آغاز راه من با «تیم سبز»
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.


تیم سبز- ۱
با یک حرکت به سمت در کشیده شدم. احساس می‌کردم که در حال فرو رفتن به گودالی عمیق هستیم. می‌توانستم دیوار حیاط خانه را که به سمت ما می‌آمد ببینم. موتورهای هلی‌کوپتر که پیش از این، صدایی در حد زمزمه کردن داشت حالا نعره می‌کشید. به نظر می‌رسید که موتور در حال جنگیدن است تا بتواند «هوا»یی را که مانع به حرکت در آمدنش بود زمین‌گیر کند. در زمان اوج گرفتن دم هلی‌کوپتر نزدیک بود که به سقف اتاق میهمانی برخورد کند. پیش از عملیات لطیفه‌ای تعریف می‌کردیم که «هلی‌کوپتر ما پایین‌ترین شانس را برای برخورد یا سقوط دارد». برای اینکه خیلی از افراد ما پیش از آنکه هلی‌کوپتر سقوط‌ کند نجات یافته بودند. مطمئن بودیم که اگر سقوط می‌کردیم این یگانه وسیله‌ای بود که چاک۲ (نام گروه عملیاتی خود که در این شکار حضور داشتند) را حمل می‌کرد.
هزاران انسان، بلکه میلیون‌ها نفر در ایالات متحده به همین اندازه وقت صرف کردند فقط برای همین لحظه. لحظه‌ای که در حال از دست رفتن بود. آن‌هم پیش از اینکه حتی پای ما به زمین برسد. تلاش کردم به کابین لگد بزنم و تکان‌های شدیدتری بدهم. اگر هلی‌کوپتر از این طرف به دیوار برخورد می‌کرد ممکن بود غلت بخورد و پاهای من زیر کابین به دام بیفتد. تا جایی که می‌توانستم تکیه دادم و پاهایم را در سینه‌ام جمع کردم. نفر کناری من، تک تیرانداز تیم بود که تلاش می‌کرد پاهایش را از کنار در هلی‌کوپتر دور کند، اما ازدحام افراد مانع این‌کار می‌شد. کاری نمی‌توانستیم بکنیم، اما هلی‌کوپتر نچرخید و پای من «ریزریز» نشد.
همه‌چیز به کُندی پیش می‌رفت. سعی کردم که از شر فکر کردن به سقوط هلی‌کوپتر راحت شوم. در هر لحظه به زمین نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدیم. بدن من به حالت آماده باش در آمده بود. آماده یک برخورد اجتناب ناپذیر.
تیم سبز
می‌توانستم عرقی که از کمرم به پایین سُر می‌خورد را احساس کنم. تیشرتم خیس عرق شده بود. به آهستگی از دهلیز پایین می‌رفتم. حضور در خانه‌ای در می‌سی‌سی‌پی که در آنجا نحوه کشتن بن‌لادن را تمرین می‌کردیم. تقریبا در تاریخی مشابه در هفت سال پیش. سال ۲۰۰۴. پیش از اینکه سوار بر «بلک هاوک» به سمت «ابیت‌آباد» پاکستان حرکت کنیم. این یکی از تاریخی‌ترین و ویژه‌ترین عملیات‌ها به حساب می‌آمد. در تیم «سیل» قرار گرفته بودم. تیم نیروی دریایی ویژه ایالات متحده. گاهی اوقات اسم کاملش را می‌گفتیم: «گروهِ پیشبرد جنگ نیروی دریایی ویژه ایالات متحده» که در بیشتر مواقع ما را به اختصار «دیوگرو» می‌خواندند. در ۹ ماه تیم سبز انتخاب و تکمیل شد. در این میان اما یک چیزی مرا از بقیه «گروه باورنکردنی دیوگرو» متفاوت کرد که در انتخاب نهایی‌ام برای حضور در این گروه موثر واقع شد.
قلبم سریع می‌زد. عرق به چشمانم شُره می‌کرد. مجبور بودم به دنبال همرزمم به سمت در حرکت کنم. خسته و بریده بریده نفس می‌کشیدم. سعی می‌کردم فکرهای دیگر را از سرم بیرون کنم. نگران و خسته بودم. با این حالات است که اشتباه به وجود می‌آید. لازم بود که تمرکز کنم. مهم نبود که چه چیزی در داخل اتاق بود. با توجه به محدودیتی که مربیان در نظر گرفته بودند مجبور بودیم آهسته به شکل گربه راه برویم. همه مربیان ما از مبارزان مشهور تیم «دیوگرو» بودند. مربیانی که دستچین شده بودند تا سربازان تازه را آموزش دهند. آینده‌ام در دستان‌شان بود. همین موضوع فشار را روی من دو چندان می‌کرد.
پیش خودم تکرار می‌کردم: «به ناهار فکر کن.»
این تنها راهی بود که می‌توانستم به اضطراب خود غلبه کنم. در سال ۱۹۹۸ که در مراحل ابتدایی آموزشی بودم، تصمیم گرفتم برای غلبه کردن به اضطراب‌هایم همیشه به یک وعده غذایی فکر کنم. مهم نبود که می‌توانم بازویم را حس کنم یا سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده است، مهم این وعده غذایی بود. البته تا ابد قرار نبود این‌گونه باشد. همیشه جمله‌ای هست که می‌گوید: چگونه یک فیل را می‌شود خورد؟ جواب ساده است: با یک گاز در همان لحظه. اما گازی که برای این وعده غذایی در نظر گرفته بودم به‌ناچار تقسیم شده بود: درست کردن صبحانه، تمرین سخت، ناهار، تمرین سخت و این‌بار فکر کردن به وعده شام. این کار هر روزه من بود.
در سال ۲۰۰۴، دیگر تقریبا به عضویت تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده در آمده بودم اما عضو نهایی شدن در این گروه اوج کار حرفه‌ایم به‌حساب می‌آمد. گروه «دیوگرو» همچون واحد ضدتروریسم در چندین عملیات گروگانگیری شرکت کرده، رد پای مجرمان را گرفته و از زمان ۱۱ سپتامبر به این سو به جنگ مبارزان القاعده در افغانستان رفته بود.
حضور در تیم سبز کار سختی بود. دیگر خوب نبود که عضو ساده‌ای از تیم تفنگداران دریایی ایالات متحده باشم. برای حضور در تیم سبز فقط یکبار حق خطا داری. خطای دوم شما را به سمت بازنده‌ها هل می‌دهد..
ادامه دارد...