ardestani farshad copy

یعنی هر کسی هشت انتخاب دارد. چون انتخابات بر مبنای اکثریت مطلق انجام می‌شود، گزینه رای سفید دادن با رای دادن متفاوت است، چون فرد با رای سفید دادن میزان مشارکت را تغییر می‌دهد، اما با رای ندادن اثری نمی‌گذارد. اینکه افراد هرکدام از این گزینه‌ها را انتخاب کنند، بستگی به این دارد که منفعت انتظاری حاصل از هر گزینه را چقدر بدانند. نکته اساسی این است که ممکن است هرکدام از ما تاثیر رای خود را در تعیین نتیجه نهایی انتخابات حاشیه‌ای بدانیم، یعنی بگوییم احتمال اینکه نتیجه انتخابات با رای من تغییر کند، یک کسر بسیار کوچک است. اما طرف دیگر ماجرا این است که این احتمال ضرب می‌شود در منفعت انتظاری حاصل از اینکه رای من تعیین‌کننده باشد. یعنی اگرچه احتمال تغییر نتیجه با رای من بسیار کوچک است، اما منفعت یا ضرر حاصل از این تغییر می‌تواند بسیار بزرگ باشد. پس به نسبت اینکه افراد چه برآوردی از ارزش رای خودشان داشته باشند که در آن احتمال ضرب شود، تصمیم می‌گیرند در انتخابات مشارکت کنند یا نه.

موضوع بعدی، انتخاب یکی از کاندیداهاست. هرکدام از ما باید نگاه کنیم که این کاندیدا چقدر منافع برای کشور فراهم می‌کند. چون رفتار سیاسی آحاد مردم یک رفتار دیگر دوستانه در نظر گرفته می‌شود؛ یعنی افراد فقط برای منفعت شخصی خود رای نمی‌دهند،‌ بلکه می‌خواهند طوری رای بدهند که منافع ملی و منافع اجتماعی را در کشوری که به آن تعلق خاطر دارند، بیشینه کنند. در این شرایط منفعت مورد اشاره می‌تواند بسیار بزرگ باشد، چون اگرچه یک طرف تابع من منافعی است که نصیب خودم می‌شود، اما در کنار من این منافع نصیب 80 میلیون نفر دیگر هم می‌شود.

انتخاب عقلانی

علم اقتصاد را علم مطالعه انتخاب آحاد اجتماع تعریف می‌کنند؛ علم مطالعه انتخاب‌های فردی و اجتماعی. در کل علم اقتصاد این دوگانگی مطرح است که چه مقدار از انتخاب‌های ما عقلانی است و چه مقدار از آن لزوماً عقلانی نیست. شاخه‌ای در علم اقتصاد شکل‌گرفته تحت عنوان اقتصاد رفتاری که هدفش مطالعه همین موضوع است. به هر حال نمی‌توان گفت رای دادن همه افراد عقلایی است. چون در مرحله انتخاب، به‌خصوص در انتخاب ریاست‌جمهوری ویژگی‌هایی مثل خصوصیات شخصیتی و کاریزما داشتن یا نداشتن، هم روی انتخاب تاثیر می‌گذارد. به همین خاطر سیاستمداران همواره مشاورانی دارند که به آنها کمک می‌کنند چطور یک تصویر جذاب از خود در ذهن مردم بسازند. همه ما حتی در تصمیم‌های شخصی یک جاهایی عقل کامل را کنار می‌گذاریم و لزوماً عقلایی تصمیم نمی‌گیریم. حتی با کمک یکسری قواعد ساده‌‌کننده که به اصطلاح به آنها قواعد سرانگشتی (rule of thumb) می‌گویند، تصمیم‌های بزرگ را برای خودمان ساده می‌کنیم تا بتوانیم به‌سرعت تصمیم بگیریم. اما درباره تصمیم‌گیری عقلایی یا احساسی نکته‌ای وجود دارد و آن اینکه احساسات آمدنی است و رفتنی. هرقدر طول دوره کمپین طولانی‌تر شود، احتمال تصمیم‌گیری عقلایی بیشتر می‌شود. به‌خصوص وقتی با کاندیداهایی کمتر شناخته‌شده مواجهیم،‌ یک فرد ممکن است در دو هفته یا یک ماه نقش بازی کند، چه از لحاظ شخصیتی که از خود نشان می‌دهد و چه از این لحاظ که مرتب یک کاغذ نشان بدهد و بگوید من برنامه دارم. اما اگر فرآیند انتخابات شش‌ماهه شود، دیگر کاندیداها نمی‌توانند یک پوشه دستشان بگیرند و بگویند من برنامه دارم. به هر حال باید بعد از چند ماه این برنامه را به گروهی ارائه کند تا آن را تحلیل کنند. اگر به اندازه کافی فرصت باشد، می‌توان اعداد و ارقام ادعایی نامزدها را ارزیابی کرد و از آنها پرسید چگونه و با استفاده از چه منابعی می‌خواهید به وعده خود عمل کنید. در دوره‌های قبلی معمولاً نامزدها از چند ماه قبل مشخص بودند. ولی در این دوره از انتخابات، از کاندیدا شدن هیچ‌کدام از آنها مطمئن نبودیم. یعنی نه آن نامزدها فرصت ارائه خودشان را داشتند و نه مردم می‌توانستند پرسش‌گری کنند که اگر تو کاندیدا شوی چه برنامه‌ای داری و این یکی از معایب این دوره انتخابات ماست. آنچه می‌تواند این مساله را حل کند، وجود حزب‌های پایدار است. چون حزب برنامه و پایگاه اجتماعی دارد و اگر حزبی کسی را کاندیدا کند، می‌دانیم اعضای این حزب چه کسانی هستند و کابینه در سایه آن حزب حتی وقتی قدرت نداشته، چه کسانی هستند. نکته اساسی این است که تلاش همه کاندیداها به‌ویژه در انتخاباتی که دوقطبی باشد، کسب آرای رای‌دهندگان میانه است که ممکن است بین دو طرف یا میان آمدن یا نیامدن تردید داشته باشند.