چند توصیه به کارآفرینانی که ایدههایشان به سرقت رفته
پاسخ: دوست عزیز، کار کردن در جایی که در آن احساس ارزشمندی نمیکنی، سخت است و از آن سختتر، اخراج شدن از شرکتی است که به ساختش کمک کردی. به تو حق میدهم که هنوز پس از یک سال، ذهنت درگیر باشد. من برای دریافت توصیه، ماجرایت را برای «تانا اوبیز» که مدیر کارگزینی شرکت سرمایهگذاری هارلم در نیویورک است تعریف کردم که هر روز با کارآفرینانی مثل تو سر و کار دارند. او هم داستانی جالب برایم تعریف کرد: ماجرای «استیسی اسپایکس» که مدلی طراحی کرده بود تا فیلمبازها بتوانند راحتتر به فیلمهای مورد علاقهشان دسترسی پیدا کنند. او پس از مدتی این ایده را عملی و شرکتی به نام «موویپس» تاسیس کرد. چندی بعد در سال ۲۰۱۷، یک شرکت تحلیل دادهها موویپس را خریداری کرد و مدت کوتاهی بعد از آن، استیسی را اخراج کردند. مدیریت جدید میخواستند هزینه عضویت را کاهش دهند و استیسی با اتکا به سابقهاش، میدانست این تصمیم در بلندمدت به ضرر شرکت است. او وقتی دلایلش را گفت، اخراج شد، با اینکه ایده این کسب و کار از او بود و او بود که به گسترش آن کمک کرده بود.
میان موقعیت تو و استیسی، یک وجه تشابه هست: ضربه احساسی ناشی از اخراج شدن توسط همکارها، آن هم زمانی که بابت خلق یک ایده جدید برای رفع نیاز مشتریها کلی هیجان داری. تانا تاکید میکرد که این اتفاق، فقط منحصر به تو نیست و بسیاری از کارآفرینان آن را تجربه میکنند. او میگفت: «ما داریم از چیزی حرف میزنیم که کاملا شخصی است، وقتی کار و تلاش تو را به تو نسبت نمیدهند و حس میکنی برخوردشان، اصلا متناسب با ارزشی که برای سازمان آوردهای نیست.»
این اتفاق در عرصه کسب و کار بسیار رایج است. حتی در شرکتهای معروف و برای خیلی از آدمها که ایدهای به ذهنشان میرسد. شنیدن این داستانها شاید تا حدی خاطرت را تسکین دهد. به همین دلیل، سراغ چند نفر رفتم که فکر کردم میتوانند نظراتی بر اساس تجربهشان به تو ارائه کنند. اما قبل از پرداختن به توصیهها، میخواهم به تو بگویم که احساساتت کاملا طبیعی است و درک میکنم که چرا این اتفاق، اعتماد به نفست را از بین برده.
اما تو فراتر از این تجربه گذشته، هستی و مهم، حرکت به سوی آینده است. برگردیم به داستان استیسی که وارد فصل جدیدی شد. موویپس، در نوامبر ۲۰۲۱ ورشکست و تعطیل شد. استیسی آن را دوباره خرید و اعلام کرد که تصمیم دارد مجددا آن را راه بیندازد. شاید کاری که استیسی کرد برای همه ممکن نباشد اما یک درس مهم در آن نهفته: فراموش نکن که هیچکس نمیتواند کاری که تو ایدهاش را دادهای و اجرا کردهای به همان خوبی انجام دهد. تانا میگوید: «آنها میتوانند ایدهات را بدزدند اما اجرا کردنش را نه. جادویی که تو به آن دمیدهای را نمیتوانند بدزدند. پس اگر کسی ایدهات را دزدیده و دارد از آن پول درمیآورد، این یک نشانه است که اگر یک بار توانستی، دوباره میتوانی این کار را انجام دهی.»
من سراغ کارآفرینان رفتم چون حس کردم تو ظرفیت این را داری که بر اساس چیزی که قبلا ساختهای، دوباره چیز جدید دیگری خلق کنی. تو خودت را کارآفرین معرفی نکردی اما اگر کماکان مشغول این کار هستی، خودت را کارآفرین بدان. تو یکی از دو نفری بودی که یک شرکت را از صفر ساختهاید. تو کسی هستی که برای یک مشکل، راهحل و برای پایداریاش، سرمایه پیدا کردهای. یکی از دوستانم به نام نوریا نیز تجربهای مشابه تجربه تو داشت. او به همراه دو کارآفرین، سایتی راهاندازی کرده بودند که بسیار موفق بود. اما پس از مدتی او و یکی از موسسان به نام کلیر، به دلیل فشار کاری و بدقلقی شریکشان، استعفا دادند. پس از ترک آنجا، دیدند در وبسایت، نامشان در لیست بنیانگذاران نیست. در حالی که همکلاسیهای نوریا به او میگفتند: «ما هنوز تو را موسس سایت میدانیم.» او در شغل بعدیاش به عنوان معاون سردبیر یونیویژن، کمی از اعتماد به نفسش را به دست آورد و فهمید که کاری که کرده بود، یعنی ساختن چیزی با منابع محدود، چقدر تحسینبرانگیز است. او میگوید: «سایت هم به فعالیتاش ادامه میداد.»
او و کلیر سالها پس از راهاندازی سایت، با نشریهای مصاحبه کردند و از تجربهشان گفتند. پس از انتشار گفتوگویشان و انعکاسش، نامشان نهایتا به عنوان همبنیانگذار در وبسایت درج شد. چند درس از تجربه استیسی و نوریا میتوان گرفت: هر دو زمان گذاشتند و تجربهشان را به روش خاص خودشان، هضم کردند. هر دو راهی یافتند تا آنچه در گذشته خلق کرده بودند را در شرکتهای جدید، برجسته سازند. هر دو تمرکزشان را گذاشتند روی توانایی خلق یک چیز، نه مشکلاتشان در تجربههای قبلی و به مرور زمان توانستند پیوندشان به آن تجربه را تغییر دهند.
حالا با یک دید بیطرفانهتر به چالشهای آن محیطها نگاه میکنند و داستان را در قالب درسهایی که گرفتهاند تعریف میکنند. هیچ کس نمیتواند اهمیت چیزی که خلق کردی را نادیده بگیرد، گرچه الان که هنوز در حال هضم این ماجرا هستی، درکش سخت است. نباید خجالتزده باشی، بابت اینکه آسیب دیدی یا برای بازیابی اعتماد به نفست، زمان لازم داری. همزمان که داری در خلوت خودت، ماجرا و آسیبهایش را پردازش میکنی، راهی پیدا کن تا در حضور دیگران، نشان دهی که باز هم توانایی ساخت یک چیز جدید را داری. افراد بیاهمیتی مثل رئیست را فراموش کن و به افرادی فکر کن که مشغول کارهایی هستند که برایت مهم است و دوست داری جزئی از آن باشی و به آنها در خلق چیزی که میسازند کمک کن. به علاوه، کارنامهات در شغل قبلی میتواند گواه توانایی تو در آینده باشد. تو تکنولوژیای ساختی که هنوز دارند از آن درآمد کسب میکنند.
این یعنی تو خلاق و با استعداد هستی و حتی میتوانی یک محصول خارقالعادهتر خلق کنی. توصیه میکنم به چالشهای آن دوران از دور نگاه کنی. چه کارهایی را میتوانستی متفاوت انجام دهی؟ کدام قسمتهای آن شغل برایت مهم بود؟ دوست داری در شغل بعدی چه چیزهایی داشته باشی و از چه چیزهایی میخواهی پرهیز کنی؟ سعی کن تا جایی که ممکن است با فاصله و بیطرفانه به آن تجربه نگاه کنی تا بتوانی آن را به شکلی معنادار، آنالیز کنی. میتوانی از یک منتور یا مشاور کمک بگیری. هرچقدر هم باهوش باشی، همیشه نظرات متفاوتی وجود دارند که میتوانند به تو اطلاعات دهند. تجربه سابق تو، بخشی از داستان حرفهای تو خواهد بود؛ داستانی حول محور چیزی که خلق کردهای که به مرور تکامل مییابد. و خواهی دید که افرادی از شنیدنش و راه تو برای حل مشکلات، هیجانزده خواهند شد. آنها هستند که اهمیت دارند، نه رئیس سابقت. آدمها میتوانند ایدههایت را بدزدند یا بخرند یا قرض بگیرند اما هیچ کس نمیتواند چشمانداز و نحوه اجرای منحصر بهفرد تو را تقلید کند.