قسمت پنجاه و دوم
مساله زنان اکونآباد
به اینجا رسیدیم که گیلاسمحور به صورت تماموقت داشت اکونآباد را آباد میکرد. . . و حالا ادامه ماجرا؛ گیلاسمحور نشسته بود توی خانه و داشت با زنش حرف میزد. گفت: «زن گیلاسمحور جان. » زن چیزی نگفت. گیلاسمحور گفت: «زن گیلاسی جان. » زن چیزی نگفت. گیلاسمحور گفت: «گیلاسی جان. » زن چیزی نگفت. گیلاسمحور گفت: «زن جان. » زن گفت: «چییه؟» گیلاسمحور گفت: «چرا صدات میکنم جواب نمیدی و چرا کسی رو مثل من عذاب نمیدی؟» زن گفت: «من از این وضعیت خسته شدم. » گیلاسمحور گفت: «چرا آخه؟ الان زن گیلاسمحوری.
به اینجا رسیدیم که گیلاسمحور به صورت تماموقت داشت اکونآباد را آباد میکرد... و حالا ادامه ماجرا؛
گیلاسمحور نشسته بود توی خانه و داشت با زنش حرف میزد. گفت: «زن گیلاسمحور جان.»
زن چیزی نگفت. گیلاسمحور گفت: «زن گیلاسی جان.»
زن چیزی نگفت. گیلاسمحور گفت: «گیلاسی جان.»
زن چیزی نگفت. گیلاسمحور گفت: «زن جان.»
زن گفت: «چییه؟»
گیلاسمحور گفت: «چرا صدات میکنم جواب نمیدی و چرا کسی رو مثل من عذاب نمیدی؟»
زن گفت: «من از این وضعیت خسته شدم.»
گیلاسمحور گفت: «چرا آخه؟ الان زن گیلاسمحوری. بانوی نخست اکونآباد.»
زن گفت: «ببین عزیزم، اگر من نبودم که تو هیچی نبودی. الان داشته هستههای گیلاست را درمیآوردی.»
گیلاسمحور گفت: «چرا ضد حال میزنی؟»
زن گفت: «همینییه که هست.»
گیلاسمحور گفت: «این چه وضع حرف زدنه؟ میدونی من کی هستم؟ من گیلاسمحورم. طراح گیلاسیات. رییس اکونآباد. الان شهردار دیگه کارهای نیست. همه چیز دست منه. حواست هست زن؟»
زن گفت: «خودم بزرگت کردم. خودم هم بلدم کوچیکت کنم.»
گیلاسمحور گفت: «یعنی چی؟»
زن گفت: «یعنی من با زنهای اکونآباد تشکل زنان تشکیل دادیم. ما از اینکه حتی اسم نداشته باشیم خسته شدیم. من زن گیلاسمحور نیستم. ما روی پای خودمان میایستیم. اقتصاد اکونآباد را هم ما میچرخانیم. ما خسته شدیم از خر حمالی. از کار کردن خر - خودم را میگویم - و خوردن یابو - شما مردان را میگویم.»
گیلاسمحور اول خندید. باز هم خندید. بعد مات و ساکت شد و زل زد به زنش. بعد انگار چیزی را متوجه شده باشد، ترسید. تته پته کرد. بلند شد. عقب عقب رفت. از خانه دوید بیرون و توی خیابان دوان دوان شروع کرد داد زدن: آااااای اکونآبادیها... آاااااای اکونآبادیها... آمادهباش...
اکونآبادیها پنجرهها را یکی یکی باز کردند.
: چی شده؟
: چطور شده؟
: آمادهباش برای چی؟
: کی حمله کرده؟
گیلاسمحور همانطور دوان دوان گفت: زنها... زنها...
این قسمت پنجاه و یکم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته
بعد بخوانید.
ارسال نظر