اُ اُ، اُ اُ...
این صدایِ خنده باعث میشود فرد حس کند، این موقعیت خندهدار است، پس باید بخندم! این موضوع به خنده ختم نمیشود. چندی پیش، وقتی یک ویدیو، با عنوان صادق بوقی در فضایِ مجازی کشور همهگیر شد، فکر کردم شاید چارلز داگلاس با اختراعِ صدایِ خنده، پرده از همهگیریِ دیگری برداشته. همانکه مسری بودن، یا همرنگی با جماعتش میخوانیم و در فرهنگ خودمان میشناسیمش. البته این دستبهدست شدن و چشم به چشم دیدن و گوش به گوش شنیدن عوامل مختلفی دارد. مثلا سرگرمی، ریتمیک بودن، آنطور که با یک جستجویِ ساده میتوان در عناوینِ اینترنتی دید حسِ خوب! یا هر چیز دیگر. هر چیزی بهجز محتوا. انگار محتوا از فضایِ مجازی رخت بسته باشد. من چیزی میبینم، برایِ کسی میفرستم و او هم. همین! کافیست از وجوهِ سرگرمی قطرهای داشته باشد و محتوا مهم نیست.
متن شعری که در این ویدیو خوانده شد:
به هوایِ رودخانه آبه میان/به هوایِ آبِ رودخانه
آبه سر غوطه بزه باکه میان/کنار آب، غوطه زد در یک باک
اُ اُ، اُ اُ
یه روزی تنگِ غروبِ آسمان/ روزی نزدیک غروب آسمان
بزمه تی خالا گوشا با تیرکمان/با تیرکمان به لاله گوشت زدم
بوشویا انزلی میان با خاور/رفت به انزلی با ماشین خاور
اُ اُ، اُ اُ
خیلی مشتیم
تاکسیبرگشتیم
اُ اُ، اُ اُ
هلهله کن ولوله کن هوی هوی زلزه کن هوی هوی
مرا وُلا کن/منو ول کن هوی هوی
بیتوجه به تنگ آمدن قافیه، موضوع را از وجوه دیگری بررسی کنیم. دِرِک تامپسون در کتاب موفق سازها، موضوع پررنگ شدنِ یک موسیقی، فیلم یا همین ویدیوهایِ کوتاه را بررسی میکند. بر اساس نتیجهگیری تامپسون دیده شدن، مطرحشدن و همهگیری اکثر اوقات در ابتدا توسط مردم رخ نمیدهد، بلکه یک رسانه با مخاطب بالا ( در اینجا فرض کنیم یک اکانت اینستاگرامی با مخاطب بالا، مثلا یک سلبریتی و...) مهمترین نشر دهنده است. اما در تحلیل و نتیجهگیری، با خطا فکر میکنیم این سرایت، صرفا و از ابتدا توسط مردم رخداده.
حسابِ پُرمخاطب یا مرجع فرهنگی
هر بستری خودبهخود، هدایتگرانِ خودش را تعریف میکند. این هدایتگران بر اساسِ معیار و سنجههایِ بسترِ خود موفق و پیشتاز محسوب میشوند. آنها هستند که کسب درآمد میکنند. دیده میشوند. سلیقه میسازند و درنهایت مخاطب خود را تحت تاثیر قرار میدهند. پس وضعِ مخاطب عادی در آن بستر، بسته به موضعی تعریف میشود که با هدایتگران و موفقها گرفته شود. انگار صدایِ خنده رویِ فیلم بلند شده باشد. مخاطب بیدلیل میخندد، یعنی همان داده را بازنشر میکند. چرا؟ چون آنکسی که سلیقه را میسازد، تشخیص داده که این داده ارزش نشر بیشتر دارد. بهعلاوه، اگر بپذیریم فضایِ مجازی خود جامعهای مجازیست، فشار اجتماعی را نمیتوان نادیده گرفت. برایِ بروز بودن در این جامعه، پذیرفته شدن و باقی ماندن در این بازی ضروری ست. چه که مخاطب عادی هم سودای دیده شدن، موفق و پیشتاز شدن در سر دارد.
سرگرمی، خنده و فراموشی
حس افسردگی در جامعهای که مردمش با مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دستبهگریباناند امری عادیست. رجوع به سرگرمی، خنده و فراموشی هم شاید واکنشی طبیعی در این شرایط باشد. موضع این یادداشت نیز نفی شادی، سرگرمی و خنده نیست. شاید پرسش اصلی این باشد، چه میشود که هر دادهای میتواند محل رجوع شود؟ این ویدیو چه ویژگیهایی داشت؟
شاد و ریتمیک بود، فردِ موردنظر سن بالایی داشت و شاید نوعی خرق عادت درش بود، این فرد انگار گرفتاریهاش را فراموش کرده بود. انگار لحظاتی از زندگی جداشده بود و برایِ خودش در لذتِ فراموشی امنوامان جسته بود.صادق خودش جایی گفته بود، سالها برایِ تیم فوتبال بوق زده. اما دید نشده بوده.همه اینها، چرا برایِ یکشبه برایِ فردی اینطور ایجادِ شهرت و محبوبیت میکند؟ جایِ خالیِ چه عواملی باعث شهرت و محبوبیتش میشود؟ چه شد که او به باشگاهِ موفقها و پیشتازهایِ اینستاگرام پیوست؟
باز برگردیم به صدایِ خنده و چارلز داگلاس. انگار جامعه فرهیخته، نخبه، روشنفکر و یا هر اسم دیگری که خوشایند شما باشد، در فاصلهای از جامعه قرار دارند که وجوه سرگرمی را فراموش کردهاند. جایِ خالیِ تاثیراتِ فرهنگیِ آنها در این بستر قابلانکار نیست. یعنی حضورشان در فضایِ مجازی الزاما حضوری واکنشی به اتفاقات است، نه حضوری تعاملی با مخاطب و البته که این فضا بهخصوص در اینستاگرام لاجرم به سرگرمی پیوند خورده. اما خالی کردنِ فضا با بهانههایی ازین دست، دست را برایِ پیشتازیِ برخی دیگر باز میگذارد.