سرمایهگذاری در هویت شغلی
دیویا سینگ (Divya Singh) فردی است که او را به عنوان یکی از موفقترین افراد در شغلش میشناسم. او بومی آمریکا (سرخپوست) است. زمانی که ۱۹ ساله بود و در رشته آشپزی تحصیل میکرد، نکتهای به گوشش خورد که او را مصمم به موفقیت شغلی کرد: «تو را برای کارآموزی در رستوران، قبول نمیکنند.» شاید دیویا تا آن موقع به فضای غیرمنصفانه رستورانها توجه نکرده بود؛ فضایی که در آن سرخپوستان جایگاهی نداشتند.
رستورانهای درجه یک آمریکا و بهویژه آن دسته از رستورانها که ستاره میشیلن (سازمانی برای رتبهبندی رستورانهای فاخر با بازرسهایی ناشناس که به طور غیرمنتظره به رستورانها سر میزنند) دریافت کردهاند، گاه ایتالیایی و اغلب فرانسوی هستند. در این رستورانها، یک سرآشپز فرانسوی مسوول همهچیز است. او در ساختاری سلسلهمراتبی تمام دستورات را صادر میکند و همه چیز را تحت کنترل دارد. کارکنان به دستهها و طبقات مختلف تقسیم میشوند و برخی فقط وظیفه ظرف شستن و برخی فقط وظیفه خرد کردن سبزیجاتی مانند پیاز و هویج را بر عهده دارند. استانداردهای کار بسیار دقیق و غیرمنعطف است و در صورتی که به عنوان مثال هویجها به اندازه درست خرد نشده باشند یا غذای تهیهشده، تایید سرآشپز را کسب نکند، دور ریخته میشوند. دیویا با آنکه توانست به عنوان کارآموز وارد یکی از این رستورانها با سرآشپزی فرانسوی به نام فیشر شود، فقدان تجربه و سرخپوست بودنش باعث شد مسوول خرد کردن سبزیجات باشد.
او مدتی را در کنار تحصیل به کار پرداخت. شبها و آخر هفتهها به رستوران میرفت ولی اوضاع بر وفق مراد نبود. جملهای معروف در رستوران رواج داشت که میگفتند: «سالهای کار در (این) رستوران مانند سالهای سگی است. در هر سال، هفت سال از عمر خود را از دست میدهی.» کار در رستوران نه تنها وقت زیادی طلب میکرد، بلکه انرژی جسمی و روانی زیادی نیز از فرد میگرفت.
دیویا پس از کسب چند سال سابقه، تصمیم گرفت مدتی از آن فضا فاصله بگیرد. او باید درسش را به اتمام میرساند تا با مدرک آشپزی خود، جایگاه شغلیاش را ارتقا بخشد. در همین حین، متوجه فرصت دیگری هم شد که برای او وجود داشت. سرآشپزها به دلیل تغییرات مکرر در منوی غذا و البته وجود غذاهای فراوان در منوی رستوران، همیشه پرمشغله بودند. آنها نمیتوانستند زمانی به بهبود غذا یا مطالعه و بررسی بازار یا تکنیکهای جدید آشپزی بپردازند.
دیویا روی این موارد متمرکز شد. او دوران دانشگاهش را به پایان رساند و مدرک تحصیلی مرتبط گرفت. همچنین به تحقیق و ارتقای دانش و مهارتهایش پرداخت. به عنوان مثال، به بررسی روشهای شیرینتر کردن شربتها و شیرینکنندههای غذایی پرداخت. همچنین روش کفدار کردن سسها را آموخت. روی بازار و تغییر ذائقهها کار کرد. دستور پخت متنوعی از غذاهای غیرلبنی را آموخت و... تلاشهای او باعث شد که پس از مدتی بتواند یک کسبوکار موازی رستوران برای تحقیقات و آموزشهای آشپزی ایجاد کند و خودش نیز با پستی به نام آشپز تحقیق و توسعه به رستوران بازگردد.
جایگاه دیویا به شدت ارتقا یافته بود و تلاشهای بیوقفه و نکتهسنجیهای او در این موفقیت نقش بسزایی داشت. البته که او به دلیل بیانصافیها مصممتر از بسیاری از همکاران خود بود. دیویا با آنکه آشپز تحقیق و توسعه شده بود، با فیشر که آن زمان مسوولیت هفت رستوران را بر عهده داشت، به تنش خورد. رابطه متشنج بین آنها، کار را به دعوای قضایی نیز کشاند. در یکی از روزها بود که فیشر جملهای غیرمنتظره به زبان آورد: «به تو افتخار میکنم.» دیویا نتوانست خود را کنترل کند. به پارکینگ رفت و مدتی گریه کرد. این نخستین بار بود که در شغلش کسی از او قدردانی میکرد.
در هر صورت، دعوای قضایی آن دو ادامه یافت و دادگاه به نفع دیویا حکم کرد. البته برخلاف تصور او که انتظار خسارت مالی داشت، قرار شد که ۵۰درصد از سهام رستوران به او اعطا شود. این حکم به معنای آن بود که باز هم مسیر شغلی او و فیشر به هم گره میخورد. پس در توافقی، سهم خود را به فیشر فروخت و از کار در آن رستوران کناره گرفت.
دیویا در شرکت غذایی خود، توانست محصولات و برندهای جدید بسیاری به بازار عرضه کند. او همچنین در ۲۶ سالگی در فهرست ۳۰ مدیرعامل موفق کمتر از ۳۰ ساله مجله فورچون قرار گرفت. شرکت او (Prameer) اکنون صدها فروشگاه در ایالات متحده آمریکا افتتاح کرده و محصولاتی مانند بستنی و ماست غیرلبنی عرضه میکند.
دیویا پس از ۷سال پرورش شرکت خود، از آنجا هم استعفا داد. او شش هفته به تنهایی از تایلند دیدن کرد. در کمپ نگلی اقامت کرد و آخرهفته برای موجسواری به ساحل میرفت. خودش سواری با تختهاسکیت را آموخت و دوباره آشپزی برای لذت بردن را کشف کرد.
در مصاحبهای که در خانهاش داشتم، طراحی متنوع آن خانه برایم عجیب بود. به عنوان مثال، بخشی از خانه را به طور اختصاصی برای سرو و صرف چای طراحی کرده است. او در کنار کارهای فراوان و توانمندیهای جدیدش، برگزاری مراسم را هم قبول میکند. در این باره، چنین گفت: «به این دلیل توانستم خود را در حوزههای مختلف توسعه دهم که فضا و زمان کافی در زندگی خود پدید آوردم. اگر تمام زندگی و تمام هویت خود را به یک شغل خاص اختصاص دهید، در صورت نتیجه ندادن آن (حتی به دلایلی غیرقابل کنترل) تمام زندگی خود را از دست دادهاید.»