سیاستهای ارزی را فراموش کنیم
سیاستهای نامناسب ارزی در ایران چگونه به مانعی برای توسعه صادرات تبدیل شد؟
معتقدم اگر سیاستهای اقتصادی به درستی طراحی شوند صادرات هم توسعه مییابد اما معنی آن این نیست که سیاستها باید صادراتمحور باشند. ممکن است این نکته پارادوکسیکال به نظر بیاید که سیاست ارزی اگر دور و بر محور توسعه صادرات نباشد چه سودی دارد که به این نکته بعداً پاسخ خواهم داد. این مخالفت بنده با سیاستگذاری ارزی حول محور توسعه صادرات به این معنی نیست که سیاستگذاری ارزی در ایران حول محور صادرات است. کاملاً برعکس است. سیاست ارزی ایران ضدصادرات است. ضدتجارت خارجی است. عامیانهپسند و عوامگراست. پوپولیست است و ضدخردورزی. ضدتمام تجارب ارزشمندی است که در سطح جهان گردآوری شده تا از خطاها پیشگیری کند.
سیاست ارزی ایران چیست؟
سیاست ارزی ایران، گرچه نانوشته است و سیاستگذاران ارزی ایران نه منکر و نه موید این امر بودهاند، در واقعیت سیاست تثبیت نرخ ارز است. توجه کنید که سیاست سیاست تثبیت نرخ ارز است، نتیجه اما این نیست. نتیجه آن است که میبینیم و همانکه توصیف شد. اسم این سیاست را میتوان عبارات زیبای دیگر هم گذاشت. مثلاً حفظ ارزش پول ملی. یا هر عبارت دیگر. تفکر پشت این سیاست چیست؟ اینکه مثلاً ارزش قدرت خرید مردم باید حفظ شود. میپرسید چه ایرادی در حفظ قدرت خرید است؟ جواب من آن است که نه تنها ایرادی در این نیست که قدرت خرید مردم حفظ شود، بلکه این امری است که با جرات باید گفت مقدس است. ایراد آن است که با در نظر گرفتن جمعی سیاستهای دیگر اقتصادی و غیر اقتصادی ایران، و مخصوصاً سیاستهای پولی و اتفاقاتی که بر طرف عرضه اقتصاد شوک وارد میکنند، تثبیت نرخ ارز ممکن نیست (که اگر میشد چه میشد). توجه کنید که همه دولتهای ۴۰ سال گذشته سعی در تثبیت قیمت ارز داشتهاند.
تقریباً تمام دهه ۶۰ در این خیال گذشت که میتوان نرخ ارز ۷۰ریالی را نگه داشت. فکر کنید! اگر همه دولتهای ۴۰ سال گذشته در هدف تثبیت نرخ ارز موفق بودند و نرخ ارز هفت تومان میماند و شرایط و سیاستهای اقتصادی دیگر همانها بودند که بودهاند، در آن صورت حقوق یک کارمند دولت که مثلاً دو میلیون و ۱۰۰ هزار تومان است میشد به عبارتی برابر ۳۰۰ هزار دلار در ماه! یک ماه حقوق میشد چهار پورشه، یا ۱۰ تویوتا کمری. کجای این معادله و محاسبه ساده مسخره است؟ اینکه اگر شرایط و سیاستهای اقتصادی دیگر همانها بودند که بودهاند، تثبیت نرخ ارز ممکن بود، که این ما را به این سوال میرساند که اگر تثبیت نرخ ارز سیاست غلطی است، چه سیاست ارزیای درست است؟
اجازه بدهید جواب این سوال را با نقل داستانی بگویم که چند بار در نوشتههای دیگر هم ذکر کردهام. هر بحثی راجع به برابری پول ملی در برابر نرخ ارز خارجی من را به یاد خاطرهای از کریستینا رومر (اولین رئیس مشاوران ارشد اقتصادی اوباما) میاندازد: خانم رومر نقل میکند که وقتی برای پیوستن به مشاوران باراک اوباما به دیدن او میرفته، «لری سامرز» (وزیر خزانهداری دولت کلینتون و مشاور ارشد سابق اقتصادی اوباما) او را همراهی و در عین حال برای مصاحبه آماده میکرده است. آقای سامرز نظر خانم رومر را درباره سیاست آمریکا در مورد دلار میپرسد. رومر پاسخ میدهد که ارزش دلار مانند هر کالای دیگر در بازار تعیین میشود. سامرز میگوید: «پاسخ شما غلط است. ارزش دلار در حدود اختیارات خزانهداری آمریکاست و آمریکا از دلار قوی حمایت میکند.»
واقعیت این است که پاسخ کریستینا رومر به پرسش سامرز پاسخی صحیحتر است. تقریباً هیچ سیاست اقتصادیای در دست خزانهداری آمریکا نیست که باعث تقویت یا تضعیف دلار شود. قیمت دلار در بازارهای جهانی و بهوسیله نیروهای بازار تعیین میشود (البته نیروهای دیگری مانند فدرالرزرو هم بر ارزش دلار تاثیر میگذارند که موضوع بحث ما در اینجا نیست). اما چه میشود کرد که جواب صحیح، سیاستبازان و مردم را قانع نمیکند؛ بهویژه اینکه مردم و سیاستمداران میخواهند شبها با این خیال به خواب روند که کسی هست که «ارزش پول ملی» آنها را حفظ میکند. به همین دلیل توافق نانوشتهای بین مشاوران ارشد اقتصادی در آمریکا تا قبل از ترامپ وجود داشت که هرگاه پرسشی درباره ارزش دلار از آنها شد، پاسخ همین جمله کلیشهای باشد که «ارزش دلار در حدود اختیارات خزانهداری است و آمریکا از دلار قوی حمایت میکند».
داستان دیگری هم هست که نقل آن خالی از لطف و بیارتباط با موضوع اصلی نیست. داستان مربوط به دولت ترامپ است. تقریباً هر کسی که سیاست و اقتصاد آمریکا را دنبال میکند میداند که ترامپ مخالف کسری بازرگانی با کشورهای دیگر است. نقل است که در هنگام اولین تلفن به رئیس جمهور چین، ترامپ ناگهان از مشاورانش میپرسد که «سیاست دلاری ما چیست؟ آیا ما دلار قوی میخواهیم؟ یا دلار ضعیف؟». ممکن است موضوع بسیار خندهدار به نظر برسد که رئیسجمهور یک کشور نمیداند که سیاست ارزیاش چه باید باشد. البته موضوع جالبتر هم میشود وقتی که بدانید ترامپ دو مشاور اقتصادی با دو دیدگاه متضاد درباره همین موضوع دارد. بین مشاوران اقتصادی ترامپ کسی هست به اسم لری کادلو که مجری تلویزیون سیانبیسی بوده است و معتقد به این است ارزش دلار باید «بالا» باشد. جمله معروفی دارد که dollar is the king به این معنی که دلار شاه است و دلار باید قوی باشد و از این مزخرفات (از دید بنده البته). مشاور دیگر ترامپ پیتر ناوارو است که معتقد است کسری بازرگانی بد است، صادرات خوب است، هر یک میلیارد دلار صادرات شش هزار شغل جدید در آمریکا ایجاد میکند و از این مزخرفات (باز هم از دید بنده). یک راه حل پیتر ناوارو برای افزایش صادرات و کاهش واردات این است که ارزش دلار تضعیف شود. این ایده را بنا بر گزارشها به ترامپ ارائه کرده که ترامپ آن را به شدت رد کرده است.
چرا ترامپ نمیداند که آیا سیاست ارزیاش دلار قوی است یا دلار ضعیف؟ چون میخواهد ارزش پول ملیاش قوی باشد، همانکه ظاهراً در ایران هم طرفدار دارد. و همزمان میخواهد صادرات افزایش یابد و واردات و کسری بازرگانی آمریکا کاهش یابند که یک روش آن کاهش ارزش دلار است. در اقتصادی مانند آمریکا، مانند چین، مانند ژاپن، این دو با هم جمعپذیر به نظر نمیرسند.
در نمودار یک؛ کسری بازرگانی آمریکا در چند دهه گذشته ما را به این نکته میرساند که در آمریکا، که البته از جهاتی هم کشوری استثنایی است، سیاست ارزی مشخصی وجود ندارد. به این معنا که مثلاً هدف دولت آمریکا این نیست که قیمت دلار را کاهش دهد تا صادرات را افزایش دهد. در مقابل، کشوری مانند کره جنوبی، گاه از سیاست ارزی برای توسعه صادرات کمک میگیرد.
اینکه ترامپ تا این حد اصرار بر کاهش کسری بازرگانی آمریکا دارد هم نکته عجیبی است. اینکه مشاورش ناوارو هم معتقد است که با اعمال تعرفه میتوان کسری بازرگانی را کاهش داد ناشی از بیسوادی اوست. (ناوارو افتخار این را دارد که همزمان توسط اقتصاددان چپی مانند پاول کروگمن و اقتصاددان دست راستی مانند رابرت برو بیسواد خوانده شود. استاد خود ناوارو، اولیویر بلنچارد، هم همین نظر را دارد!). کسری بازرگانی آمریکا متاثر از عوامل مختلفی است. یک دلیل آن این است که کشورهای دیگر برای مبادله مابین خود از دلار استفاده میکنند. دلار وسیلهای است برای تسهیل مبادله بینمرزی برای بسیاری از مردم جهان. هرچه این مبادلات بینمرزی افزایش یابند، که در حال افزایش هم هستند، نیاز به استفاده از دلار بیشتر میشود. همین باعث میشود که عدهای بخواهند به آمریکا کالا صادر کنند و فقط پول کاغذی بگیرند. به عبارتی همین میشود یک دلیل برای کسری بازرگانی آمریکا. عدهای در اطراف عالم، از دلار به عنوان وسیلهای برای ذخیره ارزش استفاده میکنند.
همین میشود دلیل دیگری برای کسری بازرگانی. یک دلیل دیگر کسری بودجه آمریکاست. دولت آمریکا کسری بودجه دارد. برای پوشش کسری بودجهاش اوراق قرضه میفروشد. قسمتی از این اوراق قرضه را مثلاً دولت چین میخرد. برای اینکه این اوراق را بخرد، چین به دلار نیاز دارد. همین میشود عامل دیگر کسری بازرگانی که البته با عامل دوم همپوشانی هم دارد. بنابراین یک عامل دیگر کسری بازرگانی آمریکا، کسری بودجه آمریکاست. عوامل دیگری هم هستند که خارج از حوصله این بحث هستند. هیچ کدام از این عوامل با اعمال تعرفه بازرگانی درست نمیشوند. و چرا باید این عوامل را منفی در نظر گرفت؟ آیا این برای اقتصاد آمریکا بد است که بقیه حاضر باشند پول کاغذی را بگیرند و کالا به آمریکا صادر کنند؟ خیر. آیا این برای اقتصاد آمریکا بد است که کشورهای دیگر بدهی آمریکا را نگه میدارند؟ اگر به خاطر خرید اوراق قرضه دیگر کشورها نبود، نرخ بهره در آمریکا تا این حد پایین نمیبود.
سیاست ارزی صحیح چیست؟
نکاتی که گفته شد ما را به اینجا میرساند که سیاست ارزی صحیح چیست؟ واضح است که سیاستهای ارزی ایران در چهار دهه گذشته غلط بوده است. این سیاست که دولتها همواره سعی میکردهاند که قیمت ارز را ثابت نگه دارند، البته تا زمانی که ناگهان دولت نمیتوانسته فنر ارز را پایین نگه دارد و نرخ ارز با شوکی عظیم به بالا میجهیده است. داستان ثابت نگه داشتن قیمت ارز، بدون چارهاندیشی برای تورم دورقمی در اقتصاد، و بنابراین ناگهان جهش قیمت ارز، داستانی تکراری است. واکنش عصبی دولت در هنگام افزایش ناگهانی قیمت ارز، بگیر و ببند بازار و سپس تسلیم از روی ناچاری به قیمتی که بازار تعیین میکرده هم داستانی تکراری است.
کار درست در زمینه سیاست ارزی این است که ارز از مرکز توجه دور شود و به سیاستهایی متوجه شوند که ریشه اصلی مشکلات اقتصادی و از جمله بحران ارزیاند. اصلاً تمام سیاستهای ارزی را فراموش کنیم و برای مدتی، بهجای چشم دوختن به قیمت ارز، مثلاً به دنبال کنترل تورم باشیم تا به میزانی در حدود دو تا چهار درصد برسد. یا مثلاً استراتژیای برای کاهش شوکهای ناشی از تغییرات درآمد ارزی بر اقتصاد برگزینیم. لازم است تا زمانی که دولت موفق نشده است که تورم را برای چند سال متوالی به کنترل کامل درآورد و تا زمانی که مکانیسمهای جذب شوکهای ناشی از تغییرات درآمد ارزی شروع به کار نکردهاند، دولت از قیمتگذاری ارزی بپرهیزد. سیاست چندنرخی ارزی هم باید بلافاصله متوقف شود که منشأ فساد و رانتخواری بسیاری است. ارز تکنرخی شود، بازار غیر رسمی ارز به رسمیت شناخته شود و دولت حساسیتش را بیشتر متوجه مسائل اصلیتری مانند تحریم و تورم کند. تحریم و تورم که حل شوند، مساله ارز به خودی خود کماهمیتتر میشود.
درک سیاستهای اقتصادی درست وقتی آسانتر میشود که مرکز توجه را از روی سیاست کنترل قیمت ارز برداریم. مثلاً تعرفههای تجاری معمولاً با این بهانه توجیه میشوند که عدم تعرفه باعث واردات بیشتر میشود، واردات بیشتر باعث افزایش قیمت ارز میشود و این حتماً بد است. نتیجهگیری این میشود که واردات بد است و صادرات خوب. این واقعیت بدیهی هم نادیده گرفته میشود که دلیل آنکه صادرات خوب است این است که با پول آن میتوان واردات بیشتری داشت. اگر واردات بد بود چرا باید جنسی را صادر کنیم؟ اما اگر مرکز توجه را از نرخ ارز برداریم راحتتر به نتایج درست اقتصادی میرسیم. مثلاً بنده به این معتقدم که تعرفه تجاری بر واردات باید صفر یا در آن حدود باشد. موانع غیر تعرفهای همه باید از روی واردات برداشته شوند.
به این دلیل که اولاً واردات فینفسه خوب است. و علاوه بر آن، تعرفه کمتر بر روی واردات به تقویت صادرات منجر میشود. توجه کنید که قسمت عمدهای از صادرات در دنیا صادرات مجدد است. مثلاً حدود نیمی از صادرات چین به آمریکا صادرات مجدد است. اعمال تعرفه بر روی واردات باعث آسیب به صادرات مجدد میشود. مثال دیگر اینکه برزیلیهای فراوانی به فلوریدا سفر میکنند تا بسیاری از کالاهای خود را از آنجا بخرند. چرا؟ چون برزیل بر واردات خود تعرفه میبندد و برزیلیها با خرید از فلوریدا آن تعرفه را دور میزنند. همان کاری که ایرانیها بعضاً با سفر به خارج انجام میدهند. چرا از آمریکا؟ به این دلیل که آمریکا تعرفه بالایی بر واردات خود نمیبندد. با وجود تعرفه بالا بر واردات، رشد صادرات مجدد ممکن نیست.
جمعبندی
نتیجهگیری آخر ما را به این نکته میرساند که سیاست ارزی مناسب، که به شدت معتقدم برای ایران همان نداشتن هیچ سیاست ارزی است، ضرورتی است بر توسعه اقتصاد و در پی آن توسعه صادرات و واردات. اما واقعیت این است که سیاست ارزی میتواند به هزار روش به راه خطا برود و بنابراین برای توسعه و همزمان صادرات مانع ایجاد کند. مثلاً وادار کردن صادرکننده به برگرداندن ارز قطعاً مانعی است برای افزایش صادرات. از بین بردن بازار غیررسمی ارز مانع دیگری برای بازرگانان است. مثال دیگری از سیاست غلط ارزی، تثبیت نرخ ارز همزمان با افزایش قیمت دستمزدها در داخل است. تثبیت قیمت ارز به معنای ثابت ماندن درآمد ناشی از صادرات یک کالا به خارج است. افزایش دستمزدها، به معنای افزایش هزینه تولید همان کالاست. اگر این روند ادامه یابد به این معنا خواهد بود که بازرگان صادرکننده کالا در طول زمان سود کمتر و کمتری از صادرات کسب خواهد کرد و به همین دلیل ممکن کلاً از صادرات منصرف شود و منابع خود را متوجه تولید کالاهای تجارتناپذیر کند. این همان پدیدهای است که به بیماری هلندی هم معروف است.
ارسال نظر