مشکل اصلی شرکت‌هایی مانند کداک که در دوره‌‌ای دارای قدرت و شهرت بسیار هستند و محصولات و مشتریان جاافتاده‌‌ای در اختیاردارند این است که مست باده وضعیت کنونی‌‌شان می‌‌شوند و از مهم‌ترین عنصر بقا و پیشرفت یعنی تغییر کردن غفلت می‌کنند. چنین شرکت‌هایی دچار همان اشتباهی می‌‌شوند که پیتر دراکر بزرگ همیشه در مورد آن به تمام شرکت‌ها و مدیران هشدار می‌‌داد. پیتر دراکر که از بزرگ‌ترین نظریه‌‌پردازان دنیای مدیریت نوین محسوب می‌شود می‌‌گفت:« اگر بخواهید با فرمولی که قبلا باعث پیشرفت شما شده دوباره به موفقیت برسید، قطعا شکست خواهید خورد». و این همان اشتباهی است که شرکت‌های بزرگ و جاافتاده بارها و بارها مرتکب آن می‌‌شوند و درنتیجه به سقوط و نابودی نزدیک می‌‌شوند. چسبیدن شرکت‌های بزرگ و نامدار به محصولات و مشتریان کنونی‌‌شان یک نوع اعتیاد و سستی در آنها ایجاد می‌کند که باعث می‌شود تا آنها احساس نیاز کمتری برای تغییر و تحول داشته باشند و این همان چیزی است که میشل هانان، استاد رفتار سازمانی در مدرسه کسب و کار استنفورد در تحقیقاتش به آن رسیده است. هانان در تحقیقاتش متوجه شد که یک رابطه مستقیم و مشخص بین تخصصی شدن و تسلط بلندمدت شرکت‌ها بر بازار و بی‌‌میلی آنها برای تغییر یافتن و تطبیق دادن خود با شرایط جدید وجود دارد. بر این اساس، شرکت‌هایی که برای مدت‌‌های طولانی به گروه‌‌های مشخصی از مشتریان می‌‌چسبند و محصولات و خدمات موفقی را برای طولانی‌‌مدت عرضه می‌کنند و از این طریق به سود خوبی هم می‌‌رسند، در زمینه تغییر محصولات و بازارها ضعیف‌‌تر از سایر شرکت‌ها عمل کرده و درنتیجه از قافله شتابان تغییر و تحولات درون صنعتی و فرابخشی بازمی‌‌مانند و هر چه این عقب افتادن بیشتر و طولانی‌‌تر شود، احتمال سقوط ناگهانی و نابودی شرکت در آینده افزایش خواهد یافت. این تحقیق و بسیاری دیگر از پژوهش‌‌های صورت گرفته درزمینه رفتار سازمانی شرکت‌های بزرگ و نامدار پیشین که امروزه دیگر نامی از آنها باقی نمانده نشان داده که هر چه سازمان‌ها بزرگ‌تر، قدیمی‌‌تر و دارای تسلط بیشتری بر بازارها باشند، بر احتمال سقوط و نابودی آنها افزوده خواهد شد هرچند که در ظاهر، چنین سازمان‌هایی به‌‌واسطه داشتن منابع مالی و اعتباری فراوان و شناخته شدن در میان مشتریان و بازارها باید از احتمال نابودی به دور باشند. مشکل اصلی چنین سازمان‌هایی در فاصله گرفتن آنها از الگوهای کاری و مدیریتی پویا و تحول‌‌خواه نهفته است که باعث می‌شود تا آنها به سمت استفاده از فرمول‌‌های موفقیت قدیمی‌‌شان که درگذشته باعث پیشرفتشان شده تمایل پیدا کنند و این یعنی دور شدن از خصلت نوآوری و همگام شدن با دگرگونی‌‌های سریع دنیا.  درواقع، مدیران سازمان‌ها باید همیشه به این واقعیت غیرقابل‌‌انکار توجه داشته باشند که شرکت‌ها بعد از رسیدن به درجه مشخصی از قدمت، اندازه، شهرت و مطلوبیت نزد مشتریان و مصرف‌کنندگان، به‌‌طور ناخواسته دچار محافظه‌‌کاری و تلاش برای حفظ وضعیت موجود می‌‌شوند و این نقطه همان نقطه آغاز درجا زدن و سقوط تدریجی این شرکت‌ها محسوب می‌شود. در چنین شرایطی، این مصرف‌کنندگان نیستند که شرکت‌ها را وادار به دگرگون شدن می‌کنند بلکه این خود شرکت‌ها هستند که محصولات موفق قبلی‌‌شان را به مصرف‌کنندگان تحمیل می‌کنند اما کاملا واضح است که چنین شرایطی نمی‌تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند و خیلی زود شرکت‌های رقیب دیگری پیدا می‌‌شوند که محصولات و سرویس‌‌های جدیدی را به مصرف‌کنندگان عرضه می‌کنند که مطابق باسلیقه جدید آنها و همگام با تغییرات جدید است.  باقی ماندن در یک بازار یا حوزه کاری مشخص یا تداوم بخشیدن به تولید و تبلیغ یک محصول یا سرویس موفق و شناخته‌‌شده، یکی دیگر از اشتباهاتی است که اغلب شرکت‌های بزرگ و نامدار مرتکب آن می‌‌شوند و درواقع، در دام «تخصصی بودن و انحصار داشتن» محصولات و سرویس‌‌های خود می‌‌افتند.

در چنین شرایطی، شرکت‌ها با مشاهده وابستگی مصرف‌کنندگان به محصولات و سرویس‌‌هایشان به یک نوع آسودگی خیال و احساس امنیت کاذب دچار می‌‌شوند که حس نو طلبی و نوآوری را در آنها تضعیف می‌کند و آنها را دچار بلای «عافیت‌‌طلبی» می‌کند که خروج از این چارچوب‌‌ها برای شرکت‌های بزرگ و نامدار دشوار و گاه غیرممکن است و این همان اتفاقی است که برای شرکت‌هایی مانند زیراکس در صنعت ماشین‌‌های اداری یا شرکت موتورسیکلت‌‌سازی هارلی دیویدسون افتاد و باعث شد تا آنها که زمانی حرف اول و آخر را در صنعت ماشین‌‌های اداری و موتورسیکلت‌‌سازی می‌‌زدند دچار سقوط شوند و بازارها را تقدیم رقبای تازه‌‌نفس و نوآور خود کنند.  درسی که مدیران رهبران سازمان‌ها و شرکت‌ها می‌توانند و باید در اینجا بیاموزند این است که اگرچه تخصصی شدن شرکت‌ها و محصولات و خدماتشان می‌تواند به کسب سود سرشار و مقبولیت و شهرت فراوان شرکت‌ها در کوتاه‌‌مدت منتهی شود اما همین سودآوری و شهرت در بلندمدت می‌تواند ‌‌مانند شمشیر دو لبه‌‌ای عمل کند که درنهایت حکم به سقوط شرکت‌ها دهد.  زیرا آنها را از توجه به تغییر سلیقه و خواسته‌‌های مصرف‌کنندگان باز می‌‌دارد و این دقیقا همان چیزی است که رقبا و شرکت‌های نوپا روی آن حساب ویژه‌‌ای بازکرده‌‌اند.  چه باید کرد؟بهترین رویکردی که شرکت‌های موفق و شناخته‌‌شده باید برای تداوم بخشیدن به موفقیت‌‌های گذشته خود در پیش بگیرند این است که آنها منابع استراتژیک خود را هم روی توسعه توانمندی‌‌ها و قابلیت‌‌های عملیاتی‌‌شان متمرکز کنند و به این ترتیب در راستای حفظ موقعیت ممتاز کنونی خود گام بردارند و هم روی شناسایی و همگام شدن با روندهای کنونی و آتی بازارها و نیازهای آینده مصرف‌کنندگان متمرکز شوند و هیچ‌گاه خود را از همگام و همراه شدن با روندها و سلایق مشتریان بی‌‌نیاز نبینند چراکه در غیر‌این صورت سرنوشتی غیر ‌از نمونه‌‌های ذکرشده در این مقاله نصیبشان نخواهد شد.