قسمت چهل و هشتم
تمرین مدیریت گیلاسی
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که زن گیلاسمحور، گیلاسمحور را خیلی زیرپوستی دور زد و زمام امور را گرفت دستش. . . و حالا ادامه ماجرا؛ گیلاسمحور و اکونآبادیها توی میدان جمع شده بودند و بازی میکردند. گیلاسمحور گفت: عجب. اکونآبادیها دست زدند. گیلاسمحور گفت: ای بابا. اکونآبادیها گفتند: زنده باد گیلاسمحور. زنده باد. گیلاسمحور گلوش را صاف کرد: اوهوم. . . اوهوم. اکونآبادیها گفتند: مرحبا به این هوش و ذکاوت. مرحبا به این مدیریت. به به. گیلاسمحور تکیه داد به درخت وسط میدان و پاش را انداخت روی پاش و گردوهاش را از جیبش درآورد و شروع کردن بازی کردن و با خودش گفت: «ای ول.
پوریا عالمی
به اینجا رسیدیم که زن گیلاسمحور، گیلاسمحور را خیلی زیرپوستی دور زد و زمام امور را گرفت دستش... و حالا ادامه ماجرا؛
گیلاسمحور و اکونآبادیها توی میدان جمع شده بودند و بازی میکردند.
گیلاسمحور گفت: عجب.
اکونآبادیها دست زدند.
گیلاسمحور گفت: ای بابا.
اکونآبادیها گفتند: زنده باد گیلاسمحور. زنده باد.
گیلاسمحور گلوش را صاف کرد: اوهوم... اوهوم.
اکونآبادیها گفتند: مرحبا به این هوش و ذکاوت. مرحبا به این مدیریت. به به.
گیلاسمحور تکیه داد به درخت وسط میدان و پاش را انداخت روی پاش و گردوهاش را از جیبش درآورد و شروع کردن بازی کردن و با خودش گفت: «ای ول. چقدر مدیریت توی اکونآباد کیف میدهد. من فکر میکردم کار سختی است؛ ولی مردم با همین اهن و اوهوم من خوش هستند. اصلا چطور است یک سرفه هم بکنم ببینم چه تاثیری توی جامعه میگذارم. »
و سرفه کرد.
اکونآبادیها شروع کردند به سرفه و بین اهم اهم سرفه فریاد میزدند: دمت گرم... شیر مادر حلالت... فخر مدیران عالمی...
دولت در سایه
گیلاسمحور وقتی رفت خانه دید شلوغ پلوغ است و سر و صدا میآید. خواست در را باز کند که دید باز نمیشود. در زد. زن کدومحور کلهاش را از لای در آورد بیرون و گفت: هیس. جلسه است.
گیلاسمحور گفت: چییه؟
زن کدومحور گفت: جلسه.
گیلاسمحور گفت: جلسه چی؟
زن کدومحور گفت: جلسه نقشه راه اکونآباد و اما و اگرها و برنامه جامع.
گیلاسمحور گفت: چی؟
زن کدومحور گفت: جلسه نقشه راه اکونآباد و اما و اگرها و برنامه جامع.
گیلاسمحور گفت: آهان. زنم کو؟
زن کدومحور گفت: مشغول عملیات استراتژی.
گیلاسمحور گفت: اوکی. به زنم بگو من شام دیر میام. میخواهم بروم توی میدان مردم را مدیریت کنم.
زن کدومحور گفت: باشه. و در را بست.
گیلاسمحور گفت: چه زن باکمالاتی دارم. باید به مردم بگویند ماهی یک چیزی به من پرداخت کنند تا من بتوانم درست اکونآباد را مدیریت کنم. اسم این چیزی را هم که میدهند میگذاریم «گیلاسیات». بعد از همین گیلاسیاتی که مردم میپردازند هم اکونآباد را مدیریت میکنم هم خودم عشق و حال میکنم...
این قسمت چهل و هشتم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر