بخشوده شده

 میناوند می‌زد روی پای انصاریان و به شوخی می‌گفت: «نخند عوضی»... و ما مگر چقدر طاقت داریم که حالا این ویدئوها را ببینیم و بغض‌مان نترکد؟ مگر از سنگیم یا آهن؟ این پیکرهای رعنا کجا و خاک کجا؟ همین حالا، هنوز یک ماه هم از آن برنامه نگذشته است. تو چه غریبی زندگی؛ تو چه اسرارآمیزی مرگ. کجا به کمین نشسته‌ای که هیچ‌گاه نمی‌بینمت؟‌ای دریغ.

علی و مهرداد لابد بر فراز ابرها به هم پیوسته‌اند و شاید بحث‌شان دوباره گل انداخته باشد. مهرداد یک پنج‌شنبه قبل از علی آسمانی شد. حالا کالبد بی‌جان انصاریان را کنار پدرش خاک کرده‌اند و او نیز به یک خاطره، به یک عدد پر از درد برای اهالی فوتبال تبدیل شده است. انصاریان عادت داشت مرتب از هادی نوروزی و مهرداد اولادی یاد کند و درست به همین دلیل شماره پیراهن آنها یعنی ۲۴ و ۳۳ در صفحه اینستاگرامش بسیار پرتکرار بودند، اما حالا شماره ۸ خودش و ۲۵ مهرداد میناوند هم به شمارگان عذاب سرخ‌ها تبدیل شده است. چه غم‌انگیز است این همه جوانمرگی، چه حزن‌آور است رسیدن به پایان خط، چنین پرشتاب و باورنکردنی.

داستان علی انصاریان یک قصه کاملا متفاوت در فوتبال ایران بود. قرار به قدیس ساختن از درگذشتگان نیست، اما واقعا سخت است به یاد بیاورید در فضای پرهیاهوی فوتبال، علی حتی با یک نفر دعوا کرده باشد یا در یک مصاحبه تند سخنان عجیب و غریب به زبان آورده باشد. او واقعا نجیب و آرام بود. دشمن نداشت و دوستانش عمیقا دوستش داشتند. قصه علی آنقدر عجیب است که حتی وقتی مستقیما از پرسپولیس راهی استقلال شد، سرخ‌ها بر او سخت نگرفتند و پیش از جدال رودررو در دربی تهران تشویقش هم کردند. هرگز نمونه‌ای دیگر از این واکنش‌ها نداشتیم و نخواهیم داشت. زمانی که قرار شد پیشکسوتان پرسپولیس و میلان در تهران به مصاف هم بروند، یکی دیگر از بازیکنان سابق پرسپولیس که مستقیما راهی استقلال شده بود با فشار مردم از تمرینات کنار رفت و شانس حضور در آن دیدار را پیدا نکرد، اما هیچ‌کس با علی کاری نداشت. او به راستی تافته جدا بافته بود؛ مدافعی که هم برای سرخ‌ها و هم برای آبی‌ها سر جلوی توپ گذاشت. در سینما و تلویزیون هم صاحب‌خانه‌های این دو حوزه با علی مهربان بودند؛ از مهران غفوریان که پای انصاریان را به زیر آسمان شهر گشود و خودش نقش یک پرسپولیسی تیفوسی را بازی کرد تا منتقدان سخت‌گیر که تقریبا هیچ‌کدام‌شان در نقد انصاریان چیزی نگفتند. قلب مهربان او کشش عجیبی داشت و آن قهقهه‌های دلبرانه که حالا دیگر یافت نخواهند شد. شماره هشت برای رفتن به بهشت عجله کرد؛ آن‌قدر که حتی مجال خداحافظی هم به دیگران نداد. افسوس.