نطق تاریخی بادمجانمحور - ۲ شهریور ۹۱
یا وقتی سنگ بنای نظریه معاوضه کالا به کالا گذاشته شد
به اینجا رسیدیم که شهردار اکونآباد ایده اقتصادی بادمجانمحور را دزدید و با مردم مطرح کرد اما مردم که خیال کردند اکونوم به بنیانهای جامعه و عرفی اکونآبادیها توهین کرده، شروع به شعار دادن علیه اکونوم کردند. حالا باقی ماجرا؛
اول شهردار لخت بود
توی همین هیر و ویر بادمجانمحور که داشت غرق در تفکر و لخت و پتی دور خودش میچرخید نزدیک شهرداری شد که چشمش به جمعیت افتاد.
انارمحور گفت: «اول بگو چرا لختی؟ بعد بگو ای بادمجانمحور آیا میدانستی شهردار بادمجان تو را به من حواله داده تا بخورم؟»
بادمجانمحور گفت: «۱- شهردار هم لخت بود.
یا وقتی سنگ بنای نظریه معاوضه کالا به کالا گذاشته شد
به اینجا رسیدیم که شهردار اکونآباد ایده اقتصادی بادمجانمحور را دزدید و با مردم مطرح کرد اما مردم که خیال کردند اکونوم به بنیانهای جامعه و عرفی اکونآبادیها توهین کرده، شروع به شعار دادن علیه اکونوم کردند. حالا باقی ماجرا؛
اول شهردار لخت بود
توی همین هیر و ویر بادمجانمحور که داشت غرق در تفکر و لخت و پتی دور خودش میچرخید نزدیک شهرداری شد که چشمش به جمعیت افتاد.
انارمحور گفت: «اول بگو چرا لختی؟ بعد بگو ای بادمجانمحور آیا میدانستی شهردار بادمجان تو را به من حواله داده تا بخورم؟»
بادمجانمحور گفت: «1- شهردار هم لخت بود. چرا کسی به او گیر نداد؟ 2- عیبی ندارد. خب بخور. شاید خوشت بیاید. اکونوم به من هم گفته بود انبه بخورم. حتی گفته بود انبه ببرم برای پسرم تا بخورد...» منتها حرف بادمجانمحور هرگز به پایان نرسید. انارمحور داد زد: «وااااای... ارزشهای اکونآباد را بردید زیر سوال... اینها همه سازماندهیشده است... شهردار با بادمجانمحور دستش در یک کاسه است. بادمجانمحور خائن است. بگیرید تا حسابش را برسیم.»
بادمجانمحور بختبرگشته از همهجا بیخبر شروع کرد به دویدن، همانطور لخت و پتی و داد زد: «بابا جان، من و شهردار نظریه اقتصادی مطرح کردیم. آیا گوشی در این شهر نیست که به نظریه اقتصادی ما توجه کند؟»
انارمحور گفت: «نه. اگه مردی وایسا تا نظریهات را به صورت عملی نشانت بدهم. وایسا بادمجون... وایسا...»
نطق تاریخی بادمجانمحور
از وقتی این اتفاقها توی اکونآباد افتاد همه چیز به هم ریخت و شهر از حالت عادی خارج شد. انارمحور گفت: «من آدم باحالیام. چرا من را شهردار نمیکنید؟»
مردم گفتند: «وا. برو بابا. اکونوم یک اکونوم دارد و آن هم اکونوم، یعنی شهردار است. که الان غش کرده. خوب که شود میزنیمش تا متوجه اشتباهش بشود و به سمت ما برگردد. وقتی اکونوم متوجه شد اشتباه کرده دیگر مشکلی نیست.»
اکونآبادیها بیکار بودند و نمیدانستند حالا چه کار کنند.
گردومحور گفت: «همینجوری برای خنده میگم ها... اصلا منظوری ندارم... چرا میوههامون رو با هم عوض نکنیم؟ مثلا من گردو بدم جاش شلیل بگیرم. من همیشه دوست داشتم ببینم شلیل چه مزهاییه...»
شلیلمحور تا این را شنید از پشت جمعیت خودش را پرت کرد سمت گردومحور و مشت را گذاشت زیر چشمش و گفت: «پس به من نظر داشتی؟ ها؟ میخواستی ببینی شلیل چه مزهای میده؟ الان همچین میزنم مزهاش یادت نره...» و شروع کردن به عربدهکشی.
گردومحور زیرچشمش کبود شد. یکی از اهالی گفت: «ها... زیر چشم گردومحور بادمجون سبز شد.» و ها ها ها شروع کرد به خندیدن.
بادمجونمحور که از دست انارمحور فرار کرده بود و یک پارچهای به دور خودش پیچیده بود و خودش را لای جمعیت پنهان کرده بود یکدفعه پرید وسط و گفت: «همینه... درود بر آزادی اندیشه.»
انارمحور تا صدای بادمجانمحور به گوشش خورد داد زد: «این آقا با آن آقا دستشان توی یک کاسه است... بگیریدش...»
بادمجانمحور نه گذاشت نه برداشت و یک دفعه گفت: «برو بابا. ضداکونآبادی دو رو. تو میخواهی جای شهردار را بگیری...»
سکوت شد. مردم ماندند چه بگویند. برگشتند و به انارمحور نگاه کردند. انارمحور هیچی نگفت. سرش را انداخت پایین و با نوک پا زد به یک سنگریزه.
بادمجانمحور گفت: «ای گردومحور... همین الان یکی از اهالی به تو گفت زیر چشمت بامجون سبز شده. درسته؟»
گردومحور گفت: «بله.»
بادمجانمحور گفت: «درسته مردم؟ آیا چنین چیزی نشنیدید؟»
اکونآبادیها گفتند: «بله.»
بادمجانمحور گفت: «ببینید... همینه.»
اکونآبادیها نگاه کردند اما ندیدند. برای همین گفتند: «کدومه؟»
بادمجانمحور گفت: «همین.» و شروع کرد به نطقی آتشین کردن: «چرا همه چیز باید تکبعدی باشد؟ همین الان خودتان میگویید بادمجان پای چشم گردومحور درآمده. آیا این بد است؟ آیا این توهین است؟ آیا فرهنگ و تمدن اکونآباد از بین رفت؟ آیا به کسی بر خورد؟ آیا ما با بحران روبهرو شدیم؟ آیا...» و دید کسی چیزی نمیگوید. گفت: «چرا چیزی نمیگویید؟»
یکی از اهالی گفت: «چی بگیم آخه؟»
بادمجانمحور گفت: «آیا اگر زیر چشم تک تک شما در دعوا و کتککاری مشت بخورد و بادمجان دربیاید، توهینی صورت گرفته؟»
مردم گفتند: «نه.»
بادمجانمحور گفت: «همینه دیگه. این موضوع کاملا طبیعییه. من به عنوان تنها بادمجانمحور اکونآباد با این قضیه مشکلی ندارم. شما هم نباید مشکل داشته باشید.»
اهالی همینطوری زل زده بودند به بادمجانمحور. گردومحور گفت: «چه نتیجهای میخواهی بگیری؟»
بادمجانمحور گفت: «نتیجه عجیبی میخواهم بگیرم.» و نتیجه عجیبی گرفت: «اگر بادمجان روی صورت شما و زیر چشم شما عیبی ندارد دربیاید، پس در شکم شما و در معده شما هم عیبی ندارد باشد. من از حق انحصاری خودم میگذرم. هر کسی میخواهد بادمجان بخورد بخورد. نوش جانش...»
توی مردم ولوله افتاد و دوباره شروع کردند به شعار دادن. «بادمجان بیغیرت / نمیآییم به سیرکت...»
بادمجانمحور داد زد: «گوش کنید. امروز همه مهمان من هستید... تشریف بیاورید منزل ما به صرف بادمجان.» و راه افتاد و رفت.
حرفهاش تاثیر عجیبی گذاشته بود. مردم رفتند توی فکر. انارمحور هم توی فکر رفته بود که برود با بادمجانمحور بریزد روی هم. چون مطمئن بود این سخنرانی نظر مردم را عوض کرده.
خلاصه بعد از ده دقیقه مردم یکی یکی راه افتادند سمت خانه بادمجانمحوراینا که بادمجان بخورند.
شهردار بیخبر از همه جا
اکونوم که توی شهرداری از هوش رفته بود اصلا متوجه نشد چه اتفاقهایی توی شهر افتاد. توی خواب و بیهوشی داشت میدید که به عنوان اولین نظریهپرداز اقتصادی در جهان دارند بهش جایزه نوبل شیمی را میدهند چون هنوز نوبل اقتصاد طراحی نشده بود. شهردار به اینجای خواب که رسید به هوش آمد و چشمهاش را باز کرد اما...
این قسمت هفتم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر