روایت سوم - ۱۶ شهریور ۹۱
وقتی بچه بودم دراوایل دهه ۴۰، کرمانشاه کتابخانه نداشت. سر کوچه مان کتاب فروشی بود که کتابهایش را کرایه میداد. هر روز با پول توجیبیام میرفتم و کتابی کرایه میکردم. من از کلاس دوم ابتدایی مطالعات غیردرسیام را شروع کردم. آن روزها کتابهای داستانی را که کرایه میکردم، با خودم به مدرسه میبردم و در داخل نیمکت میگذاشتم و وقتی معلم درس میداد، میخواندمشان.
تا۱۰ سالگی در کرمانشاه بودم، در آن ایام تمام پول توجیبیام را صرف کرایه کتاب میکردم. وقتی تهران آمدم، به کتابخانههای عمومی میرفتم و پولهایم را صرف خرجهای معمولی و روزمره میکردم.
تا۱۰ سالگی در کرمانشاه بودم، در آن ایام تمام پول توجیبیام را صرف کرایه کتاب میکردم. وقتی تهران آمدم، به کتابخانههای عمومی میرفتم و پولهایم را صرف خرجهای معمولی و روزمره میکردم.
وقتی بچه بودم دراوایل دهه 40، کرمانشاه کتابخانه نداشت. سر کوچه مان کتاب فروشی بود که کتابهایش را کرایه میداد. هر روز با پول توجیبیام میرفتم و کتابی کرایه میکردم. من از کلاس دوم ابتدایی مطالعات غیردرسیام را شروع کردم. آن روزها کتابهای داستانی را که کرایه میکردم، با خودم به مدرسه میبردم و در داخل نیمکت میگذاشتم و وقتی معلم درس میداد، میخواندمشان.
تا۱۰ سالگی در کرمانشاه بودم، در آن ایام تمام پول توجیبیام را صرف کرایه کتاب میکردم. وقتی تهران آمدم، به کتابخانههای عمومی میرفتم و پولهایم را صرف خرجهای معمولی و روزمره میکردم.
محمد رضا گودرزی/ منتقد و نویسنده
متولد ۱۳۳۷ در کرمانشاه
میگوید: قلک نداشتم و همیشه پول کم میآوردم. تا اینکه بزرگ شدم و سربازی رفتم و متوجه شدم باید پولهای اضافهام را پسانداز کنم. در کودکی بیشتر از آنکه در آرزوی ثروت باشم به قدرت فکر میکردم. بیتردید به پول هم میاندیشیدم ولی بیشتر دوست داشتم ورزشکار شوم و قدرت را در دست داشته باشم. اما از آن جایی که در شهرستان بودیم، شغلی که آن زمان به صورت کلیشهای در میان خانوادهها محبوب بود، دکتر شدن فرزندانشان بود. نه مقطع دکترا منظورم پزشک شدن است. به احتمال زیاد من هم دوست داشتم پزشک شوم، اما در این باره چیزی به یاد ندارم. ولی این را میدانم که خوشحالم پزشک نشدم.
تا۱۰ سالگی در کرمانشاه بودم، در آن ایام تمام پول توجیبیام را صرف کرایه کتاب میکردم. وقتی تهران آمدم، به کتابخانههای عمومی میرفتم و پولهایم را صرف خرجهای معمولی و روزمره میکردم.
محمد رضا گودرزی/ منتقد و نویسنده
متولد ۱۳۳۷ در کرمانشاه
میگوید: قلک نداشتم و همیشه پول کم میآوردم. تا اینکه بزرگ شدم و سربازی رفتم و متوجه شدم باید پولهای اضافهام را پسانداز کنم. در کودکی بیشتر از آنکه در آرزوی ثروت باشم به قدرت فکر میکردم. بیتردید به پول هم میاندیشیدم ولی بیشتر دوست داشتم ورزشکار شوم و قدرت را در دست داشته باشم. اما از آن جایی که در شهرستان بودیم، شغلی که آن زمان به صورت کلیشهای در میان خانوادهها محبوب بود، دکتر شدن فرزندانشان بود. نه مقطع دکترا منظورم پزشک شدن است. به احتمال زیاد من هم دوست داشتم پزشک شوم، اما در این باره چیزی به یاد ندارم. ولی این را میدانم که خوشحالم پزشک نشدم.
ارسال نظر