اول تامین مالی بعد کسبوکار؟
در واقع پس از انقلاب صنعتی بود که بهدلیل مازاد تولید و عرضه و فروش در مقیاس بالا، امکان تجمیع سود و همچنین سرمایهگذاری در مکانهای دیگر و صنایع دیگر فراهم شد. پس تامین مالی همواره رکن اساسی تجاریسازی یک ایده، دانش و فناوری بوده است و در دنیای فعلی اگرچه دسترسی به آن بیشتر شده است، تقاضای بیشتری هم برای آن وجود دارد و انواع بنگاهها و شرکتهای ارزیاب و سرمایهگذاری برای این مساله به وجود آمدهاند. نکته قابل ذکر اینکه در دنیای امروز، تامین مالی چه برای سرمایهگذار و چه برای سرمایهپذیر، در یک اقتصاد کوچک و منفک از دنیا، کار اگر غیرممکنی نباشد اصلا ساده نیست و شاید گفت هر چه به سمت مراحل آخر رشد شرکت حرکت میکنیم، به سمت غیرممکن میل میکند. پس تکلیف توصیههای کسبوکار موجود در این فضای ابهام تامین مالی چه میشود؟
بحث تامین مالی در اقتصاد ایران، یک بحث صرفا فنی نیست، در واقع اساسا بهدلیل تورم، گزینههای کمریسک و بدون ریسک پیش روی سرمایهگذاران وجود دارد و اکثرا سرمایهگذاری روی فناوری و کسبوکارهای جدید توجیه اقتصادی از دید سرمایهگذاران ندارد. در نتیجه بسیار بعید است مثلا شما یک مشاور بسیار کارآمد استخدام کنید و او روشهایی خلق کند و پیشنهاد بدهد که تا چند سال نیاز شما را تامین کند. احتمالا او هم ترکیباتی از وام، پیشفروش، خرید اقساطی و... پیشنهاد بدهد که در ابتدای مسیر کسبوکار هرکدام چالشهای اساسی خود را دارد و در برخی موارد مصداق همان ضربالمثل مشهور از چاله به چاه افتادن است.
در این فضا دو سناریو میتواند برای شروع کسبوکار قابل اجرا باشد. سناریوی اول تکیه بر منابع داخلی، استفاده از پسانداز و سرمایهگذاریهای شخصی، به این معنی که مدل کسبوکار طراحیشده مبتنی بر رسیدن به درآمد در پنجره زمانی بسیار کوتاهی باشد و از طرحهای توسعه بلندپروازانه در ابتدای کار پرهیز شود. احتمالا در خروجی این نگاه یک استارتآپ با ضریب رشد بالا و فزاینده و یک تحول در عرضه فناوری جدید اتفاق نخواهد افتاد و این استارتآپ یا شرکت قادر به کسب سهم بازار از چند محصول/ بازار محدود خواهد بود.
با تمام ضعفها و شاید شنا کردن در خلاف جهت اقتصاد دیجیتال که همواره به دلیل صرفه مقیاس، رشد برایش مساله مهمی است، این راهبرد در بازه فعلی منطقیتر و عملگرایانهتر به نظر میرسد؛ چرا که چالشهای تامین مالی هم در فرآیند و هم در مبالغ موجود است. دقت به این نکته لازم است که دسترسی به منابع مالی شخصی حتی اگر قابلتوجه هم باشد، نگاه به آن به عنوان یک قید و عامل محدودکننده ضروری است. یعنی به هر حال باید تلاش شود که این شرکت تازهتاسیس به منابع عظیم و فوری تامین مالی نیاز پیدا نکند و قسمت عمده نیاز خود را از محل فرآیند خود بتواند تامین کند.
در صورت در دسترس نبودن منابع شخصی، هر منبعی همچون انواع شتابدهندهها که مقداری ریسک برمیدارند، گزینههای مناسبتری هستند. در اینجا هم ذکر این نکته ضروری است که نباید به دورهای بعدی تامین مالی از راه جذب سرمایه خیلی امیدوار بود و بهتر است که شرکتها نیازی به سرمایه برای تامین مالی عملیات جاری نداشته باشند.
سناریوی دوم که میتواند به تعبیری حرفهایتر تلقی شود، مبتنی بر شناسایی یک سازمان یا حداقل نیاز یک صنعت بهخصوص است که به هر دلیلی ذینفعان آن صنعت، نخواستهاند یا نتوانستهاند پاسخ درخوری برای آن نیاز ارائه کنند. دقت به این نکته لازم است که در این سناریو هم، ایدههای کاملا جدید که از دایره شناخت و بررسی فعالان آن صنعت خارج است، موضوعیت ندارد و احتمالا به سرانجام نبود امکان تامین مالی دچار میشود. در این سناریو باز هم در زمان کم، باید شرکت بتواند حداقل یک محصول در لایه B۲B به شرکت ارائه دهد و ترجیحا با درگیر نشدن با مشتریان نهایی و صرفا ارائه محصول در لایههای محصول کسب و کار بزرگتر، جریان درآمد اصلی خود را تثبیت کرده و بعد از آن به فکر توسعه محصول از محل آوردههای شرکت برای ارائه محصولی بهتر و با امکانات بیشتر باشد. در این سناریو وجود افراد با داشتن زمینه و دانش صنعت (Domain Expert) و همچنین بررسی تجارب موفق بینالمللی با دقت بالا موردنیاز است. سرانجام این مدل هم میتواند کسبوکار ارائهدهنده سرویس برای مشتریان متعدد باشد و هم میتواند کارآفرین به فکر فروش کل کسبوکار خود به کسبوکار بزرگتر و ادغام در آن باشد.
در هر دو این سناریوها مقدار قابلتوجهی از ریسک سرمایهگذاری کاسته میشود و چیزی که ملاحظه میشود اندک سرمایهگذاریهایی هم که در حال حاضر اتفاق میافتد، عملا از این سناریوها تبعیت کردهاند. در واقع این راهحل بیشتر از راهحل رشد، یک راهحل برای دوران فعلی است که معلوم نیست یک دوران گذار است یا دورهای طولانی از زیست اقتصادی جامعه همراه با رنج و مرارتهای کارآفرینان.