هسته زردآلوی کوپنی
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که بادمجانمحور با نطقی آتشین اکونآبادیها را طرفدار سینهچاک کوپن کرد و ازگیلمحور هم کاری از دستش برنیامد. . . و حالا ادامه ماجرا. . . . اکونآبادیها خوشحال بودند. بعد از مدتها میگفتند، میخندیدند و معتقد بودند همه مشکلاتشان یکشبه حل شده و رفته پی کارش. توی این شلوغیها آناناسمحور اعلام کرد که اجناس کوپنی در فروشگاه آناناس عرضه میشود و هر کجای دیگر جنس کوپنی داشته باشد دزد بیهمهچیز است و طرف آبرو ندارد. اکونآبادیها گفتند: واو. آناناس محور اعلام کرده بود: نوبت با کسی است که اول صف باشد.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که بادمجانمحور با نطقی آتشین اکونآبادیها را طرفدار سینهچاک کوپن کرد و ازگیلمحور هم کاری از دستش برنیامد... و حالا ادامه ماجرا....
اکونآبادیها خوشحال بودند. بعد از مدتها میگفتند، میخندیدند و معتقد بودند همه مشکلاتشان یکشبه حل شده و رفته پی کارش.
توی این شلوغیها آناناسمحور اعلام کرد که اجناس کوپنی در فروشگاه آناناس عرضه میشود و هر کجای دیگر جنس کوپنی داشته باشد دزد بیهمهچیز است و طرف آبرو ندارد.
اکونآبادیها گفتند: واو.
آناناس محور اعلام کرده بود: نوبت با کسی است که اول صف باشد. هر کس ته صف باشد کلاهش پس معرکه است.
اکونآبادیها که کلاهشان پس معرکه بود از پس معرکه بدو بدو خودشان را رساندند به فروشگاه آناناس و صف بستند. سر صف دعوایی شد که بیا و ببین. هم را هول میدادند که بروند اول صف. تنه میزدند. فریب میدادند. یکی گفت زنبیل گذاشتم در حالی که تا آن روز و تا آن لحظه چیزی به اسم زنبیل در اکونآباد دیده نشده بود.
در این شلم شوربا فروشگاه آناناس در را باز کرد تا نفری یک هسته زردآلو به هر کسی که کوپن دارد بدهد.
کاهومحور اخمهاش را کرد تو هم و گفت: با این قحطی و با این وضع خراب بازار و چیزی که بانک موزی به ما انداخته، نفری یک هسته زردآلو؟ همش همین؟
آناناسمحور گفت: همینه که هست. ناراضیای نگیر. برو خونه.
اکونآبادیها که توی صف بیتاب هسته بودند، داد و بیداد راه انداختند که بگیر برو دیگه بابا. نمیخوای هم نگیر ولی برو. بذار صف حرکت کنه.
صف حرکت کرد. نفری یک هسته زردآلو میگرفتند و خوشحال میآمدند اینور. روی کوپنشان هم یک علامت میخورد.
ازگیلمحور روشنفکربازیاش گل کرد و آرام آرام آمد موازی صف ایستاد و نگاه روشنفکر اندر عوامی کرد و گفت: هه هه... زردآلومحور هم که توی صف وایساده... هه هه...
زردآلومحور گفت: خب، که چی؟
ازگیلمحور گفت: یعنی دست تو و آناناسمحور توی یک کاسه نیست؟
زردآلومحور گفت: آخه واسه چی؟ چرا بهتان میزنی؟
ازگیلمحور گفت: من روشنفکرم. هر کاری بخوام میکنم. ولی به نظرت عجیب نیست؟ کوپن، هسته، هسته زردآلو. یعنی هسته تو. نه؟
زردآلومحور گفت: برو بابا. شیرهمون رو مکیدند، هستهمون به چشم تو میاد؟ خیلی پرتی.
اکونآبادیها گفتند: آره بابا. خیلی پرتی. تو خودت شیره داری بکشند؟ هسته داری؟ ها هاها... برو ته صف بابا... روشنفکربازی درنیار.
ازگیلمحور گفت: بخندید به من. ما روشنفکرها در همه جای تاریخ قدرمون رو ندونستند.
همه هیچی نگفتند.
ازگیلمحور گفت: ولی آناناسمحور و زردآلومحور دستشون توی یک کاسه است. حالا ببینید کی گفتم.
در این لحظه بادمجانمحور سر و کلهاش پیدا شد و گفت: ازگیلمحور جان، تفرقه ننداز. تو از کجا میدونی؟ کوپن، یعنی همه با هم برابرند. طفلک آناناسمحور که قبول زحمت کرد تا همه را با هم برابر کند.
ازگیلمحور گفت: من به خودت هم شک دارم بادمجانمحور. مثل همیشه. ولی اینبار رد پات معلوم نیست.
بادمجانمحور گفت: میبینید اکونآبادیها؟ روشنفکر در برابر جامعه یا در جامعه یا بر جامعه یا برابر جامعه یا روی جامعه یا توی جامعه؟
اکونآبادیها گفتند: وااای... روشنفکر توی مخ جامعه نمیره. ها هاها...
ازگیلمحور گفت: من ته و توی این قضیه رو درمیارم. چه تیکه بندازید چه نندازید.
بادمجانمحور گفت: حالا برو ته صف پدر جان. بذار باد بیاد.
همه خندیدند. به کی؟ به روشنفکرشان. به ازگیلمحور و خوشحال بودند که توی صف کوپن هستند...
این قسمت سی و هفتم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر