unnamed copy

بخشی از علت اینکه مغز موفق به تشخیص خرده استرس نمی‌‌‌شود به خاطر فرآیند پردازش اطلاعاتش است. حافظه فعال مغز که قطعه پیشانی را اشغال کرده، همان ‌‌‌جایی است که ما یادداشت‌‌‌های روحی‌‌‌مان را در آن نگه می‌‌‌داریم و جوئل سلینس، عصب‌‌‌شناس رفتاری و پژوهشگر مدرسه پزشکی گراسمن دانشگاه نیویورک، به آن می‌‌‌گوید یک‌‌‌جور چرک‌‌‌نویس روحی. حالا، در شرایطی که استرس پیوسته و همیشگی شود، چرک‌‌‌نویس قطعه پیشانی کوچک می‌‌‌شود و ما سخت‌‌‌تر می‌‌‌توانیم حواسمان را به چیزهایی بدهیم که نیازمند پاسخ یا توجه ما هستند. این موضوع توضیح می‌‌‌دهد که چرا در طول پاندمی بسیاری از ما احساس می‌‌‌کردیم انگار مغزمان مه‌‌‌آلود است و گیج و منگ شده‌‌‌ایم. مغزی که غرقاب خرده‌‌‌استرس‌‌‌ها شده، ظرفیت معمول را برای توجه به یک فعالیت یا حل مساله ندارد. ممکن است احساس کنیم به شکل عجیبی مضطربیم و استرس داریم، اما یادمان نیاید علتش چیست. سلینس می‌‌‌گوید: «این اتفاق به‌‌‌مراتب بدتر از تهدیدهایی است که مکانیزم ستیز یا گریز را فعال می‌‌‌کنند، چون نه‌‌‌تنها متوجهش نمی‌‌‌شوید، بلکه می‌‌‌تواند عواقب شدیدتر و وخیم‌‌‌تری هم به همراه داشته باشد.»

پس بااینکه ممکن است خرده‌‌‌استرس‌‌‌ها را به‌‌‌عنوان چیزی که می‌‌‌توانید از پس آن بربیایید، بدون فکر کنار بزنید و نادیده بگیرید یا کوچک بشمارید، مغز شما به این راحتی از پس آن برنمی‌‌‌آید. درواقع به گفته لیسا فلدمن برت عصب‌‌‌شناس، پروفسور برجسته روان‌شناسی در دانشگاه نورث‌‌‌ایسترن و نویسنده کتاب «هفت و یک‌‌‌دوم درس درباره مغز»، به نظر می‌‌‌رسد مغز انسان منابع گوناگون استرس مزمن را از هم تشخیص نمی‌‌‌دهد. برت می‌‌‌نویسد که تاثیر استرس، حتی عوامل استرس‌‌‌زای لحظه‌‌‌ای مشخص است. «اگر ظرفیت جسمی‌‌‌تان به خاطر شرایط زندگی - همچون بیماری جسمی، مضیقه مالی، تغییرات هورمونی یا صرفا کم‌‌‌خوابی یا ورزش نکردن- ته کشیده باشد، مغزتان نسبت به انواع استرس‌‌‌ها آسیب‌‌‌پذیرتر می‌‌‌شود.»

مطالعه‌‌‌ای نشان می‌‌‌دهد که اگر طی دو ساعت بعد از وعده غذایی در معرض استرس اجتماعی قرار بگیرید، بدنتان فرآیند سوخت‌‌‌وساز غذا را به‌‌‌گونه‌‌‌ای تغییر می‌‌‌دهد که 104 کالری به کالری دریافتی شما اضافه می‌‌‌کند. برت نتیجه‌‌‌گیری می‌‌‌کند: «اگر این موضوع تبدیل به روال روزمره زندگی شما شود، به حدود 5 کیلو وزن اضافه در طول یک سال منجر می‌‌‌شود! و فقط این هم نیست. اگر خوراکی سالمی بخورید که چربی اشباع‌‌‌شده ندارد، مثل چربی موجود در مغزها، با یک روز در معرض استرس بودن بدنتان این خوراکی‌‌‌ها را به‌‌‌گونه‌‌‌ای تجزیه و مصرف می‌‌‌کند که انگار سرشار از چربی بد هستند.» و بدیهی است که خرده استرس‌‌‌هایی که در سفره زندگی روزانه شما می‌‌‌نشینند، به یک سفره خالی هم اضافه نمی‌‌‌شوند. اغلب ما تا خرخره تحت‌‌‌ فشار توقعاتی هستیم که دیگران در محیط کار و زندگی شخصی‌‌‌مان از ما دارند. برت توضیح می‌‌‌دهد: «وقتی پیوسته تحت ‌‌‌فشار هستید، عوامل استرس‌‌‌زای لحظه‌‌‌ای (حتی آنهایی که شما در حالت معمول به‌‌‌سرعت از آنها جان سالم به در می‌‌‌برید) روی‌‌‌ هم تلنبار می‌‌‌شوند. حالتی را تصور کنید که بچه‌‌‌ها روی تختی بالا و پایین بپرند. ممکن است تخت تا 10 بچه را تاب بیاورد، اما یازدهمی زهوار تخت را در می‌‌‌برد. وضعیت تاب‌آوری ما هم به همین شکل است.» این اتفاقی است که برای براین افتاد. زندگی او لبریز از خرده استرس‌‌‌هایی بود که روی تخت فرضی ذهنش بالا و پایین می‌‌‌پریدند. این استرس‌‌‌ها می‌‌‌توانند به‌‌‌گونه‌‌‌ای روی ‌‌‌هم جمع شوند که شما را نسبت به هر فرمی از استرس، هر چقدر کوچک، آسیب‌‌‌پذیرتر هم بکنند؛ عملا یک دور باطل است.

 اپیدمی پنهان استرس

چیزی که دارد مثل روز روشن می‌‌‌شود این است که ما در یک اپیدمی خرده استرس قرار داریم؛ گونه‌‌‌ای از اپیدمی که دارد زندگی‌‌‌ها را نابود می‌‌‌کند. داستان‌‌‌هایی که با ما در میان گذاشته شدند اغلب دردناک بودند. تازه این افراد همه جزو موفق‌‌‌ترین‌‌‌ها بودند؛ آدم‌‌‌هایی که گفت‌‌‌وگویمان را با مثبت‌‌‌بینی دروغینی آغاز می‌‌‌کردند که همه‌‌‌چیز در زندگی عالی است، اما بعد از حدود 45 دقیقه متوجه شدیم که حتی این گروه از مردم هم تا چه حد در مشکلاتشان غرق ‌‌‌شده و مستأصل بودند. در خیلی از این مصاحبه‌‌‌ها  افراد در قسمتی از گفت‌‌‌وگو اشکشان درآمد یا به گریه افتادند.

ما قصه آدم‌‌‌هایی را شنیدیم که در سراشیبی موفقیت قرار داشتند و زمانی که چیزی نمانده بود به یکی از هدف‌‌‌هایشان برسند، احساس می‌‌‌کردند واقعیت این است که وامانده‌‌‌اند و دارند در همه چیز شکست می‌‌‌خورند. یکی از مصاحبه‌‌‌شونده‌‌‌ها گفته: «آن حجم از استرس کار با استرس خانواده درجه‌‌‌ یک، چندین برابر می‌‌‌شد. برای یکی دو سالی همه‌‌‌ چیز کاملا از کنترل خارج شد.»

 ما از رابطه‌‌‌های سرد شده و پرتنش شنیدیم، از افرادی که به‌‌‌سلامت بدنشان اهمیت نمی‌‌‌دادند، از بی‌‌‌میلی نسبت به فعالیت‌‌‌هایی که روزگاری عاشقش بودند، از گروه‌‌‌های دوستی که به‌‌‌تدریج کمتر و کمتر شدند، از دست دادن حس هویت و خیلی چیزهای دیگر. بیشتر مصاحبه‌‌‌شونده‌‌‌ها فقط این معایب را به‌‌‌عنوان جنبه اجتناب‌‌‌ناپذیری از زندگی مدرن پذیرفته بودند.

داستان قدیمی قورباغه و قابلمه آب جوش نشان می‌‌‌دهد که خرده‌‌‌استرس‌‌‌ها تا چه حد می‌‌‌توانند مخرب باشند. همه شنیده‌‌‌اید که اگر قورباغه‌‌‌ای را داخل قابلمه‌‌‌ای پر از آب در حال جوش بیندازید، بلافاصله بیرون می‌‌‌پرد. اما اگر قورباغه را داخل قابلمه‌‌‌ای پر از آب سرد بگذارید و آرام‌‌‌آرام دما را بالا ببرید، قورباغه تا جایی خودش را وفق می‌‌‌دهد و گرما را تحمل می‌‌‌کند که آب بیش ‌‌‌از اندازه داغ می‌‌‌شود و دیگر نمی‌‌‌تواند بیرون بپرد.

اغلب ما در آن قابلمه‌‌‌ای نشسته‌‌‌ایم که آرام‌‌‌آرام دارد داغ می‌‌‌شود. چون متوجه نیستیم چه اتفاقی دارد برایمان می‌‌‌افتد. همان‌‌‌طور که به‌‌‌کرات در داستان‌‌‌های افرادی که با آنها مصاحبه کردیم شنیدم، همه‌‌‌چیز خوب بود؛ تا وقتی که دیگر نبود.

با تمام اینها، آن‌‌‌طور که مصاحبه‌‌‌شونده‌‌‌های ما باور داشتند، این سرنوشت اجتناب‌‌‌ناپذیر نیست. روش‌‌‌هایی وجود دارند که با کمک آنها می‌‌‌توانید به‌‌‌گونه‌‌‌ای راه خود را در دریای خرده‌‌‌استرس‌‌‌ها باز کنید و اجازه ندهید شما را از مسیر خارج کنند.