برای شعرهای سپیدی مثل دندان بر جگر
پس درخت چه بگوید؟
بگذریم این خانم قانیان چه در همشهری، دنیای اقتصاد و دیگر محلهای حضورش، کفر همه را درمیآورد بس که دقیق بود و کارش را بلد، لاجرم نقل من میشد جلوی قاضی معلق بازی! به هر جهت همکار گرامی و محترم ما سایهاش ازسرمان کوتاه شد بهواسطه کار و مشغلههای فراوانیاش اما بازهم دستبهقلم اش عالی، حال هم که کتاب شعرش را ورق میزنم با عنوان «پس درخت چه بگوید؟» خودش شعر سپید نامیده
مجموعه را
« عین اسب عصاری صبح تا شب
قطار بی دود
برو رد کارت
شهر بیبخار!
درد و بلای قطار بخورد بهقطار:
تنه به نفر کنار دستی
شرمان کم شود
جونمون راحت...»
قانیان ازقضا داور بخش ناداستان جایزه اردیبهشت بوده، مثل چند بار دیگر، الحق سپردن داوری آثار ادبی به او خیال داوری شونده را راحت میکند بهجز من که با عنایت به سندروم حقهباز خسته، نمیخواهم دستم رو شود، پس اگر جایی داور بود ، میگویم «قربون جدت، بیخیال، من خستهام، آخه سر اینیکی رو نمی تونم کلاه بذارم»
با همه اینها که گفتم، سوژه یادداشت، خیلی مرام دارد و ادعا ندارد که به قول خاله لیلا توی روزی روزگاری، کمادعایی هم نیست!
« از بهار چه دارم
کمی سایه
کمی استخوان؛»
طولش نمیدهم، کتابش را اگرنه همهاش اما بهقصد نقد بخشی را خواندم که از ده به آن نمره بدهم، زبان و قلم ام به نمره دادن نمیروند، چون کار خود شاعر است و مانندی برای قیاس در آن نیافتم، آخر با این شعرش خیلی حال کردم «حلول شعر بر من مبارک باد
و ظهور رنگدانه ی کلمات بر سیاهی مانیتور»
که به قول سوژه توی مجموعه شعر تازهاش:
« رودخانه خشک
صدای پرنده خشک
پس درخت چه بگوید؟»
این یادداشت را برای تبلیغ کتاب همکارم ننوشتم، شعر خوب خودش خوانده میشود، که من هم خواندم اما خواستم بگویم از این قبیله کم اند، قبیله صاحبان کلمات.