من دقیقا چه کار می کنم؟

محوری پایین چپ_1 copy
امیرحسین جعفری/خبرنگار

 این مطلب را در عمق ناامیدی و کم انگیزگی نسبت به کار روزنامه‌نگاری و رسانه می‌نویسم. وقتی من وارد این عرصه شدم هم شرایط زندگی، اقتصاد و رسانه به شکل دیگر بود و هم وضعیت اجتماعی رسانه را به اشکال دیگری معرفی می‌کرد. کار رسانه اگرچه هنوز تاثیر خود را بر جامعه دارد و قدرت پیگیری و به ثمر رساندن پرونده‌ها هنوز در مطبوعات زنده است، اما آنچه دراین‌بین میان تمام ما گمشده است، بحث انگیزه‌های زیربنایی و فلسفی نسبت به نگاه تحلیلی به رسانه است. چند روز قبل فردی از من پرسید تو دقیقا چه‌کاری انجام می‌دهی؟سوال ساده بود اما مرور این مساله که من دقیقا چه‌کاری انجام می‌دهم بر عمق این کم انگیزگی افزود.

وقتی به شغل‌های پیش از روزنامه‌نگاری‌ام فکر می‌کنم و در مقام مقایسه به احوال روزمره و حال امروز‌ خود می‌نگرم، روزنامه‌نگاری فرسوده کننده ترین کاری بود که تاکنون به آن دست‌زده‌ام. فرسوده کننده، پول کم، اختیار کم، استقلال اندک و نگرانی‌های بسیار که چندان آورده‌ای هم برای ما به همراه نداشته است. گاهی در خلوت خود به این موضوع فکر می‌کنم که ساززدن در خیابان و بساط کردن بدلیجات خودساخته و تولید وسایل چوبی در کارگاهی پنج‌متر زیرزمین، بسیار خوشایندتر از احوال امروز ما در پشت صفحه سیستم و نوشتن مطالب مختلف بود. در این نقطه شاید از من بپرسید پس چرا به این کار ادامه می‌دهی؟ و من در پاسخ جز تکه شعری برای گفتن چیزی ندارم:

آنچه شیران را کند روبه‌مزاج، احتیاج است احتیاج است احتیاج!

مساله اقتصاد دراین‌بین تنها عامل نگه‌داشتن افراد در سمت‌های روزنامه است، اگرچه برای برخی عنوان روزنامه‌نگار و پز دادن‌های مرسوم هم مهم است اما حداقل من هیچ‌گاه دنبال پز دادن باکار خود نبودم. شاید اگر فضای رسانه مقداری بهتر می‌شد، یا توان مالی ما افزایش پیدا می‌کرد، امروزه با نگاهی جدی‌تر به مسائل و اخبار روزنامه نگاه می‌کردم اما آنچه من می‌بینم، مسیری بی‌بازگشت به گذشته شکوهمند مطبوعات است. مطبوعات به‌مرورزمان تبدیل به مغازه‌هایی برای جمع‌آوری پول در جیب عده‌ای اندک خواهند شد که در آن روزنامه‌نگار چندان هویتی برای ارائه ندارد. شرکت‌ها و ابر کمپانی‌هایی که در کلان‌شهرها اقدام به خرید معنوی و مادی رسانه‌ها می‌کنند نیز رسما خبرنگاران را به‌دروغ پردازانی تبدیل می‌کنند که نگران قطع شدن جریان آگهی هستند.همین مساله هم بر میزان کم انگیزگی نیروها تاثیر دارد. شاید یک روز اگر به معنای واقعی کلمه در روزنامه‌نگاری ته کشیدم و امکان رجوع به شغل دیگری داشتم، ذره‌ای از ترک این شغل ناراحت نبوده و افسوس چیزی را نخورم. البته باوجود تمامی این چالش‌ها، روزنامه‌نگاری را به کلم فروشی در پاریس و برگر فروشی در مک‌دونالد ترجیح می‌دهم و مهاجرت روزنامه‌نگاران را یک آسیب جدی می‌دانم. به‌نوعی تحمل این وضعیت در تمام سطوح در ایران بهتر از مهاجرت به کشورهایی است که هیچ شناختی از آن نداریم. حتی اگر میرزا بنویس ابر کمپانی‌ها در کلان‌شهرهای ایران باشیم، مهاجرت راه درستی برای روزنامه‌نگاران نیست.


قرار بر اعجاز قلم بود اما ....

محوری پایین سمت راست (1) copy
نفیسه زمانی نژاد/خبرنگار

 نبود امنیت شغلی، مشکلات معیشتی، فقدان بیمه، سختی کار، خلأ های حمایتی، نداشتن صنف فعال و منسجم و نبود منشور اخلاقی فقط بخشی از مصائبی است که یک خبرنگار در ایران با آن دست‌به‌گریبان است.

افرادی که همواره از آن‌ها تحت عنوان نگهبانان خبری تعبیر می‌شود اما با چنان، مشکلاتی روبرو هستند که هرساله، بخش قابل‌توجهی از آن‌ها، از این جرگه خارج‌شده و شغلی دیگر را با دغدغه‌های کمتر و شرایط مادی بهتر، برمی‌گزینند.

خبرنگارانی که به پاسداشت آن‌ها روزی با عنوان روز خبرنگار در هفدهم مرداد هرسال، در نظر گرفته‌شده است، اما چالش‌ها به میزانی است که اغلب، این روز را هم به فراموشی می سپرند.

به نظر می‌رسد فقدان نظام جامع رسانه‌ای، نبود یک‌نهاد و متولی مقتدر، ماهیت و اهمیت شغل خبرنگاری را زیر سؤال برده است.

حال‌آنکه آن‌ها مطالباتی دارند که برآورده شدنشان یک رویای دست‌نیافتنی شده است. درصورتی‌که مسوولان و متولیان زیادی در سخن، این قشر را گرامی داشته و وعده‌ها و شعارهایی برای بهبود شرایط می‌دهند و گاه برنامه‌هایی نمادین را در تجلیل از این صنف، برگزار می‌کنند که نقطه مشترک اکثر این پیام‌ها و برنامه‌ها سهم خبرنگاران در آگاهی بخشی جامعه و اظهاراتی مبنی بر ارتقای جایگاه خبرنگاران است.

 اما در جامعه ما نه‌تنها آگاهی بخشی به معنای واقعی از طریق خبرنگاران، معنای چندانی ندارد بلکه وعده ارتقای جایگاه آنها هم در حد حرف و شعار مانده است و این هم درد مشترک خبرنگاران و روزنامه‌نگاران است؛ که سال‌هاست در چرخه تکرار افتاده اما درمان‌نشده است.آن‌هم برای افرادی که صدای فقر، بی‌آبی، صدای خشک‌سالی و ظلم را به گوش همگان می‌رسانند.

از مردمی می‌نویسند که در جدال با نا عدالتی بسر می‌برند از کودکان کار، از دست‌های پینه‌بسته کارگران، از رنج‌های بازنشستگان و از پای لنگ وعده‌ها، حرف‌هایی که شاید به نوشتار هم درنیاید چراکه برای برخی تهدید است، اما برای مخاطبانی دیگر که از جنس مردم هستند،  فرصتی در راستای آگاهی بخشی محسوب می‌شود.

و البته این فرایند نه مربوط به احوال این روزهای ایران، بلکه از همان سال‌هایی شروع شد که روزنامه‌نگاری در کشور جای بازکرده بود. چهره‌هایی از همین صنف، به دلایلی راهی زندان‌ها می‌شدند.

و اکنون‌که حساسیت‌ها هم بیشتر شده قطعاً بسیاری از فعالان خبری مواجه در برابر شکایات و تهدیدها، در بیان همه حقایق مردد  می‌مانند. آن‌ها که در این گمان بودند بتوانند با اعجاز قلم، دنیا را متحول کنند اما گویا در زمان‌هایی ندیدن نشنیدن و ننوشتن را باید ارجح بدانند. چه‌بسا حمایت از خبرنگار نه در سخن بلکه در عمل، با احترام به آزادی قلم و آزاداندیشی او حقیقت پیدا می‌کند. بر این اساس می‌طلبد جایگاه این قشر، چالش‌ها و دغدغه‌ها به‌علاوه آزاداندیشی آن‌ها بیش از هرزمانی موردتوجه باشد. زیرا در برهه‌ای قرار گرفته‌ایم که جامعه ما نیازمند، شفاف‌سازی است و این مأموریت از عهده کسی برنیاید جز، خبرنگاری که تنها عشق به کار، موجب ماندگاری‌اش در این حرفه شده است.