مدیریت عبارت است از فرآیند به‌کارگیری اثربخش منابع مادی و انسانی بر اساس هدف‌های از پیش تعیین‌شده. همه مدیران، پنج وظیفه اصلی را بر عهده دارند: برنامه‌ریزی،  سازماندهی،  رهبری،  هماهنگی  و  کنترل. بنابراین مدیر در تمام مراحل اجرای کار حضور دارد و در هر مرحله در صورت بروز نقص ملزم به دخالت و هدایت است. از ابتدای تاریخ بشر تا سال ۱۸۸۰ تمامی مسائل مدیریتی تحت عنوان اندیشه‌های نخستین مدیریتی طبقه‌بندی می‌شدند. از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۲۰ مکتب کلاسیک شکل گرفت، اساس بحث نظریه‌های مدیریت کلاسیک استخراج حداکثر راندمان یا کارآیی در سازمان است. دیدگاه‌های کلاسیک به سازمان و افراد کاملا ابزاری و مکانیکی بوده و انسان را هم‌ردیف با سایر عناصر تولید می‌دانست و برایش هویت مستقل قائل نبود. در سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰، در حالی که غرب با رکود اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کرد، برخی از دانشمندان علوم اجتماعی به رهبری التون مایو (روانشناس، جامعه‌شناس و همچنین نظریه‌پرداز استرالیایی) مطالعاتی را درباره نسبت ارتباط کارکنان با میزان و کیفیت تولید آغاز کردند که تحت عنوان نئوکلاسیک‌ شکل گرفت، نئوکلاسیک‌ها بر جنبه‌های انسانی مدیریت تاکید می‌کردند. اعتقاد این گروه توجه بر افراد بود. مایو در سال ۱۹۳۱ اهمیت توجه به نیاز‌های عاطفی کارکنان از سوی مدیران را مطرح کرد.  از سال۱۹۶۰  به دلیل تنوع کسب‌و‌کارها و گسترش فرهنگ‌های گوناگون جامعه کار، مکتب اقتضایی شکل گرفت، این مکتب به این موضوع اشاره دارد که در شرایط گوناگون و بسته به اقتضائات زمانی، مکانی و موقعیتی است که می‌توان درباره موضوعی اظهار نظر کرد. به عبارت دیگر از دیدگاه این مکتب چیزی به نام بهترین وجود ندارد، بلکه این اقتضائات است که نشان می‌دهد در «آن مورد خاص» چه چیز بهترین است.

مدیران در سازمان‌ها در سه سطح به مدیریت می‌پردازند: مدیران عالی که استراتژی‌ها و خط‌مشی‌های سازمانی را  تدوین می‌کنند و تصمیمات جامع را اتخاذ می‌کنند. مدیران میانی که کارشان مدیریت بر سرپرستان است و نقش حلقه واسط را میان مدیریت عالی و مدیران عملیاتی به عهده دارند. وظیفه اصلی این گروه از مدیران مطالعه وضعیت واحد‌ها و تهیه گزارش و آمار جهت گزارش به مدیران عالی به منظور تصمیم‌گیری‌های کلان است. مدیران عملیاتی که مدیریت مستقیم بر سایر کارکنان و پیشبرد اهداف و خروجی‌های هر واحد را بر عهده دارند.

در شرایط ایده‌آل مدیران عالی یک سازمان از مدیریت میکرو یا مدیریت خرد به سمت تفویض اختیار و انتصاب مدیران میانی و عملیاتی می‌روند تا سرعت فرآیند‌ها به سمت هدف کلان و قدرت تصمیم‌گیری را  بالا برده و نظارت و اجرا را با کیفیت مطلوب‌تری پیش ببرند، این در حالی است که تفویض اختیار نادرست به فرد یا با روشی نامناسب، در هر دو طرف تفویض (مدیر و کارمند) به حس ناامیدی، ناکارآمدی، درماندگی و سردرگمی منجر می‌شود. 

کسب‌و‌کار‌ها با هدف ایجاد ارزش به منظور دستیابی به درآمد اقتصادی شکل می‌گیرند و با همین هدف نسبت به استخدام و به کارگیری نیرو‌های انسانی و انتصاب مدیران و تفویض مسوولیت‌ها اقدام می‌کنند بنابراین تک به تک افراد در هر سازمان به منظور ایجاد ارزش و نهایتا تولید درآمد گرد هم جمع شده‌اند، توجه به این اصل مهم و درک آن در همه سطوح نیروی انسانی در سازمان می‌تواند باعث بهبود توجه افراد به وظایف و نقش خود در سازمان شود.

با اتکا به تجربه و همکاری با گونه‌های مختلفی از نیرو‌های انسانی، رفتارشناسی، شرایط مختلف اقتصادی و تجربه‌هایی که با پرداخت بهای «شکست» از آنها درس آموخته و در فرآیندی تجربی تبدیل به مکانیزم‌هایی جهت کنترل و پیشگیری شده‌اند می‌توان به رفتارشناسی افرادی پرداخت که می‌توانند در جایگاه یک مدیر اهداف یک سازمان را به چالش بکشند.

رفتار‌های مخربی در هر سازمان به‌خصوص در سازمان‌های بزرگ پدیدار می‌شود که ناشی از عدم انتصاب صحیح شخصیتی و حرفه‌ای‌گری یا نظارت بر فرهنگ سازمانی است. از نمونه‌های بارز آن می‌توان به ایجاد تیم یا شکل‌گیری گروه‌های غیررسمی در داخل سازمان اشاره کرد. در این موارد افراد به جای پیروی از فرهنگ مشترک سازمان ناخواسته پیرو اندیشه فرد یا افرادی می‌شوند که  در رده‌های میانی هستند. این رخداد موجب آن می‌شود تا سازمان دچار چندفرهنگی شود.

انسان‌ها در طول زمان، در مسیری که به حس واهی کمال می‌رسند و غرق در غرور ناشی از عملکرد خودپسندانه خود می‌شوند در واقع قدم در پلکان نادانی خود گذاشته و رفته رفته در عمق خود‌بزرگ‌بینی و تکبر فرو می‌روند که این منشأ بروز رفتار‌های غیر متعارف و غیر حرفه‌ای است. در اینجاست که بشر به اشتباه آموخت برای نشان دادن خود دست به تخریب و تحقیر دیگران بزند یا در نهایت ضعف، کم‌کاری و اشتباهات خود را به گردن دیگران بیندازد. غافل از اینکه جاه‌طلبی مانع از موفقیت در مدیریت می‌شود. این دسته از انسان‌ها نتیجه‌محور نیستند و صرفا لحظه اکنون را مد نظر قرار می‌دهند و در درازمدت به دلیل اینکه اصالت جایگاه خود را رعایت نکرده‌اند به زشتی نمایان می‌شوند و رفته رفته ارزش خود را در آن مجموعه از دست خواهند داد.

مدیریت یک علم حرفه‌ای و یک مسوولیت بزرگ است، مدیران حلقه‌های یک زنجیره بزرگ در یک سازمان هستند که قطع هر کدام منتج به شکست کل مجموعه خواهد شد و اساسا تصمیم مبتنی بر تعقل در این شرایط حذف مهره مخرب به جهت حفظ بقای سازمان و تحقق اهداف کلان است.

بنابراین برای حفظ بقای هر سازمان لازم است علاوه بر انتصاب صحیح، مراقبت از وحدت فرهنگ واحد سازمانی و جلوگیری از اسطوره‌سازی و تقدس افراد میانی در کنار حفظ سلسله مراتب، همواره سطح دانش و تخصص افراد سازمان برای تربیت نیرو‌های آماده به کار و جایگزین هر پست تخصصی و مدیریتی را یکسان نگه داشت تا در صورت از کنترل خارج شدن وضع در هر یک از واحد‌های سازمان یا بروز آسیب‌های اجتماعی در فرهنگ سازمان بتوان از پتانسیل‌های موجود مدیریتی و تخصصی در کنار مدیران منصوب شده بهره برد و شرایط را به نفع هدف واحد سازمان مدیریت کرد.