اگر در برنامههایتان بهدنبال کمالگرایی هستید چیزی جز رضایتمندی گذرا، اضطراب و شرمندگی نصیبتان نمیشود
زمان را مثل یک «نابغه تنبل» مدیریت کن
باید یاد بگیرید برنامهریزیتان نه با هدف زندگی خوب در آینده، بلکه برای خوب زندگی کردن امروز باشد. کندرا آداچی، میزبان پادکست «نابغه تنبل» (The Lazy Genius) و نویسنده دو کتاب پرفروش «روش نابغه تنبل» و «آشپزخانه نابغه تنبل» در این مطلب پنج نکته کلیدی از کتاب جدیدش با عنوان «برنامه: زمانت را مثل یک نابغه تنبل مدیریت کن» به اشتراک گذاشته است.
۱- یک زندگی خوب نباید حتما عالی باشد تا ارزشمند تلقی شود
مفاهیمی همچون عظمت، تلاش شبانهروزی، فرصت و پتانسیل بخشی از تاروپود هویت ما شده است. در مغزمان حک کردهاند که باید به دنبال خواستههایمان برویم و برایشان بجنگیم و همواره به دنبال عظمت و رفاه بیشتر باشیم. همه ما باید در کار و زندگیمان استاد باشیم. این دیدگاه هیچ اشکالی ندارد. در واقع شخصیت برخی افراد، کاملا مناسب کمالگرایی و دنبال کردن عظمت است. اصلا کمالگرایی و در جستوجوی عظمت برآمدن لازمه برخی مشاغل است و برخی واقعا از این مسیر لذت میبرند. تلاش برای کسب مهارت و استادی در چیزی، فرآیند زیبایی است، اما این دیدگاه توقعی ایجاد میکند که میگوید «اگر هر لحظه در حال تلاش برای رسیدن به کمال نیستید، یعنی دارید زندگیتان را تلف میکنید.» و من با این طرز فکر مخالفم.
واقعیت این است که اغلب ما زندگیهای خیلی معمولی داریم. اما به جای اینکه زندگی معمولیمان را جشن بگیریم و ذهنمان را پرورش دهیم که زیبایی نهفته در چیزهای ساده و معمولی را ببیند و رضایت داشته باشد، یاد گرفتهایم که باید خود را به آب و آتش بزنیم. باید هر دقیقه از هر روز را وقف رسیدن به آیندهای نامرئی کنیم که به روش مهندسی معکوس طراحی کردهایم و دائم برای تحققش تلاش کنیم. اگر هم از پسش برنیاییم و نتوانیم این کار را انجام دهیم، به ما برچسب بیانضباطی یا بیارادگی میزنند. چنین دیدگاه و فضایی، پارادایم خطرناکی برای زندگی است. آینده زیباست. مهارت و استادی هم زیباست، اما من فکر نمیکنم که باید از آن نقطه موعود آینده شروع کنیم.
۲- شما حق دارید از همان جا که هستید و همان کسی که هستید، شروع کنید
من در طول سالها کتابهای زیادی در حوزه مدیریت زمان خواندهام. تا دلتان بخواهد دفتر برنامهریزی خریدهام. سالهای سال، آغاز سال نو خوشبینی عجیبی نسبت به کارهایی که قرار بود بهترشان کنم و اهداف فضاییام داشتم، چون آینده روشن به نظر میرسید. اما ما به همان اندازه که ممکن است نسبت به مهارت و استادی دچار وسواس شویم، میتوانیم نسبت به آینده هم این وسواس را پیدا کنیم.
خیلی خوب و ارزشمند است که به آینده اهمیت بدهیم، برایش برنامهریزی کنیم و گامهای مشخصی برداریم تا به آن شکلی که میخواهیم آن را دربیاوریم. اما شما حق دارید زندگی را از همین حالا با همین کسی که امروز هستید و همین جایی که امروز قرار دارید شروع کنید. حق دارید بدون کوچکترین توجهی به آینده، تمام تمرکزتان را فقط روی امروز بگذارید. میتوانید تصمیماتی بگیرید که فقط به درد همین امروز میخورد نه بعدا. قرار نیست هر انتخاب و کار و عادتی در خدمت رویای آینده باشد. میتواند باشد، اما الزامی وجود ندارد.
من سختی این موضوع را در دهه ۳۰سالگیام با دو فرزند خردسال به خوبی احساس کردم. آن زمان در اوج فاز مدیریت زمانم بودم و دربهدر دنبال هر اطلاعاتی درباره این بودم که چگونه معمار آینده خودم باشم. این پیام احساس امنیت کاذبی را میرساند که انگار زندگیام کاملا تحت کنترل خودم است. من نمیدانم شما تا به حال روزهایتان را با کودک خردسالی گذراندهاید یا نه. اما اگر تجربه کرده باشید میدانید که با وجود بچه کوچک، کنترل بسیار کمی روی اتفاقات دارید. اگر هر روزتان وقف ایدهآلی در آینده نامعلوم باشد، آن روزهای معمولی که برای خیلیها (بهخصوص زنها) ماهها و سالها طول میکشد، احساس ناکافی بودن میدهد. اگر شما هم چنین تجربهای داشتهاید، احتمالا وقتی به زندگیتان نگاه میکنید، احساس فقدان عمیق، دلخوری و ناکافی بودن را تجربه میکنید.
ما در تعقیب کمال و آن آینده نامرئی طلایی، اغلب انسانیتمان را پشت سر جا میگذاریم. نیاز بدنمان، عزیزانمان، سلامت روان و آرامشمان را نادیده میگیریم. استراحت و تفریح را در اولویت قرار نمیدهیم. اگر هر لحظه را قدر ندانیم و استفاده بهینه را از آن نبریم، خود را تنبل میدانیم. جریانی زیرپوستی وجود دارد که میگوید نسخه بهتر ما در آینده قرار دارد و ما باید به جای خود امروزمان، روی آن شخص تمرکز کنیم. در پارادایم بهرهوری فعلی، تجربه زندگی رضایتبخشی که سرشار از مهربانی و صبوری و انتخابهای منطقی است که به شخصیت امروزت ارج مینهد و جایگاه امروزت را قدر میداند، یک استثنا محسوب میشود. انگار به کمتر از حقت قانع شدهای یا کوتاه آمدهای. انگار در پمپ بنزین توقف کردهای تا انرژی و منابع و نظم و انگیزه لازم را به دست بیاوری تا دوباره در تعقیب کمال برآیی. من معتقدم شما حق دارید با آدمی که امروز هستید و جایی که در آن قرار دارید شروع کنید.
۳- هدف عظمت نیست، یکپارچگی است
اگر به جای عظمت، یکپارچگی هدف غایی باشد، چه؟ اگر تمامیت درونی، ثبات و ایستادگی و استواری در برابر هر شرایطی هدف باشد چه؟ اگر به جای اینکه فکر کنید در طول روز چه اتفاقاتی افتاد، فکر کنید شما چگونه تجربهشان کردید و چه حسی داشتید، چه؟
یکی از لحظاتی که در تغییر نگرش من بسیار تعیینکننده بود، تقریبا به ۱۰ سال پیش برمیگردد که من با دو کودک خردسال در خانه بودم. داشتم کتاب مدیریت زمان مخصوص مادران میخواندم و در آن نویسنده دو روز متفاوت را توصیف کرده بود. اولین روز، یک روز پر از هرج و مرج بود. بچههایش چرت نزده بودند، غذایشان را پرت میکردند، کارهای روزانه روی هم تلنبار شده بودند و مادر حتی فرصت نمیکرد یک لحظه بنشیند، چه برسد به اینکه بخواهد دوش بگیرد. دقیقا تصویر کلیشهای یک مادر خسته و بههمریخته بود. بعد روز دیگری را توصیف کرد که کودکانش همزمان خواب نیمروزشان را کرده بودند. او به خودش رسیده بود، تمام کارهایش را انجام داده و شام را هم زود آماده کرده بود. وقتی همسرش برای شام با چند مهمان غیرمنتظره به خانه آمد، همه چیز مهیا و خود او آماده بود. یادم میآید ماجرای این دو روز را که خواندم، انتظار داشتم جمله بعدی نویسنده چیزی مثل این باشد که: «و هر دو این روزها مهم هستند.» اما او این حرف را نزد. او گفت: «و من هرگز به عنوان یک مادر و همسر به اندازه آن روز (دومین روز) به خودم افتخار نکرده بودم.» این لحظه به قدری در ذهنم زنده و تازه است که انگار همین دیروز خواندمش. قلبم فروریخت. اعتماد به نفسم از بین رفت. من میخواستم حق داشته باشم خودم باشم و فقط از اینکه از پس یک روز سخت برآمدهام و آن را پشت سر گذاشتهام راضی باشم و به خودم افتخار کنم. همان لحظه بود که فهمیدم هدف من چیز دیگری است. هدف آن نویسنده کمال بود. هدف من یکپارچگی است. وقتی تمام عمر و زندگیتان حول حقیقیترین نسخه از خودتان بگردد، دیگر فرقی نمیکند چه اتفاقی بیفتد. شما در هر شرایطی مثل یک فانوس دریایی در میان توفان میشوید، مثل درخت بلوط استواری در تندباد یا اراده سرسخت و کلهشق کودکی که حاضر نیست سبزیجاتش را بخورد. قدرت ناشی از هدف یکپارچگی شخصی، به شکل چشمگیری با قدرت ناشی از هدف کمالگرایی متفاوت است. قدرت اولی ابدی است و دیگری ناپایدار. همانطور که دیوید گیت، شاعر نوشته: «تلاش شبانهروزی قطبنمای وحشتناکی میسازد.»
۴- فصل زندگیتان اهمیت دارد
ما اغلب زندگی را به شکل خطی طولانی از نقطه الف به ب میبینیم و ایدهآل این است که سر راهمان هیچ دستانداز، سرعتگیر، مسیر انحرافی یا تغییر عقیدهای نباشد. همه اینها همیشه هستند، اما ما قصد کردهایم که به هر قیمتی از آنها اجتناب کنیم و در مسیر باقی بمانیم.
زندگی اصلا و ابدا اینگونه نیست. فصل کنونی زندگی شما مهم است. اگر از والدین سالخوره خود مراقبت میکنید، فرزندی به خانواده افزودهاید، شغل یا خانهتان را عوض میکنید، از بیماری سختی رنج میبرید یا با برهه سختی از آسیبهای روحی و روانی دست و پنجه نرم میکنید، نحوه مدیریت وقت و زندگیتان باید تغییر کند. این تنبلی یا ترمیم یک نشتی نیست. ارزش قائل شدن برای فصل کنونی زندگیتان است که بسیار هم اهمیت دارد. زندگی باید با مهربانی و رضایت همراه باشد. دیگر مجبور نیستید سرتان را پایین بیندازید و در دوران سخت زندگی، خود را به آب و آتش بزنید تا اولویتهایی را که دیگران برای شما تعیین کردهاند، بهویژه اولویت کمالگرایی را، حفظ کنید. وقتی هدف یکپارچگی باشد، فصل زندگیتان را نه با دلخوری و نارضایتی، بلکه با مهربانی و همدلی طی میکنید. آنوقت میتوانید همان شخصی باشید که امروز هستید و همان جایی باشید که در آن قرار دارید، چون میدانید که این صرفا یک فصل است، نه کل عمرتان. آنوقت میتوانید به آن احترام بگذارید.
۵- یادگیری نحوه تغییر مسیر، ارزشمندتر از یادگیری نحوه برنامهریزی است
اسم کتاب من «برنامه» (The Plan) است. بله! از تناقض عنوان کتابم با این مورد آگاهم. خودم عاشق برنامهریزی هستم و به نظرم برنامهها ارزشمندند. اما واقعیت این است که ما بیشتر به مهارت تغییر مسیر نیاز داریم تا برنامهریزی.
زندگی روزمره پر از مانع و دستانداز است و گاهی شرایطی پیش میآید که برنامهریزی ما برای روزمان را خراب میکند. اما ما به جای اینکه برخورد مهربانانهای نسبت به رخداد پیش آمده داشته باشیم، با سرسختی بر موضع خود پافشاری میکنیم و گاهی حتی این انعطافناپذیری را انضباط مینامیم. این نگرش مضر و غیرضروری است.
تغییر مسیر، یک مهارت ضروری است و باید یاد بگیرید چگونه در انجامش بهتر و بهتر شوید. به جای اینکه دنبال راههای جدید و بهتری برای برنامهریزی و آمادهسازی خود باشید و سعی کنید سیستمهای موفق و روتینهای بینقصی بسازید که هرگز شکست نمیخورند، بخشی از این انرژی را صرف یادگیری چگونگی تغییر مسیر کنید. در برابر خراب شدن برنامهها انعطافپذیر و مقاوم باشید. چابک واکنش نشان دهید و با خود و دیگران مهربان باشید. وقتی دیگر هدف اول و آخرتان عظمت و کمال نباشد و به جایش به یکپارچگی و فردی که همین امروز هستید احترام بگذارید، درهای یادگیری مهارتهای تغییر مسیر به زیبایی پیش رویتان گشوده میشود.
منبع: Fast Company