آینده محتمل به وقت پیری
یعنی همه جای دنیا عموما بازنشستهها وضعشان همین هست که ما میبینیم، آنها هم سر پیری برای یکلقمهنان یا اجاره خانه و پول اتوبوس و خدمات درمانی و هزار مساله دیگر لنگ هستند و دستشان بهجایی بند نیست، آیا صندوقهای بازنشستگی کشورهایی که مثل ما، دهها صندوق ذخیره، توسعه و فلان و بهمان دارند، همین است روزگارشان؟ پس این بازنشستهها گردشگر که خیلیهایشان نه وزیر بودهاند، نه وکیل یا پولدار و صاحب ثروت و بهوقت پیری یاد فرهنگ مهمانپذیر ایرانی میافتند و میخواهند نقشجهان، هشتبهشت و مسجد جامع عباسی ( البته اگر گنبدش را تا سال دیگر مثل حمام خسروآغا خراب نکنیم) را ببینند، از کجا میآیند؟ مگر نه اینکه آنقدر وضعشان خراب است که جلیقه زردها برای تغییرات اندک قانون بازنشستگی هرروز کف خیابانهای پاریس هستند و کارتنخوابهای واشنگتن دی سی برای یک وعدهغذای گرم توی صف میایستند، پس اینها از کجا میآیند؟
چرا وقتی نظام تأمین اجتماعی کشورهای اسکاندیناوی را بررسی میکنیم تنها نروژ است که مثل ما ورودی خزانهاش وصل است به شیر نفت و باقیشان از همان محل مالیات، تجارت و خدمات دارند زندگیشان را میکنند، خانههای سالمندان دارند از هتل عباسی بهتر و مدیریت شهریشان با استفاده از مالیات شهروندان و کار داوطلبانه مردمان، از امروز برایشان آسایش میخرد تا فردا روز ثمر درختی را بخورند که امروز با پرستاری و رسیدگی به سالمندان کاشتهاند؟
پس چرا اینجا ما با همه درآمدهای نفتی، بودجهای که دولت بهحساب تأمین اجتماعی میریزد و هزار صندوق جورواجور بازنشستگی و بیمه عمر و مانند آن در بهترین حالت لب جوی هشتبهشت و نیمکت پارک یا میز شطرنج را همراه با قیژقیژ چند وسیله ورزشی در گوشه پارکها به بازنشستهها هدیه دهیم؟ این موی سپیدکرده ها که پیری را رایگان به کف نیاوردهاند، مویشان را در آسیابی بهجز روزگار سپید نکردهاند، زانوان و کمرهایشان جز زیر بار کار و رنج زیستن خمیده نگشته است، اینان که سوی چشمشان را پای نوشتن همین سطور نهادهاند، پای تختهسیاه ریههایشان را از گچ انباشتهاند و تازه سر پیری باید راننده سرویسهای آنلاین حملونقل باشند تا خرج اجاره خانه، نوهداری و دوا و درمان خود و همسرشان بدهند، مگر گناه کردهاند؟
چرا آنان از مزایای مدیران لاکچری پسندی که مانور تجملشان روی مخ مردم رژه میرود بهرهمند نیستند، آیا آنها هوس سواحل پاتایا، دبی یا آنتالیا را در سر پروراندهاند یا راضیاند که همینجا بروند کیش، تبریز، شمال و البته دلشان به زیارت آقا امام رضا باز شود، مسلما که راضیاند میان همزبانهایشان باشند، پولی اگر باشد خرج سفر و گردش در همین سرزمین بکنند و بهجای عاطل و باطل نشستن، گاهی، چندساعتی درجایی که یک کار داوطلبانه انجام بدهند، احترامی ببینند و برای سوارشدن به بی آرتی، کسی سرشان داد نزند آقا، خانم کارتت رو بزن! اگر بازنشستههایمان را درنیابیم و بستر زندگی آبرومندانه برای سپیدموهای زانوخمیده را فراهم نکنیم، پس قرار است چهکاری انجام دهیم؟
این پرسشی ازنظر من بنیادیتر از قیلوقالهای بوروکراتیک نظام اداری در فقدان بودجه و نبود امکانات است، وظیفه کسی که تصمیم میسازد و میگیرد، دادن راهبرد و اجرای صحیح آن است تا بازنشسته بهجای فراغت از کار، تجربهاش را در اختیار جوان بگذارد، برای نسل بعد تکیهگاه عاطفی باشد و با دیدن روزگارش امید در دل جوان برای فردا جوانه بزند، وگرنه همه میدانیم مشکلات هست، کمبود همروی آن سوار، اما شمایی که سکان کشتی را در دست گرفتهاید؛ ساحل امنی به ما بنمایید وگرنه آدرس نیمکتهای هشتبهشت را همه ما اصفهانیها خوب بلدیم.