آیا مشکل از من است یا سازمان؟
از طرف دیگر، کارم نسبتا استرسزا است. ماهیت کارم طوریست که همیشه شرایط اضطراری است و دائم باید گوش بهزنگ باشم چون کارهای فوری پیش میآید و من باید همه کارهایم را کنار بگذارم و تمام روزم را صرف حل آنها کنم. همیشه حس میکنم عقبم یا تحتفشارم. گاهی هم مجبورم اضافهکاری کنم (بدون حقوق) تا بتوانم کارها را ساماندهی کنم. بعضی روزها حتی وقت ناهارخوردن یا نوشیدن یک لیوان آب را ندارم. وقتی آخر هفته میرسد از نظر احساسی کاملا فرسودهام؛ زمانم کم است و کارهایم زیاد. از وقتی هم که کرونا آمده، تمام تمرکزم روی حل مشکلات بهداشت عمومی بوده و این یعنی کار کردن و حضور در شرایط استرسآور، آنهم از نزدیک، که فشارش روی قلبم سنگینی میکند. علاوه بر این، فرهنگ سازمان ما طوریست که همه خوبند و وانمود میکنند همه چیز روبهراه است که این تا حدی شبیه شستشوی مغزی است. وقتی موضوع مشکلات فرهنگی کارمان یا استرس بیش از حدش را مطرح میکنم، جوری با من رفتار میشود که انگار این چیزها را از خودم درمیآورم یا مدیریت زمان بلد نیستم و باید روی مهارتهایم کار کنم. در جلسات، هیچکس به روی خودش نمیآورد که مشکلی هست. نمیخواهند فیل به آن بزرگی را در اتاق ببینند (اشاره به نادیده گرفتن یک حقیقت یا مشکل آشکار). البته همکارانم واقعا بهفکر و مهربانند و شغلم از نظر ساعات کاری، تا حدی انعطافپذیر است. به نظرم، مشکل اینجا ریشه در سیستم دارد و کار کردن در این جایگاه و در یک موسسه غیرانتفاعی که کمبود نیرو دارد ماهیتا استرسزاست.
اینطور نیست که گزینهای نداشته باشم. کارمند فوقالعادهای هستم که رزومهام درخشان است. میتوانم یک کار دیگر پیدا کنم اما مطمئن نیستم که مشکل از من است یا از کارم و اینکه آیا کارم در مشکلات روحیام تاثیر دارد یا نه (یا شاید برعکس).
پاسخ: دوست عزیز، مشکل از تو نیست. عوامل زیادی اینجا نقش دارند که میدانم که چرا نتوانستهای آنها را در ذهنت حل کنی اما یک عامل هست که به تنهایی همه آنچه باید بدانی را به تو میگوید: وقتی نگرانیهای قانونیات را با کارفرمایت مطرح میکنی، طوری رفتار میکند که انگار اینها را از خودت درآوردهای. این به تو هشدار میدهد که یک مشکل ریشهای در شغل تو وجود دارد.
در حرف، این میتوانست درست باشد که بگویند «باید روی مدیریت زمانت بیشتر کار کنی»، اما در عمل، شک دارم. تو در یک موسسه غیرانتفاعی کوچک هستی که کمبود نیرو دارد و حجم کار زیاد، بخشی از آن است.
این حقیقتی است که در مورد همه موسسات غیرانتفاعی کوچک وجود دارد و همه آن را به رسمیت میشناسند. اگر همه بپذیرند که مشکل این است و صادقانه درباره نحوه اولویتبندی کارها صحبت کنند، این مشکل حلشدنی است اما اگر رهبری سازمان این مشکل را به رسمیت نشناسد، قابلحل نیست. ممکن است واقعا مدیریت زمان بلد نباشی، مثل خیلیها، اما اگر مدیرانت به صحبت درباره اولویتها و عقب انداختن کارهای غیرضروری، تمایلی ندارند، پس بخش اعظمی از مشکل، آنها هستند.
راستش را بخواهی، فکر میکنم تو مدیریت زمان را بلدی، بر اساس آن رزومه درخشانی که داری اما بیا فرض کنیم بلد نیستی. (در چنین شرایطی) یک مدیر خوب، بهطور کلی یک مدیر، ابتدا ساعات کار، تعداد کارهای اورژانسی، پروژههایی که به آنها نرسیدی و میزان استرست را بررسی میکند و درباره شرایط، با تو گفتوگو میکند.
حتی اگر مطمئن باشد که مشکل از توست (مثلا ببیند که بقیه کارمندها همین حجم کار را بهخوبی مدیریت میکنند)، بازهم با تو درباره حجم کارها و نحوه اولویتبندیشان صحبت میکند و اگر برای این حجم و سرعت کارها مناسب نباشی، درباره عملکردت با تو صحبتی جدی خواهد کرد. اما هیچکدام از این اتفاقها نیفتاده و این یعنی کارفرما مثل کبک سرش را در برف فرو کرده.
این به تنهایی بد است، اما بدتر از آن این است که وقتی با استیصال، مشکل را مطرح میکنی، نهتنها از گفتوگو طفره میروند، بلکه طوری رفتار میکنند انگار مشکل تویی و هیچکدام از اینها تاثیر استرسی که بیرون از محل کار متحمل میشوی را کمتر نمیکند. هم مشکل کرونا هست و هم مرگ دردناک و غیرمنتظره یکی از اعضای خانواده. و کارت هم طوری است که مجبوری با مشکلات دردناک، همیشه سروکار داشته باشی. حتی اگر کارفرمایت، مشکل سوءمدیریت نداشت، احتمالا بازهم دوران سختی داشتی که این قابل درک است.
سازمان شما دارد شرایط را برایت سخت میکند و حقداری اگر فکر کنی با فرهنگ «همهچیز روبهراه است» دارند فریب و شستوشوی مغزیات میدهند.
آنها دارند به تو القا میکنند که اگر عقبی، خستهای و ساعتها بیوقفه کار میکنی، تقصیر خودت است و این اتفاق دارد در دورانی میافتد که تو بهواسطه شرایطت، آسیبپذیر هستی.
این رویکرد آنها شاید عامدانه نباشد (معمولا نیست)، اما خروجیاش یکی است و مسوولش آنها هستند. ایجاد این احساس در تو، حتی بهنفع خودشان هم نیست چون گرچه ممکن است در کوتاهمدت تا میتوانند از تو کار بکشند اما در بلندمدت، فرسوده میشوی، دیگر دل بهکار نمیدهی و ممکن است به استعفا فکر کنی (و بهمرور، اگر آوازه فرهنگ آنها به گوش همه برسد، به سختی خواهند توانست کارمندهای خوب جذب کنند)پس بدان که مشکل از تو نیست، از آنهاست.