کار در فرهنگ آمریکایی

برای درک اعتیاد به کار در آمریکای امروزی، می‌توان نگاهی به تاریخچه کار انداخت. به این صورت می‌توان دریافت که چگونه به اینجا رسیده‌‌‌ایم. ۲۰۰ سال پیش، تقریبا هیچ‌کس یک مسیر شغلی یا حرفه نداشت. دست‌‌‌کم می‌توان گفت هیچ کس مسیر شغلی مصطلح امروز را نداشت که شامل داستان‌‌‌هایی از پیشرفت و تغییر می‌شود. بیشتر آمریکایی‌‌‌ها کشاورز بودند و مثل والدین و نیاکان خود به زندگی ادامه می‌‌‌دادند. داشتن یک شغل موروثی بسیار عادی بود. ساعات کار کشاورز هم توسط خورشید به او دیکته می‌‌‌شد نه توسط یک رئیس یا الگوریتم برنامه‌‌‌ریزی. حتی شدت کار را هم طبیعت مشخص می‌‌‌کرد.

براساس چرخه‌‌‌های فصلی، گاه کار دشوارتر بود و گاه آسان‌‌‌تر. به عنوان مثال در فصل برداشت سر افراد شلوغ بود و در زمستان‌‌‌ها اوقات فراغت بیشتری داشتند. اما انقلاب صنعتی ما را به سمت دورانی هل داد که در آن بهره‌‌‌وری توسط فصل‌‌‌ها و میزان نور خورشید محدود نمی‌‌‌شد. تا میانه قرن نوزدهم، کارگران کارخانه‌‌‌ها  ۱۰ تا ۱۲ ساعت در روز و ۶ تا ۷ روز در هفته کار می‌‌‌کردند.

امروزه ساعت کاری ۹ صبح تا ۵ بعدازظهر چنان در آمریکا رایج است که وارد فرهنگ و ادبیات آنها هم شده و «۹ تا ۵» را معادلی برای روزهای کاری می‌‌‌دانند. ۸ ساعت کار روزانه، ۴۲ ساعت در هفته و دو روز تعطیلی هفتگی از دیگر استانداردهای کاری است که البته همیشه به این منوال نبوده است. جنبش‌‌‌های کارگری سازمان‌‌‌یافته به سختی تلاش کرده‌‌‌اند تا این استانداردها را برای کارگران وضع کنند. موضوع دیگر این است که رویه‌‌‌های رایج در مورد چگونگی، زمان و چرایی کار با آنکه استاندارد شده است، نه طبیعی است و نه ثابت. این استانداردها از طریق مذاکره و قرارداد حاصل شده‌‌‌اند و باز هم می‌توانند مورد مذاکره قرار بگیرند. آنچه رویای آمریکایی خوانده می‌شود، احتمالا جامعه‌‌‌ای غیرکارمحورتر بوده است. این موضوع را به وضوح در گفته‌‌‌ها و نوشته‌‌‌های رویاپردازان آمریکا می‌توان دید. جان مینارد کینز، اقتصاددان، در مقاله معروف سال ۱۹۳۰ خود با عنوان «احتمالات اقتصادی برای نوه‌‌‌هایمان» پیش‌بینی معروفی کرد: «ما تا سال ۲۰۳۰ فقط ۱۵ ساعت در هفته کار خواهیم کرد.»

کینز به طور جدی باور داشت که یکی از مهم‌ترین سوالات قرن بیست‌‌‌ویکم این خواهد بود که چگونه اوقات فراغت خود را سپری کنیم. حتی در سال ۱۹۶۵ نیز کنگره آمریکا، جلسه رسیدگی طولانی‌‌‌مدتی به بحث ۲۰ ساعت کار هفتگی اختصاص داد.  در آن جلسه، منتخبان مردم از چشم‌‌‌انداز سال ۲۰۰۰ این کشور ابراز نگرانی کردند.

 آنها متقاعد شده بودند که چنان اهمیت کار در جامعه کمرنگ می‌شود و در مقابل، تعطیلات چنان فراوان می‌‌‌شوند که نیاز به بازسازی کامل زیرساخت‌‌‌های کشور برای انطباق با میزان افزایش سفرهای شهروندان خواهد بود.  افسوس که هنوز رویای آخر هفته‌‌‌های ۵ روزه و اوقات فراغت بی‌‌‌شمار محقق نشده است.

در هر صورت، در بیشتر دوره‌‌‌های قرن بیستم، فشار اتحادیه‌‌‌های کارگری و افزایش بهره‌‌‌وری ناشی از پیشرفت‌‌‌های فناوری به واقع ساعات کار متوسط کارکنان آمریکایی را پایین نگه داشت. در همین حین که ساعات کار به تدریج در آمریکا و البته کشورهای توسعه‌‌‌یافته کاهش می‌‌‌یافت، برخی از آمریکایی‌‌‌ها در انتهای قرن بیش از همیشه شروع به کار کردند. در سال ۱۹۷۵ میانگین ساعات کار در آمریکا و آلمان به یک میزان بود. اما در سال ۲۰۲۱، آمریکایی‌‌‌ها بیش از ۳۰‌درصد نسبت به آلمانی‌‌‌ها کار کردند. پاسخ‌‌‌های بسیاری درباره دلیل شدت کار آمریکایی‌‌‌ها به ذهن می‌‌‌رسد. برخی از دلایل احتمالی، اقتصادی هستند. افزایش نیافتن نرخ حقوق و دستمزدها بسیاری از کارگران را وادار ساخته است تا برای خرید میزان مشابهی نان، مدت بیشتری کار کنند.

برخی از عوامل دیگر، سیاسی هستند. در دهه ۱۹۵۰، از هر سه کارگر آمریکایی، یک نفر در یکی از اتحادیه‌‌‌ها عضویت داشت. این نسبت در سال ۲۰۲۱ به یک نفر از هر ۱۰نفر کاهش یافته بود. در نتیجه، کارکنان بسیاری قدرت چانه‌‌‌زنی جمعی و تقاضای شرایط کاری بهتر را از دست داده‌‌‌اند. عوامل ایدئولوژیک هم در کار هستند. سرمایه‌‌‌داری و اخلاق کاری پروتستان، همواره دو رشته در هم تنیده از دی‌‌‌ان‌‌‌ای آمریکایی بوده است. اما در کنار تمام این عوامل، ایالات متحده‌(و شاید تا حتی سایر کشورهای جهانی‌‌‌شده) طی چند دهه گذشته، تغییرات فرهنگی عمیقی را پشت سر گذاشته‌‌‌اند که اثر هرکدام از عوامل بالا را تشدید کرده است. فشار روزافزونی مبنی بر این ایده وجود دارد که شغل باید باعث رضایت فردی، پربار شدن زندگی و معنادار شدن هستی او شود. این پدیده جدید را اخلاقیات جدید کار آمریکایی بنامید. این اخلاقیات جدید، رابطه میلیون‌‌‌ها نفر با شغلشان را تغییر داده است. در گذشته، بسیاری از افراد، کار و شغل خود را زحمت‌‌‌کشیدن یا رنج‌‌‌ بردن می‌‌‌دانستند.

آنها در کنار افراد بسیاری در نقش‌‌‌ها، صنایع و طبقات اجتماعی مختلف زحمت می‌‌‌کشیدند تا شرایط بقا و امرار معاش خود و جامعه را تحقق بخشند. اما با تغییر اخلاقیات کار، نگاهی فردمحور جایگزین نگاه به‌‌‌نسبت جمع‌‌‌محور پیشین شده است. افراد، کار خود را انعکاسی از علایق و هویت‌‌‌های خویش می‌‌‌دانند. این تغییر در بین آن دسته از جویندگان معنا در کار رایج‌‌‌تر است که به کارهای دفتری و ستادی مشغول هستند  (کارکنان موسوم به یقه‌‌‌سفیدها).

همان‌طور که جیمی مک‌‌‌کالوم در کتاب خود با نامِ اتمام کار: چگونه کار شبانه‌‌‌روزی رویای آمریکایی را می‌‌‌کُشد (Worked Over: How Round-the-Clock Work Is Killing the American Dream)، نوشته است، «زمانی که کار کثیف بود، شعار مینیمالیستی کمتر بیشتر است، رایج بود. اکنون که کار، معنادار است، بیشتر بهتر است.»