تر از همه، کمربند زمینی راه ابریشم‌نوین، محیط پیرامونی ایران در مناطق آسیای میانه، قفقاز و افغانستان آبستن دگرگونی‌های ژرف است. کشورهای منطقه نیز برای کنترل بی‌ثباتی برآمده از این دگرگونی‌ها سودای استفاده از فرصت‌های نوین و مهار تهدیدات تازه را دارند. نکته اینکه، رقبای ایران در میانه این چرخش کانونی، رقبایی واجد اعتماد به نفس تازه هستند. باکو با اعتماد ‌به نفس برآمده از پیروزی در جنگ دوم قره‌باغ می‌کوشد بازیگر اصلی منطقه‌ای در قفقاز باشد. ترکیه، بازیگر اصلی در این چرخش در میانه سیاست خارجی نوین خود با تکیه بر قدرت سخت تلاش می‌کند که به آسیای میانه و قفقاز دست پیدا کند و البته رقیب اصلی خود در غرب آسیا؛ یعنی ایران را مهار سازد. پاکستان نیز با پیروزی طالبان در افغانستان می‌کوشد تا جای‌پایی در آسیای میانه و غرب آسیا داشته ‌باشد. این سه کشور تازه‌نفس کوشیده‌اند تا از طریق همگرایی در سیاست‌خارجی خود، مدیریت تهدید-فرصت‌ را باهم پیش ببرند. نمود و نماد این کوشش را باید در «رزمایش سه برادر» دید.

به‌رغم چنین اهمیتی، قاطبه‌ مسوولان کشور تنها بر مرزهای غربی و جنوبی تمرکز کرده‌اند و در عوض با تحولات لحظه‌ای در این مناطق شمالی و شرقی شگفت‌زده می‌شوند. میزان و شدت شگفت‌زدگی نخبگان تصمیم‌گیر ایرانی از آنچه در افغانستان رخ داد، با بحران قره‌باغ بسنجید. ریشه این شک‌های پی‌درپی را باید در درگیری ذهنی و عینی همه‌جانبه با مساله آمریکا و به تبع آن اسرائیل دید. پررنگ‌ شدن بیش از حد عامل آمریکا نه تنها در سیاست خارجی بلکه در مسائل داخلی باعث شده است که سیستم  در شناخت ریشه‌ها، دینامیک و پیامدهای این دگرگونی‌ها در پیرامون ایران مردد باشد. در میانه جنگ دوم قره‌باغ، گفته ‌شد که ایران بی‌طرفی پیشه می‌کند. بی‌طرفی اما به ارسال هیات‌های گفت‌وگو با مقامات ارمنی و باکو محدود شد. گرچه کوشش برای توقف جنگ امری اخلاقی و پسندیده در جهان جنگل‌وار کنونی است؛ اما کشورها نمی‌توانند و نباید با تکیه صرف بر گفت‌وگو استراتژی امنیت ملی خود را حفظ‌کنند. ایران باید بی‌طرفی فعالی را در‌پیش ‌می‌گرفت. در این شکی نیست که سرزمین‌های اشغالی باید به باکو باز‌می‌گشت و مساله‌ قره‌باغ کوهستانی نیز باید به‌گونه‌ای توسط سازمان‌ملل حل شود. اما اینکه ایران اجازه این تغییرات را بدون نقش‌آفرینی و مهم‌تر از آن بدون دریافت تضمینی نیرومند از سوی باکو دهد، در راستای امنیت‌ملی ایران نبود. در میانه غفلت تهران، محور ترکیه - باکو در جنگ یکه‌تازی کرده  مزدوران تکفیری‌ در نزدیک مرز ایران به‌کارگرفته ‌شده و اکنون نیز اسرائیل در لب رودخانه ارس است. این نتیجه بی‌طرفی منفعلانه ایران بود. درصورتی‌که ایران با برخورداری از ذهنیت استراتژیک می‌توانست تضمین‌هایی نیرومند از باکو بگیرد و سپس در ازای این تضمین‌ها بود که اجازه تغییرات مرزی داده‌ می‌شد.این تضمین‌ها گرفته‌ نشد و اکنون باکو «لبنان اسرائیل» نامیده شده است و قره‌باغ «خاک اسرائیل»!

دلیل بعدی اما به فقدان ذهنیت استراتژیک بازمی‌گردد. این فقدان را می‌توان در درک ریشه‌ها و پویایی‌های بحران‌های اخیر و روندهای برآمده از پیامدهای ناخواسته این تنش‌ها دید که مجموعه‌ای از تهدیدها و فرصت‌های مهم، خواسته و ناخواسته، برای ایران خواهد داشت. بدون داشتن چنین ذهنیتی نمی‌توان به امید شکل‌گیری کلان‌استراتژی نوینی نشست. امروز نیز این مساله را بازگفته و تاکید می‌کنم که برآمدن تحولاتی نوین در مرزهای شمالی و شرقی ایران باعث چرخش کانونی سیاست خارجی آن خواهد شد. با توجه به درهم‌تنیدگی بحران‌ها و تنش‌های پیرامونی با این چرخش کانونی، هرگونه تلاش برای بازآرایی چیدمان قدرت در این منطقه نیازمند مدیریت رقابت استراتژیک و کاربرد بهینه قدرت سخت، نرم و هوشمند از سوی ایران است. در این میان، جایگاه ژئواستراتژیک ایران باید بستر شکل‌گیری این استراتژی‌های نوین شوند. مهم‌تر از آن «تنهایی استراتژیک تاریخی» ایران به‌عنوان مهم‌ترین مشخصه این کشور باید ستاره رهنمون کلان استراتژی‌ نوین ایران باشد. کشوری که فاقد هرگونه اتحاد طبیعی با ابرقدرتی جهانی یا قدرت‌های بزرگ بوده، نیازمند تکیه به درون و مردم خود در عین درپیش گرفتن استراتژی‌های نوین، پیچیده و منعطف برای حفظ منافع مردم ایران است. کوتاه اینکه شناخت تنهایی استراتژیک تاریخی ایران به تدوین کلان‌استراتژی‌نوین می‌انجامد؛ به‌گونه‌ای‌که خط‌مشی در مناطق پیرامونی ایران را از نو بازسازی می‌کند. از همین روست که بارها گفته‌ام «آن‌گاه که رهبران خردمند دنباله‌رو ایده‌های ناب برآمده از دل تاریخ و جغرافیا (و نه سیاست روزمره) شوند، کلان استراتژی‌زاده می‌شود و برآمدن کلان‌استراتژی سرآغاز طرح و پاسخ به پرسش بنیادینِ «ما که هستیم» و «به کجا باید رویم» خواهد بود.»

p08-02