پناهی، فیلسوفی تکرار نشدنی
حسینعلی لیالستانی از کارگردانان قدیمی سینما و تلوزیون است که سریال (آواز مه) را با حسین پناهی در اواخر سال ۷۹ و اوایل سال ۸۰ کار کردهاند. این مصاحبه بخشی از خاطرات و نظرات این کارگردان با سابقه و فروتن در مورد حسین پناهی است سابقه آشنایی شما با مرحوم پناهی به چه تاریخی باز میگردد؟ ما سال ۷۹ در پروسه آمادهسازی سریال آواز مه به مدت ۶ ماه همراه با دوستان دیگر از جمله خسرو شکیبایی و سیروس گرجستانی در خدمت پناهی بودیم به نظر شما آیا پناهی در سینمای ایران به حق خودش رسید؟ به نظر من حسین در سینمای ما کشف نشد.
حسینعلی لیالستانی از کارگردانان قدیمی سینما و تلوزیون است که سریال (آواز مه) را با حسین پناهی در اواخر سال 79 و اوایل سال 80 کار کردهاند. این مصاحبه بخشی از خاطرات و نظرات این کارگردان با سابقه و فروتن در مورد حسین پناهی است
سابقه آشنایی شما با مرحوم پناهی به چه تاریخی باز میگردد؟
ما سال ۷۹ در پروسه آمادهسازی سریال آواز مه به مدت ۶ ماه همراه با دوستان دیگر از جمله خسرو شکیبایی و سیروس گرجستانی در خدمت پناهی بودیم
به نظر شما آیا پناهی در سینمای ایران به حق خودش رسید؟
به نظر من حسین در سینمای ما کشف نشد. سینمای ما سینمای با چارچوبی نیست شبیه مسابقه دو چهار در صد متر امدادی است هر دوره یک نفر را تحویل میگیرند، اما پناهی در هیچ کدام از این دورهها آنطور که باید و شاید تحویل گرفته نشد، پناهی درک نشد او یک فیلسوف بود نه کمدین، خودش بود و ادای کسی را در نمیآورد پناهی پناهی بود.
بازیهایش با شخصیتش یکسان بود؟
اگر به عنوان کارگردان از پناهی در نقشی استفاده میکردید شخصیتش غالب بر نقش میشد. اکثر کارگردانان هر وقت نقشی برای پناهی داشتند سراغش میرفتند نه اینکه یک نقش داشته باشند و دنبال یک بازیگر برایش باشند، یعنی میخواهم بگویم هر کسی خود پناهی را میخواست برایش نقشی در نظر میگرفت و نقشهایش نقشهای سخت و دشواری بودند حتی برای خودش.
در انتخاب نقشهایش سخت گیری خاصی داشت؟
بله، حسین اگر نقشی با خودش همخوانی نداشت انتخابش نمیکرد، میخواهم بگویم اگر احساس میکرد که شخصیتش در طول نقشی که انتخاب میکند خدشهدار خواهد شد هرگز آن فیلم را انتخاب نمیکرد.
بازخورد سریال بین مخاطبان و جامعه سینمایی چگونه بود؟
این سریال در سال ۸۴در جشنواره دفاع مقدس برنده بهترین کارگردانی و تهیه کنندگی شد و بین مخاطبها هم بیشتر به عنوان یک سریال خاص مطرح بود و به طبع مخاطبان خاص خودش را داشت که وجود همین مخاطبان باعث میشد شخصیت خاص پناهی بیشتر نمایان شود
نظرتان در مورد نمایشنامههایش چیست؟
نمایشنامههایش هم مثل بازیگریش بود و اصلا میتوان گفت مثل اشعارش بود، یعنی میخواهم بگویم در نمایشنامهها هم خودش بود و شما میتوانستید چهرهاش را لابه لای دیالوگها مشاهده کنید
اگر خاطرهای از مرحوم پناهی دارید ذکر کنید
روز اول که ما برای چیدن صحنه و لوکیشن به شمال رفتیم، بازیگرها و دیگر عوامل بیست روز بعد از ما با اتوبوس آمدند که حسین هم جزئی از آنها بود، در آن شب حسین مرا صدا کرد و وقتی به داخل اتوبوس رفتم دیدم که حال خوشی ندارد و گفت که به فکر یک جایگزین برای نقش من باش، من حال مساعدی ندارم! من هم به او گفتم:چه میگویی حسین مگر تو جایگزینی میتوانی داشته باشی این نقش فقط برای تو نوشته شده است و فقط هم تویی که میتوانی اجرایش کنی و او با همان معصومیت همیشگیاش با وجود حال بیمارش فقط و فقط به خاطر شرف و احساس مسوولیتش و برای اینکه پروژه نخوابد قبول کرد
به نظر من «پناهی تکرار نشدنی است حتی توسط خود پناهی»
در سریال آواز مه چگونه بودند؟ آیا در دیالوگها بداههگویی هم داشتند؟
حسین فیلسوفتر از آن بود که بخواهد یکی غیر از خودش باشد و در تمام بازیهایش بداههگویی فراوان داشت و دیالوگهای خودش را میگفت و در واقع بیشتر از اینکه پناهی در خدمت شخصیت فیلم باشد آن شخصیت در خدمت پناهی بود و عوامل فیلم کاملا دست او را در انتخاب دیالوگهایش باز میگذاشتندپس در فیلم آواز مه هم بداههگویی داشتند؟
خیر چون درین فیلم نقش یک کفاش را داشتند که شانزده صفحه دیالوگ داشت و تقریبا زیاد است
پس چگونه با آن روحیه که میگویید توانستند بداههای در میان نقششان نیاورند و عینا فیلمنامه را اجرا کنند؟
چون دیالوگهای حسین زیاد بود، خسرو شکیبایی پیشنهاد داد که تا حد امکان حسین را سر صحنه نبریم تا بتواند دیالوگهایش را حفظ کند، ولی من حسین را بهتر میشناختم و میدانستم که حفظ نخواهد کرد با این وجود موافقت کردم که وی در اتاقش بماند و به حفظ دیالوگها بپردازد. آقای شکیبایی که با او هم اتاق بود وقتی به سر صحنه میآمد میگفت که حسین سخت مشغول است. تا اینکه آن روزی رسید که حسین با فرهاد شریفی بازی داشت و از آنجایی که از محل کمپ تا صحنه فیلمبرداری یک ساعت راه بود من به فرهاد گفتم که در طول این یک ساعتی که با حسین در ماشین هستید دیالوگها را با هم مرور کنید؛ اما بعد از آنکه به محل فیلمبرداری رسیدند فرهاد نزد من آمد و گفت که حسین هیچ کدام از دیالوگها را حفظ نکرده است، من به نزد او رفتم و گفتم که چرا حفظ نکردی و او گفت که کافی است شما سر فصل دیالوگها را به من بدهید تا من جملهها را به یاد آورم من گفتم میخواهم که تو عین دیالوگها را بگویی نه مضمونش را برای همین مجبور شدیم دوربینی به دست یکی از دستیاران بدهیم تا در سر صحنه دیالوگها را جلوی چشم پناهی نگه دارد.
به عنوان جمله آخر چه صحبتی دارید؟
حسین جلوی دوربین بازی نمیکرد او چشم در چشم مخاطب میدوخت و با زبانی از جنس صداقتی که در وجودش داشت با آنها حرف میزد.
ارسال نظر