ازگیلمحور جهانی میشود
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که خانم ناشناس به نمایندگی از جهان به اکونآباد آمد و از ازگیلمحور، روشنفکر خانهنشین اکونآباد، خواست تا علم اقتصاد را که منحصرا دست اکونآبادیها بود با جهان در میان بگذارد و ازگیلمحور به شرط ازدواج با خانم ناشناس قبول کرد تا به جهان خدمت کند. . . و حالا ادامه ماجرا: خانم ناشناس به ازگیلمحور گفت: ما با ماهواره سالهاست داریم زاغ سیاه شما را چوب میزنیم. شما محشرید.
ازگیلمحور گفت: جدی؟
خانم ناشناس گفت: بله. ما الان توی دنیا چیزی به اسم اکون و اقتصاد نداریم و اکونومیست اصلا معنا ندارد.
ازگیلمحور گفت: جدی؟
خانم ناشناس گفت: بله. ما الان توی دنیا چیزی به اسم اکون و اقتصاد نداریم و اکونومیست اصلا معنا ندارد.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که خانم ناشناس به نمایندگی از جهان به اکونآباد آمد و از ازگیلمحور، روشنفکر خانهنشین اکونآباد، خواست تا علم اقتصاد را که منحصرا دست اکونآبادیها بود با جهان در میان بگذارد و ازگیلمحور به شرط ازدواج با خانم ناشناس قبول کرد تا به جهان خدمت کند... و حالا ادامه ماجرا: خانم ناشناس به ازگیلمحور گفت: ما با ماهواره سالهاست داریم زاغ سیاه شما را چوب میزنیم. شما محشرید.
ازگیلمحور گفت: جدی؟
خانم ناشناس گفت: بله. ما الان توی دنیا چیزی به اسم اکون و اقتصاد نداریم و اکونومیست اصلا معنا ندارد. این تجربیاتی که شما از سر گذراندید، خیلی خیلی آموزنده است. ببینم تو جزوهای چیزی ننوشتی ازگیل جان؟
که تا خانم ناشناس گفت «ازگیل جان» ازگیلمحور با پتک یکی زد توی سرش و گفت: ببین ما ازدواج کردیم اما حواست باشد چه میگویی. کشمش سک دارد ازگیلجان یعنی چی؟ من ازگیلمحور هستم.
خانم ناشناس گفت: تو برخورد جنسیتی داری و با زنان نمیدانی چطور برخورد کنی.
ازگیلمحور یکی دیگر با پتک زد توی سر همسرش و گفت: بلبلزبانی هم میکنی؟ تا من اجازه ندادم نباید حرف بزنی.
خانم ناشناس گفت: ناسلامتی تو روشنفکر اکونآبادی. این کارها از تو بعید است. بدآموزی دارد. اکونآبادیها چه میگویند؟
ازگیلمحور گفت: اگر از این کارها نکنم و جلوی تو وا بدهم که توی اکونآباد نمیتوانم سرم را بالا بگیرم.
خانم ناشناس گفت: مشکل اکونآباد همین است که فقط روی اقتصاد متمرکز بوده و کار فرهنگی و اجتماعی توش نکردند.
ازگیلمحور گفت: نه. تو خوبی.
خانم ناشناس گفت: الان توی جهان به آخر دانش رسیدهاند و از لحاظ اجتماعی هم خیلی خوبند با هم آدمها. فقط مشکلشان این است که فاقد دانش اقتصاد هستند. برعکس شما که فاقد همه چیز هستید. بدبخت من که آمدم پیش تو و فکر کردم آدم حسابی هستی و خواستم ازت کمک بگیرم و تا خواستگاری کردی، بله را گفتم که به جهان خدمت کرده باشم.
ازگیلمحور گفت: چی؟ تو از من استفاده ابزاری کردی تا به جهان خدمت کنی؟
خانم ناشناس گفت: استفاده ابزاری کنم بهتر از این است که مثل تو با ابزار بزنم توی سر یکی دیگر. این رفتارت بازتاب بدی در جهان دارد.
ازگیلمحور در این لحظه به خودش آمد و گفت: اوه عزیزم. به من کمک کن پلههای ترقی و برابری و انسانیت را با هم در بنوردیم.
خانم ناشناس به ازگیلمحور کمک کرد و ظرف یک هفته ازگیلمحور آخر برابری بود. بعد دوتایی تیپ زدند و آمدند توی میدان اکونآباد. همشانه و همقدم هم. اکونآبادیها که این صحنه را دیدند، داد و هوار راه انداختند و به سمت ازگیلمحور گوجهفرنگی و گردو پرت کردند و شعار دادند: «خودفروخته مردستیز... ازگیلمحور تر و تمیز...»
ازگیلمحور گفت: ای اکونآبادیها... بدبختها... شما الان هیچیندار هستید و هیچی از دار دنیا ندارید و از لحاظ اقتصادی هم که تعطیل هستید. الان تنها راه پیشرفت این است که ما اکونآباد را بهعنوان شهرک اقتصادی در جهان معرفی کنیم. برای این راه هم باید بتوانیم جهانی فکر کنیم.
اکونآبادیها گفتند: این جهانی فکر کردنت مایه ننگ اکونآبادی زندگیکردنت است.
ازگیلمحور گفت: به هر حال خودتان میدانید. ما، یعنی من و عیال، میخواهیم برویم با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنیم. برای اولین قدم هم من دارم جزوه اقتصادی مینویسم تا جهان را تحتالشعاع قرار بدهم... حالا هر کسی میخواهد به من کمک کند اول باید مثل آدم با همسرش برخورد کند. بعد بیاید اطلاعات و خاطرات اقتصادیاش را برای من تعریف کند تا توی جزوهام از آن استفاده کنم.
اکونآبادیها گفتند: توش پول هست؟
ازگیلمحور با اشاره به همسر محترمش گفت: بله. بودجه خوبی از طرف دانشگاه همسر محترم برای این کار در نظر گرفته شده. به علاوه یک وعده غذای گرم در هر روز تا پایان تحقیقات.
اکونآبادیها تا این حرف از دهان ازگیلمحور درآمد دویدند و رفتند سمت خانههاشان تا مثل آدم برخورد کنند و به ازگیلمحور کمک کنند و به خودشان کمک کنند و به جهان خدمت کنند...
این قسمت شصت و هفتم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ازگیلمحور گفت: جدی؟
خانم ناشناس گفت: بله. ما الان توی دنیا چیزی به اسم اکون و اقتصاد نداریم و اکونومیست اصلا معنا ندارد. این تجربیاتی که شما از سر گذراندید، خیلی خیلی آموزنده است. ببینم تو جزوهای چیزی ننوشتی ازگیل جان؟
که تا خانم ناشناس گفت «ازگیل جان» ازگیلمحور با پتک یکی زد توی سرش و گفت: ببین ما ازدواج کردیم اما حواست باشد چه میگویی. کشمش سک دارد ازگیلجان یعنی چی؟ من ازگیلمحور هستم.
خانم ناشناس گفت: تو برخورد جنسیتی داری و با زنان نمیدانی چطور برخورد کنی.
ازگیلمحور یکی دیگر با پتک زد توی سر همسرش و گفت: بلبلزبانی هم میکنی؟ تا من اجازه ندادم نباید حرف بزنی.
خانم ناشناس گفت: ناسلامتی تو روشنفکر اکونآبادی. این کارها از تو بعید است. بدآموزی دارد. اکونآبادیها چه میگویند؟
ازگیلمحور گفت: اگر از این کارها نکنم و جلوی تو وا بدهم که توی اکونآباد نمیتوانم سرم را بالا بگیرم.
خانم ناشناس گفت: مشکل اکونآباد همین است که فقط روی اقتصاد متمرکز بوده و کار فرهنگی و اجتماعی توش نکردند.
ازگیلمحور گفت: نه. تو خوبی.
خانم ناشناس گفت: الان توی جهان به آخر دانش رسیدهاند و از لحاظ اجتماعی هم خیلی خوبند با هم آدمها. فقط مشکلشان این است که فاقد دانش اقتصاد هستند. برعکس شما که فاقد همه چیز هستید. بدبخت من که آمدم پیش تو و فکر کردم آدم حسابی هستی و خواستم ازت کمک بگیرم و تا خواستگاری کردی، بله را گفتم که به جهان خدمت کرده باشم.
ازگیلمحور گفت: چی؟ تو از من استفاده ابزاری کردی تا به جهان خدمت کنی؟
خانم ناشناس گفت: استفاده ابزاری کنم بهتر از این است که مثل تو با ابزار بزنم توی سر یکی دیگر. این رفتارت بازتاب بدی در جهان دارد.
ازگیلمحور در این لحظه به خودش آمد و گفت: اوه عزیزم. به من کمک کن پلههای ترقی و برابری و انسانیت را با هم در بنوردیم.
خانم ناشناس به ازگیلمحور کمک کرد و ظرف یک هفته ازگیلمحور آخر برابری بود. بعد دوتایی تیپ زدند و آمدند توی میدان اکونآباد. همشانه و همقدم هم. اکونآبادیها که این صحنه را دیدند، داد و هوار راه انداختند و به سمت ازگیلمحور گوجهفرنگی و گردو پرت کردند و شعار دادند: «خودفروخته مردستیز... ازگیلمحور تر و تمیز...»
ازگیلمحور گفت: ای اکونآبادیها... بدبختها... شما الان هیچیندار هستید و هیچی از دار دنیا ندارید و از لحاظ اقتصادی هم که تعطیل هستید. الان تنها راه پیشرفت این است که ما اکونآباد را بهعنوان شهرک اقتصادی در جهان معرفی کنیم. برای این راه هم باید بتوانیم جهانی فکر کنیم.
اکونآبادیها گفتند: این جهانی فکر کردنت مایه ننگ اکونآبادی زندگیکردنت است.
ازگیلمحور گفت: به هر حال خودتان میدانید. ما، یعنی من و عیال، میخواهیم برویم با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنیم. برای اولین قدم هم من دارم جزوه اقتصادی مینویسم تا جهان را تحتالشعاع قرار بدهم... حالا هر کسی میخواهد به من کمک کند اول باید مثل آدم با همسرش برخورد کند. بعد بیاید اطلاعات و خاطرات اقتصادیاش را برای من تعریف کند تا توی جزوهام از آن استفاده کنم.
اکونآبادیها گفتند: توش پول هست؟
ازگیلمحور با اشاره به همسر محترمش گفت: بله. بودجه خوبی از طرف دانشگاه همسر محترم برای این کار در نظر گرفته شده. به علاوه یک وعده غذای گرم در هر روز تا پایان تحقیقات.
اکونآبادیها تا این حرف از دهان ازگیلمحور درآمد دویدند و رفتند سمت خانههاشان تا مثل آدم برخورد کنند و به ازگیلمحور کمک کنند و به خودشان کمک کنند و به جهان خدمت کنند...
این قسمت شصت و هفتم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر