میراث عصر صنعتی برای آموزش
به همین دلیل نیز این تصور غلط ایجاد شد که اگر بشر بتواند رفتار چند ۱۰ میلیون اتم و ذره را که در دل هر ماده جستوخیز میکند به درستی مطالعه کند، موفق خواهد شد تا رفتار عنصر مورد نظر را بهصورت کامل و یکپارچه نیز درک کند، اعتقاد همهگیری که تا ۳۵۰ سال یافتههای علمی را تحت تاثیر خود قرار داد. عقیدهای که میگوید هر زمان اجزای طبیعت را بشناسیم، از سازوکار مجموعه طبیعت نیز اطلاع پیدا میکنیم و میتوانیم بر طبیعت غلبه کنیم و آن را تحت کنترل خود درآوریم. در همین رابطه راسل اکاف اشاره میکند: «از آنجا که (اندیشمندان قرن هفدهمی) جهان را به مثابه یک ماشین میدیدند، تصور میکردند انسان نیز بهعنوان یکی از مخلوقات خداوند تا زمانی که ماشینهای دیگری نسازد، نمیتواند بر طبیعت چیره شود.» تصور و تمثیل «ماشین» در مورد نحوه کارکرد جهان طبیعت به قدری قدرتمند بود که متفکران و مورخانی چون لوئیس مامفورد نام «عصرماشین» را نیز برای عصر صنعتی پیشنهاد میکنند.این تفکر ماشینی، زمانی که فردریک کبیر حاکم پروس، در قرن هجدهم از طریق استانداردسازی، یکپارچهسازی و تمرینهای یکسان موفقیتهای چشمگیر نظامی بهدست آورد به بنیان ایجاد سازمانها و مدیریت امور بدل شد.
تا پیش از این اتفاق، به گفته مورخ علم مدیریت، گرت مورگان، ارتش کشورها از مشتی اراذل و اوباش، گدا، مزدور خارجی ناراضی تشکیل میشد، اما از این تاریخ به بعد شاهد هستیم که ارتشها مانند یک ماشین از قطعات قابل تعویض (سربازانی که به خوبی آموزش دیدهاند) تشکیل شدهاند و هر قسمتی به راحتی میتواند جایگزین قسمت دیگر شود و نقش دیگری را بر عهده بگیرد. تحت تاثیر علم نیوتنی، صنعتیگراهای قرن نوزدهمی نیز سازمانهای خود را مستقیما با توجه به ارتش فردریک کبیر الگوبرداری کردند و رویکردشان در یادگیری را بر پایه ساختارهای ماشینی همچون «سلسلهمراتب»، «روند خطی»، «امور پرسنلی» و «آموزش و توسعه» بنا نهادند. سازمان به مثابه ماشین در نهایت تصویر ایدهآل خود را در خط تولید کارخانه پیدا کرد.
جای شگفتی نیست که مربیان تربیتی در میانه قرن نوزدهم تمام آموزههای خود را عینا از روش کارخانهدارانی که مورد تحسینشان بودند، طراحی کردند که نتیجه آن سیستم آموزشی عصر صنعتی بود که حول محور خط تولید بهعنوان سنگ بنای عصر صنعت بناشده بود. بنابراین سیستم آموزشی نیز مانند سایر سازمانهای ماشینی در این دوره از چندین مرحله کاملا مجزا تشکیل شده بود که پایه نامیده میشدند و بر مبنای سن و سال (درست همانطور که خط تولید محصولات مختلف را بر مبنای شرایط ساختشان از یکدیگر جدا میکرد) کودکان را از یکدیگر جدا و در دستههای مختلف گروهبندی میکرد. در این سیستم قرار بر این بود که تمام دانشآموزان در کنار هم از یک پایه به پایه دیگر وارد شوند. هر پایه یک ناظر گروه داشت که در این سیستم معلم نامیده میشد و مراقب بود تا کارها به درستی انجام شود.
کلاسها با شرکت ۲۰ تا ۴۰ دانشآموز مطابق تقویم آموزشی در روزهای معینی از سال تحصیلی برگزار میشد تا تمام دانشآموزان برای شرکت در آزمون نهایی آماده شوند. تصور بر این بود که کل مدرسه باید با سرعت و نظمی یکسان اداره شود و زنگهای نصب شده روی دیوار و تقویم غیر قابل تغییر آموزشی نیز موید همین تصور بود. در این سیستم هر معلم صرفنظر از اینکه اختیاری در مورد مواد آموزشی که توسط روسا (هیات امنای مدرسه، مدیران، سیاستگذاران) تعیین میشد داشته باشد، میدانست که قرار است به کدام موضوعات بپردازد تا خط تولید مدرسه با سرعت پیشبینی شده به پیش برود و دانشآموزانی که محصول آن هستند به موقع فارغالتحصیل شوند. نتیجه این تفکر بر آمده از عصر ماشین، الگویی از مدرسه بود که از زندگی روزمره جدا افتاده است، بهصورت اقتدارگرایانه اداره میشود و بیش از هر چیزی در سودای تولید محصول استانداردی است که در سایه بیشترین میزان کارآمدی تولید میشود. در واقع این مدل همان الگویی بود که میتوانست نیروی کار معمولی را تربیت کند که هر روز بر اثر توسعه بیشتر عصر صنعتی نیاز برای آن فزونی مییافت.
در حالی که نظم آموزشی مبتنی بر خط تولید در مدرسه، بهرهوری و آمارهای فارغالتحصیلی دانشآموزان را به میزان قابل توجهی افزایش داد، اما در مقابل، مشکلات لاینحلی را نیز به وجود آورد که تا همین امروز گریبان مدیر، معلم، دانشآموز و اولیا را رها نکرده است. این نوع نگاه برای عملیاتی کردن امور دانشآموزان را به دو دسته زرنگ و کودن تقسیم کرد و تمام دانشآموزانی را که به هر دلیل نمیتوانستند با سرعت در نظر گرفته شده برای خط تولید پیش بیایند یا حذف یا مجبور کرد تا به هر طریق ممکن برای همگام شدن با سرعت تنظیم شده، دست و پا بزنند.
این رویکرد باعث شد مدرس به کنترلچی و مراقب تبدیل شود و سنت استاد-شاگردی از میان برود. همچنین این نوع نگاه سبب شد تا یادگیری معلم محور در مقابل یادگیری دانشآموز محور، مورد توجه قرار بگیرد. به این ترتیب ایجاد انگیزه به جای آنکه مشق دانشآموزان باشد به وظیفه معلمان تبدیل شد. انضباط نیز به جای آنکه از خود افراد سرچشمه بگیرد به عنصری جدا نشدنی از مقررات وضع شده توسط معلم در کلاسهای درس بدل شد. در این شرایط ارزشیابی بیش از آنکه بهصورت عینی تواناییهای فراگیر را بسنجد به ابزاری برای دریافت تایید معلمان تبدیل شد. امروزه به نظر میرسد که نگاه خط تولیدی مورد انتقاد قرار گرفته است و تولیداتش نمیتواند مثل سابق لبخند رضایت بر صورت اعضای جامعه بنشاند. پاسخ این رویکرد به اعتراضات و نارضایتیها، عمل بر مبنای آموزههایی است که از قبل یاد گرفته است یعنی از طریق تکرار و انجام تمام آن کارهایی که تاکنون انجام میداده است، البته این بار سختتر و شدیدتر. برای همین هم شاهدیم که تکالیف معلم و دانشآموزان بیشتر میشود، بر تعداد امتحانات و آزمونها افزوده میشود و با این کارها از فرصتهای معلم برای توجه به نیازهای فردی دانشآموزان و خلق موقعیتهای یادگیری کاسته میشود.
در نتیجه همین تکرار شدیدتر از گذشته است که ملاحظه میکنیم هر روز کولهپشتی دانشآموزان مدرسهای سنگینتر و سنگینتر میشود.
ارسال نظر