چه کنیم وقتی نمیتوانیم رفتار بد مدیر را تغییر دهیم؟
ابتدا فکر میکردم کمبودهایش به خاطر این است که یادگیری سریع وظایف جدید، برایش سخت بوده.دائما موضوعاتی که در جلسات گفته بودیم را فراموش میکرد.یا ایدههای من را به اسم خودش مطرح میکرد.اولش فکر کردم شاید وظیفه جدید به او فشار آورده.اما پس از چند ماه، الگوهای رفتاریای از او دیدم و فهمیدم که این مشکل، مقطعی نیست.
«جاش » با من مثل دستیار شخصیاش رفتار میکند.طی روز دائما به من مسیج میدهد و از من میخواهد موضوعات را به او یادآوری کنم یا مثلا فلان ایمیل را پیدا کنم چون نمیخواهد به خودش زحمت بدهد و صندوق دریافت را بگردد.
موضوع بعدی، نگاه از بالا به پایینش است چون من زنم و او مرد است.درباره چیزهایی که من بهتر از او میدانم برایم سخنرانی میکند و عقاید و تصمیماتم را زیر سوال میبرد، حتی اگر دربارهشان چیزی نداند.ایدههای من را رد میکند و خودش پیشنهادهایی میدهد که در حوزه کار ما، عملی نیست.هنوز هم در جلسه با مدیران ارشد سازمان، ایدههای من (و بقیه همکاران زن) را میدزدد و به نام خودش مطرح میکند.
طوری حرف میزند که انگار از همه پروژهها سر درمیآورد اما موقع عمل که میرسد، ناپدید میشود و من مجبورم همهچیز را خودم کشف کنم.معمولا نزدیک به پایان پروژه، پیدایش میشود، یک درخواست دقیقه نودی میدهد یا یک چیز کوچک به پروژه اضافه میکند که خودی نشان داده باشد و پروژه را به اسم خودش تمام کند.
چند بار با او صحبت کردم و محترمانه، مشکل رفتاریاش را به او گفتم.هر بار خیلی عذرخواهی میکند و قول میدهد که تغییر کند.اما تغییر رفتارش فقط چند هفته طول میکشد و بعد، دوباره روز از نو و روزی از نو.با مدیر تیم هم صحبت کردم.او هم متوجه این رفتارها شده بود و گفت که موضوع را به «جاش » خواهد گفت.از من هم خواست که زیاد «جاش » را در کارهایم دخالت ندهم.البته این ممکن نیست چون طرف، رئیسم است.
واقعا تحلیل رفتهام.میخواستم موضوع را دوباره با مدیر تیم مطرح کنم اما او تمایلی به گفتوگوی دوباره نداشت.حس میکنم هیچ کسی را ندارم که از او کمک بخواهم.پروژههای ما جذاب و جالب هستند اما این کار دیگر برایم هیجانانگیز نیست.هر روز از اینکه کار را شروع کنم، میترسم و حس میکنم همیشه موقع ارتباط با «جاش » حالت تدافعی دارم و روی اعصابم است.
چون در این شهر هیچ کسی را ندارم، تنها دلخوشیام کارم است و حالا هم کارم دارد زندگیام را تحت تاثیر قرار میدهد.میخواستم دنبال کار جدید بگردم اما به این زودیها کار پیدا نمیشود.تا شغل جدیدی پیدا کنم، به نظر شما چطور بر ترسی که هر روز قبل از کار دارم، غلبه کنم؟ آیا میشود کاری کرد که شرایط برایم قابل تحملتر شود و کمتر از رئیسم متنفر باشم؟
پاسخ: دوست عزیز، شاید عجیب به نظر برسد اما گاهی اگر فکر کنی چیزی قرار نیست تغییر کند، شرایط اتفاقا برایت قابل تحملتر میشود.طبیعی است که آدم در این شرایط به خودش فشار بیاورد که «کاری کن! ».مثلا دوباره با رئیس صحبت کند یا یک روش جدید را در پیش بگیرد.اما اگر قبول کنی که لازم نیست هیچ کدام از این کارها را انجام دهی (چون رئیست آدم مزخرفی است و قرار نیست تغییر کند)، آن وقت احساس آزادی خواهی کرد.
تو هر روش منطقیای که میشد را امتحان کردهای.با «جاش» صحبت کردهای که این تحسین برانگیز است چون کمتر کسی جرات دارد درباره این مسائل با رئیسش حرف بزند، آن هم چند بار! با رئیس او هم صحبت کردهای و گرچه او پذیرفته که مشکلاتی وجود دارد، اما گفته که تمایلی به ادامه این بحث ندارد.و عملا آب پاکی را روی دستت ریخته و این در را به رویت بسته.او به هر دلیلی، این رفتار «جاش » را پذیرفته و قصد ندارد خودش را در آینده در این موضوع دخالت دهد.البته ممکن است پنهانی در حال حل مساله باشد اما اگر چنین باشد، بهتر بود به تو میگفت اما ترجیح داد کلا تو را نا امید کند. حالا که تو، این دو روش را امتحان کردهای، چاره زیادی برایت نمانده و طبیعی است که حس کنی در باتلاق گیر کردهای.
از آنجایی که نمیتوانی «جاش » را تغییر دهی، بهتر نیست بپذیری که او آدم مزخرفی است و سپس، بر همین اساس، برنامه بریزی؟ مثلا فرض کن او طی روز بارها به تو مسیج میدهد و به نظرت این رفتارش روی اعصاب است اما بپذیر که بخش اجتنابناپذیر شغلت است.اگر امکانش هست، گاهی مسیجهایش را نادیده بگیر یا حتی کامپیوتر یا موبایلت را خاموش کن.وقتی دارد برایت درباره موضوعی که اصلا در آن سررشته ندارد سخنرانی میکند، ابروهایت را بالا ببر یا حتی اگر نوع رابطهتان، اجازه میدهد، بگو: «من درباره این موضوع کاملا تخصص دارم.معلوم است که میدانم فلان کار چطور انجام میشود .»
و اگر جلوی بقیه، ایدههای تو را از طرف خودش مطرح کرد، با حفظ آرامش، اثبات کن که ایده برای تو است.مثلا توضیح بده: «بله، من این پیشنهاد را به جاش دادم و ایدهام این بود که...». وقتی کامل توضیح میدهی، به همه اثبات میشود که ایدهها برای توست.حتی اگر ایده بقیه همکارها را دزدید هم میتوانی همین روش را به کار ببری.
وقتی میپذیری که او آدم مزخرفی است، حداقل هر وقت رفتارهای ناخوشایندی از او دیدی، عصبانی نخواهی شد چون برای هر رفتارش، برنامه داری و میدانی که این رفتارها تکرار خواهند شد.این شاید «کم آوردن » به نظر برسد اما چون بقیه روشها جواب نداده، این روش کمک میکند واقعیت را ببینی و طبق آن پیش بروی.
«جاش » کماکان روی اعصابت خواهد بود.اما وقتی دائم در تلاش برای تغییر او نباشی، کمتر خسته خواهی شد.وقتی بپذیری که چیزی تغییر نخواهد کرد، دیگر خودت را برای تغییر آن، اذیت نخواهی کرد.سپس انرژیات را بگذار برای پیدا کردن یک کار.یک کار بدون وجود «جاش .»