زنجیره ارزش یا تکشاخ؟
سال 1999 بود که حباب رشد فناوریهای مبتنی بر اینترنت شروع به افت کرد. سال 2000 کمپانی پتسداتکام اعلام ورشکستگی کرد و سال 2001، سونامی ورشکستگی به جان غولهای بادکنکی اینترنتی افتاد. پیشبینی کروگمن درست از آب در آمده بود؛ دستکم برای مدتی چنین بود.
اما ناگهان ورق برگشت. کمپانیهای آمازون و ایبِی که بعد از حباب داتکام در تقلای زنده ماندن بودند، جان تازه گرفتند. دره سیلیکون میزبان هزاران جوان بلندپروازی بود که میخواستند بیل گیتس و استیو جابز بعدی باشند. توییتر، فیسبوک و اینستاگرام ناگهان ارزش میلیارد دلاری یافتند و به تکشاخهای صنعت فناوری اطلاعات تبدیل شدند.
هیوستون و شیکاگو در قامت رقبای دره سیلیکون سر بر آوردند. ایالات متحده که تا پیش از فروپاشی مالی 2008 به کشور رویاها معروف بود، حالا به کشور جاهطلبیهای خورههای کامپیوتر تبدیل شده بود. همه میخواستند ایدهای بدهند و سرمایهای جذب کنند تا تصویرشان بهعنوان مدیرعامل تکشاخ بعدی روی جلد فورچون و فوربس برود.
اما اروپا و هند و چین، رویکرد متفاوتی برگزیدند. آنها میدانستند که در تعداد تکشاخها و ارزش پولی کمپانی، توان رقابت با همتایان خود در ینگه دنیا را ندارند. اما برای عقب نماندن از رقابت، باید این مسیر را میپیمودند. چگونه میتوان تکشاخ نشد اما در کوران رقابت باقی ماند؟ امروز پاسخ این پرسش، ساده به نظر میرسد: تکمیل زنجیره ارزش درونی نظام اقتصادی و ایجاد شراکتهای استراتژیک. اما در آن دوران چنین نبود. هزاران صفحه سند از اتاقهای فکر هندوستان و چین و کشورهای اروپایی باقی مانده که نشان از پیمودن راهی پرپیچوخم برای همین پاسخ ساده دارد. سالها طول کشید تا جوانان خوشفکر این کشورها به این نتیجه برسند که بهترین راه برای موفقیت، مراجعه به بخشهای مختلف صنعت، فهم مشکلات و مسائل آن و ارائه «راهحلی نوآورانه و فناورانه» برای این مشکلات و مسائل است. البته که این مسیر، یکطرفه نبود. ناخدایان صنعت هم میدانستند با شتابگیری سرعت رشد فناوری، چارهای جز پذیرفتن این جوانان و اعتماد به آنان ندارند.
من فکر میکنم اگر بخواهیم با خودمان صادقانه برخورد کنیم، اکوسیستم نوآورانه کشور و صد البته بخش سنتی نظام اقتصادی، چارهای جز پذیرفتن همین الگو ندارد. در شرایطی که اینترنت بینالملل در داخل کشور هر روز با محدودیت بیشتری روبهرو میشود، تحقق ارزش اقتصادی کالاها و خدمات تولیدشده (در هر دو مفهوم عینی و ذهنی ارزش) در خارج از کشور میسر نیست، نرخ استهلاک سرمایه ثابت از نرخ سرمایهگذاری پیشی گرفته و میانگین رشد اقتصادی شاید با هزاران ترفند به صفر برسد (البته اگر نرخ رشد واقعی را منفی ندانیم)، اگر نتوانیم همین باقیمانده اقتصاد دیجیتال را تا زمان بهبود و تغییر شرایط اقتصادی کشور حفظ کنیم، قطعا طی دهه آینده جایگاهی در اقتصاد منطقه نخواهیم داشت.
برای رسیدن به چنین هدفی، دو باور را باید در ذهن دو گروه جا انداخت. نخست اینکه اکوسیستم استارتآپی ایران هنوز در دوران نوپایی خود است. طفلی است که بهخاطر ماهیت خود، به جای تاتی تاتی کردن، دوست دارد بدود. اکوسیستم استارتآپی باید بپذیرد نهتنها تکشاخ شدن در شرایط کنونی کشور ممکن نیست، بلکه باید دست از درآوردن ادای بزرگترها بردارد و مناسب سن خود رفتار کند. باید بپذیرد که بخش بزرگی از کسبوکارهایش اگر نتوانند از بخش خدمات عبور کرده و در زنجیره ارزش تولید صنعتی و کارگاهی قرار گیرند، محکوم به شکستاند. کشور هنوز آنقدر صنعتی نشده که بتواند هزینه بخش خدمات را بر عهده بگیرد.
دوم، ناخدایان صنعت هم باید بپذیرند که بدون فناوری، سرنوشت کارخانه ارج یا کارخانههای نساجی را پیش روی خود دارند. اگر در سالهای گذشته میشد دستگاهی را چهل سال به کار گرفت و از آن کسب درآمد کرد، امروز هیچ دستگاهی بیش از 10 سال کاربرد ندارد و تا سال 2030 این زمان به کمتر از 5 سال خواهد رسید. رقابت فناورانه چیزی نیست که با احدی سر شوخی داشته باشد. ضمن اینکه بخشی از مساله بر سر فرآیندهاست و طبیعتا در زمانه دادهها و هوش مصنوعی و اینترنت اشیا، میشود فرآیندها را بهینهسازی کرد.
زنجیره ارزش همان چیزی است که اکوسیستم نوآوری و ناخدایان صنعت میتوانند بر سر آن توافق کنند. باید منتظر ماند و نظاره کرد که آیا فعالان اکوسیستم رویای واهی تکشاخ را پیش خواهند گرفت و ناخدایان صنعت هم آنان را جوانانی پرمدعا و بیتجربه خواهند دید، یا اینکه بر سر راهحل به توافق میرسند و موجبات همافزایی را فراهم میکنند.