ناژوان، مسیر سبز اصفهان
گزارشی میدانی از محله ناژوان
محلهی ناژوان یکی دیگر از محلههای تاریخی زیبا و باصفای اصفهان است. ما ساعت ۱۸ از سمت باغ پرندگان در کوچهپسکوچههای این محله وارد شدیم. کوچههایی که هر متر آن قدم میزدیم شکل آن متفاوت میشد. بخشی از آن باریک با خانهها و عمارتهای قدیمی، بخشی دیگر از کنار زمینهای کشاورزی عبور میکردیم. بعضی از کوچهها پهن بود و پر از باغ با حصارهای قدیمی بعضی از کوچهها هم با پیچهای تند همراه میشدیم. ویژگی بارز این محله طبیعت سبز و جنگلی آن است که تفاوت خاصی را میان خود و محلههای دیگر ایجاد کرده است. همه ناژوان را به شبگردی و جمع شدن دور آتش و کنار آب نشستن و سازوآوازهای شبانه و البته تفریحهای دیگری مثل بازدید از باغ پرندگان و تله سیژ و غیره میشناسند.
این بار وقتی با این محله روبرو شدم، آن محله را شبیه به انسانی دیدم که پیر و افسرده شده است و حرفها و درد و دلهای بسیاری دارد. چراکه آب در ناژوان جاری نیست و از همه بدتر مهمانان آن انگار هیچ علاقهای به آن نداشتند، انگار هم دست در دست هم داده بودند تا آنجا را خراب کنند. از کسانی که آنجا در حال تردد و تفریح بودند میشد فهمید آنها بومیهای ساکن در محله نبودند و چند نفر هم میگفتند خیلی از بومیهای این محله سالهاست که ازآنجا رفتهاند و آنها مانده بودند میگفتند روزهای جمعه و شبها ترددها در آن محله چنان تأسف بار بوده است که خیلی از بومیها ترجیح به رفتن کردهاند.
این موضوع چنان ذهن من را به خود مشغول کرد که شبهای گذشتهی خود را شروع بهمرور کردم که شاید من هم جزئی از آنها بودهام و اهالی این محل را از این طبیعت زیبا و آرام دور کرده باشم. در اواسط راه بودیم و دیگر از فضای محلی خارج شدیم و به فضای جنگلی رسیدیم.
در مسیر چوبهایی را جمع کرده بودیم و چند کیلومتری آنها را با خود میکشیدیم تا به یک مکان مناسب برسیم و یک چایی آتشی خود را مهمان کنیم. مسیر پر بود از گاریهایی که بلال و چایی و کباب قارچ میفروختند و چندتایی از آنها فضای بکری را هم کنار گاریهای خود ایجاد کرده بودند و نکته قابلتوجه این بود که همهی این گاریها شبیه به هم بودند و البته تعداد آنها کم بود. اکثر کاسبیها در ناژوان شبیه به هم هستند مثل جگرکی و کبابی و این بلال فروشها و شغلهای دیگر کمتر به چشم میخورد یا اصلاً نبود. کمکم نور داشت کم میشد و رو به تاریکی میرفتیم و ما کنار جاده مشغول راه رفتن بودیم. چند باری هم ماشینها بهقصد اینکه ما را زیر کنند به سمت ما میآمدند! شاید منظورشان این بود که کنار برویم و در پیادهرو حرکت کنیم اما آن جاده پیادهرو نداشت که هیچ حتی نور هم نداشت بهاندازهای که من کمکم داشتم نگران حمله حیوانات به خودم میشدم اما هم پرسهای من به من دلداری میداد که اتفاقی نمیافتد. مسیر سبز اصفهان با غروب زیباییاش دوچندان شده بود و ما غروب را با دیدن کوه آتشگاه و عکاسی از آن به پیان رساندیم.
کوه آتشگاه هم کوه مظلومی است و شاید روزی به آنجا برم و در مورد صفای گم شده آن بنویسم. همه خاطرات کوهستانی اصفهانیها در مورد کوه صفه است؛ و همه فکر میکنند اصفهان از روی کوه صفه زیباست درصورتیکه کوه آتشگاه را فراموش کردهاند. بالاخره بعد ا کلی پیادهروی به جنگل موردنظر رسیدیم. مکانی را که مطمئن بودیم به طبیعت آسیب نمیرساند را انتخاب کردیم و آتش درست کردیم و چایی دم کردیم. خستگی و لذت در هم مخلوط شده بود و موقعیتی شد در آن سمت بعد از غروب و جنگلی و صدای پرندگان باهم صحبتهای مختلفی کنیم. درباره موزیک و موسیقیها، سیاست و وضع جامعه حتی روابط عاشقانه که امروز دارد رنگ از خود میبازد. طبیعت ناژوان این بار من را بیشتر به خودم نزدیک کرد و این فرصت را داد در سریعترین وقت ممکن از شهر دور بشوم و اندکی با خود تنهای غریب در هیاهوهای شب بیشتر نزدیک شوم. آتش در یکدهم زمانی که برای فراهم کردنش زحمتکشیده بودیم سوخت و خاکستر شد. چایی را خوردیم و وسایل را جمع کردم و با آبی که کنار ما جمع شده بود آتش را خاموش کردیم و در تاریکی آن جاده شروع به راه رفتن کردیم و از خنکایی حرف میزدیم که این پرسه زنی به ما داده بود؛ اما در آخر ایکاش برنامهای برای تاریکی آن منطقه بشود. برای پتانسیلهای طبیعی آنجا و برای خطرهایی که آنجا ممکن است حادثهآفرین باشد.
و کاش میتوانستم در خودم این را رعایت کنم و به دوستان این موضوع را بگویم که هنگام تردد در آن طبیعت بینظیر اصفهانی کمی بیشتر مراقب رفتار خود و طبیعت آنجا و البته آسایش اهالی آن منطقه باشیم.
و بازگشتی دوباره به شهر، به دود، به گرمای طاقتفرسای اصفهان وزندگی شهری تا اینکه فرصتی دیگر پیدا کنم برای پرسه زنی در محلهای دیگر از نصف جهان.