فرهاد رحیمی

همه این‌ها اما گزاره‌ها و نکته‌هایی هستند که امروز به سطح جامعه رسیده‌اند، گزاره‌هایی خاکستری که تا دیروز زیرپوست جامعه جریان داشتند و هرازگاهی خود را در قالب‌های مختلف بروز می‌دادند، مگر یادتان رفته زمانی که مرتضی پاشایی درگذشت و ناگهان جوانان و نوجوانان مثل‌اینکه مویشان را آتش زده باشند، جمع شدند، شمع‌ها روشن کردند و با بازخوانی ترانه‌هایش نشان دادند که صدای پاشایی را همراه نت‌های موسیقی شنیده‌اند!

آیا آنگاه کسی نزد جامعه شناسان وقت ملاقات گرفت تا درصد حساسیت گوش جانشان را اندازه بگیرد یا صدای نوجوانان دهه هشتادی آن روزها را گوش کند که چگونه بدون هیچ هماهنگی یا فراخوان و مانند آن جمعیتی که از بسیاری رویدادهای رسمی پردامنه‌تر بود، جایی جمع شدند و بدون اینکه خون از دماغ کسی بیاید، خاطره خواننده‌ای را گرامی داشتند و بعدش هم رفتند خانه‌هایشان؟

نگارنده به‌درستی خاطرش هست دریکی از رویدادهای رسمی در همان سال وقتی مجری کار را به پخش موزیک کشاند، دخترکانی که هنوز ممیز نبودند روی استیج رفتند و خط به خط آهنگ‌های آن مرحوم را بهتر از کپی خوان روی صحنه بازخوانی کردند. همان زمان باید کسانی می‌بودند که بگویند برادر عزیز: بخشی از این جامعه دارد راه دیگری می‌رود اما دریغ که کسی نگفت و نشنید هرچند جامعه شناسان همان روزها بدون اینکه کسی از آن‌ها سووالی بپرسد، سربسته نکاتی را گوشزد کردند اما انگار صدایشان در باد گم شد.

امروز اما کار از این حرف‌ها گذشته است، کسی ترانه‌ای می‌خواند، بسیاری می‌شنوند اما دیگرانی که باید آن را جدی بگیرند، در ظاهر چیزی نمی‌گویند. در دیگر سو بخشی از جامعه مطالباتی را به‌طور پراکنده فریاد می‌زند، بدون اینکه تشکل یا رسانه منسجمی داشته باشد! صاحبان سبک‌های مختلف زندگی در جای‌جای این دیار ملغمه‌ای از خواسته‌های چندلایه را بابیان های مختلف، هرچند غلوآمیز و گاهی هم بدون مرزبندی با بدخواهان، برای شنیده و دیده شدن روی صحنه می‌آورند اما مخاطب آن صحنه چشم و گوشش را بسته و بازهم می‌گوید که چرا گفت‌وگو نمی‌کنید؟

اینجا مقصود نگارنده تایید یا رد خواسته‌ها یک‌طرف یا نفی نظرات، ملاحظات و البته ناخرسندی تصمیم‌ساز از نحوه ابراز اعتراض‌ها نیست، فی‌الواقع قصد اصلی از نکارش این سطور یادآوری و بالاتر از آن هشدار و انذار نسبت به مسیر تاریکی است که دو سوی جامعه برای نشنیدن، ندیدن و درست بیان نکردن می‌پیمایند، قصد گفتن مطالبی است که شاید در این وانفسا از سوی دو سمت ماجرا کمتر گفته می‌شود؛ اینجا و در قرن بیست و یکم درحالی‌که جامعه جهانی به‌واسطه انفجار اطلاعات و به سن رشد رسیدن نسل زد و زد پلاس، حالتی دیگرگونه پیداکرده، هستند کسانی که نمی‌خواهند بپذیرند در بر پاشنه دیگری می‌چرخد، این کسان که البته برخی از آنها در جایگاه‌های مهم تصمیم‌گیری نیز نشسته‌اند، اگرچه ضرورت تغییر در فرم و قالب را به فراست دریافته‌اند اما به‌رسم نوگرایانِ قرن پیشین میلادی، گمان و باوری به تغییر در محتوا ندارند، آن‌ها فکر می‌کنند با استفاده از همان فضای مجازی یا تجربیات سلبی و گاه ایجابی دوستان شرقی، می‌توانند جامعه مطلوبی را از منظر اقتصادی و اجتماعی پی‌ریزی کنند و منظومه جهان را آن‌طور که می‌خواهند از نو بنویسند، آن‌ها گاه چنان در این خیال غرق می‌شوند که تغییر را در برابر چشمان خویش انکار می‌کنند، از اینترنت تنها فیلترینگ را می‌بینند و از اقتصاد فقط تعرفه و واژه خودکفایی را هجی می‌کنند، اینان بدون آنکه در راس هرم اجتماع جامعه شناسان را بنشانند، جایگاه مهندسان را برجسته می‌کنند، برای اقتصاد نسخه‌های دستوری می‌پیچند و به‌جای پیچاندن گوش دوقطبی سازان، پیچ رادیو را تنها بر موج دلخواه خودشان تنظیم می‌کنند.

بااین‌همه آن‌سوی جامعه اِفراز شده و دوقطبی (Antagonism) هم گوش شنوایی انگار که نیست، گویا کسانی که خواهان سبک زندگی متفاوت، سیاست ورزی دیگر گون یا سیاست‌گذاری بر مبنایی ناهمتا با وضع موجود رادارند، با چند بار به دربسته خوردن، گمان می‌کنند همه درب‌ها بر روی آن‌ها بسته است، تمامی کوچه‌ها را بن‌بست می‌شمارند و به‌جای باز گذاشتن مسیرها، خیابان‌ها را می‌بندند، گویا در این میان کسی نیست که آن‌ها بگوید راه بستن برطرف مقابل فرقی با راه‌بندان همگانی ندارد.

اینجا کسانی که واژه وسط باز را با بار منفی برای آن‌ها به کار می‌برند، همان مصلحان اجتماعی که دل درگرو این آب‌وخاک دارند و قلبشان برای سرنوشت این کشور می‌تپد، وظیفه خطیر و تاریخی بر عهده‌دارند، آن‌ها باید بدون ترس از باختن آبرو یا داشته‌هایشان به میدان بیایند، لحظه‌ای به دو سمت جامعه نهیب بزنند که در این جاده نمی‌توان یک‌طرفه راند، جامعه با دوقطبی به سرمنزل مقصود نمی‌رسد و اگر قرار باشد همه باهم کامیاب شویم بهتر است دمی آرام بگیریم، نفسی تازه کنیم و گفت‌وشنود را آغاز کنیم.