شهر زندگی در شیشه خیال

برای مثال وقتی برخی تخلفات مالی در دوره قبلی برملا شد، ترجمه آن در فحوای عموم این بود«ببینید چیکار کردن که اینا رو شده»  حالا نیز شهردار محترم و دیگر منصوبان ایشان با دفاع از پیگیری پروژه‌هایی که به گفته مهدویان معاون شهرسازی و معماری شهرداری اصفهان ابتدای راه هوشمند سازی فرآیندهای خدماتی شهرداری محسوب می‌شود، سعی می‌کنند به شهروندان بگویند نمی‌توان  بر سر سامانه‌های هوشمند کلاه گذاشت، با اجرای طرح‌های شفافیت و هوشمند سازی، توانایی تاثیر گذاری عامل انسانی بر تصمیم‌ها کاهش‌یافته و ضابطه جایگزین رابطه می‌شود.

تا اینجای کار حق با شهردار محترم است، کسی نمی‌تواند به وعظ ایشان پیرامون مفاهیم شهر زندگی خرده بگیرد،اما آیا نمی‌توان پرسید واعظانی چنین خوش جلوه و خوش‌سخن، در مقام عمل نه که متخلص این خصال نباشند، چرا کمتر جلوه‌ای از کردار شفاف و راستین را به نمایش نمی‌گذارند؟

برای مثال شهردار که می‌گوید از به دنبال بردن عکاس برای دوری از تشریفات امتناع می‌کند، آیا گمان نمی‌کند همان عکاس می‌تواند جلوه‌ای از شفافیت باشد در سرای شهر به جهت ثبت لحظه‌ها! یا در مثالی دیگر که بی‌مناسبت هم نیست با ایام حال، چرا جناب ایشان در برابر خبرنگاران نمی‌ایستد و با همان استواری کلمات نمی‌گوید که آگهی‌های آن نهاد را  در اختیار کدام رسانه‌ها قرار می‌دهد و هزینه تیتر و عکس‌های اول روزنامه‌های محلی یا شبه سراسری را که در رسای موفقیت‌های پی‌درپی مدیریت شهری برای انجام وظایفش قلم فرسوده‌اند، از جیب کدام فرد، نهاد یا دستگاه پرداخت می‌شود؟ قطعا همه مستحضرند که جناب قاسم‌زاده همان‌طور که می‌نمایند، طرفه‌ای از مال دنیا نبسته‌اند و سلامت مالی ایشان بر کسی پوشیده نیست اما اینجا و در مقام کنسول شهر آیا نباید در میان آمارهای مشعشعی که ارایه می‌دهند سخنی از شفافیت مالی بودجه‌های فرهنگی در میان باشد که صرف هنر ظریف موکب گردانی شهری شده و ظاهرا تنها هنر مدیریت شهری در حوزه رویداد نیز همان است، موکب و یادواره و دیگر هیچ! به سخن دیگر امروز اصفهان محاط به مدیرانی شده که از محیط‌های گلخانه‌ای و تفکرات بسته محفلی سر برآورده‌اند، جز  سخنان زیبا، دل‌نشین و دل‌فریب، هیچ برای عرضه ندارند، سرشان برای سخنرانی درد می‌کند و تصاویر ترسیمی‌شان از شهر زندگی، خاطره نقاشی‌های باب راس را در دل‌زنده می‌کند.

بسیاری از بینندگان تلویزیون آن نقاش مو فرفری را یادشان هست، او احساس می‌کرد حالا این درخت دلش باران می‌خواهد، پس هوا را بارانی می‌کرد؛ آن‌هم بر بوم نقاشی مثل همین دوستان که وقتی هوای دلشان بارانی است برای شهر تشنه نقش باران می‌کشند و نوای خوش شهر زندگی را در گوش خلایقی سر می‌دهند که در عالم واقع، امکانی جز مشاهده پسرفت کیفیت زندگی‌شان ندارند، هوایی که تنفس می‌کنند اگر بادی نوزد، سرشار از آلاینده است و در عجب‌اند که این لشکر متفکران ایده پرداز و سخن‌دان، چرا توشه فردای خود را فقط با حرف پر می‌کنند، چیزی برای عرضه ندارند و گویا کاری جز سخن گفتن نمی‌دانند.