بخش هفتم
مدرسه و مبانی بنیادین یادگیری سازمانی
بنابراین بهتر است نگاهی بر مفاهیم اصلی که سنگبنای یادگیری در سازمانها هستند، داشته باشیم و با این مبانی بنیادین بیشتر آشنا شویم: هر سازمانی نتیجه نحوه تفکر و تعامل اعضای آن سازمان با یکدیگر است؛ سازمانهای مختلف تحتتاثیر نحوه تفکر اعضای خود شکل میگیرند و عمل میکنند، پس نباید انتظار داشته باشیم که بخشنامهها و دستورالعملها به تنهایی قادر باشند تا مشکلی را حل کنند یا اینکه بر دردهای موجود، درد تازهای را بیفزایند. در واقع ریشه و سرچشمه تمام اشکالات و اصلاحات، الگوی ذهنی و روابطی است که در ذهن افراد از کلاس درس و مدرسه شکل گرفته است. آن تغییری که از آن صحبت میکنیم به این معنا خواهد بود که بهصورت مداوم دیدگاه خود را نسبت به مسائل تغییر دهیم. درواقع باید بتوانیم تا از درون به مسائل نگاه کنیم و بدیهیاتی را که از نظر مغفول ماندهاند، شناسایی کنیم و مورد بازنگری قرار دهیم. برای این کار باید بتوانیم نحوه اندیشیدن خود را مطالعه کنیم و مسائلی را که قرار است معنابخش زندگی ما باشند، دوباره بازنگری کنیم. در کنار این موارد برای رسیدن به تغییر واقعی باید بتوانیم تا انگیزهها و انتظارات خود از زندگی را نیز به خوبی شناسایی کنیم تا درک بهتری از واقعیتها داشته باشیم. اما این مسائل نباید ما را از پرداختن به عوامل خارجی باز دارد و در کنار مطالعه عوامل درونی باید قادر باشیم تا علل خارجی را مطالعه کنیم تا از ایدهها و نظریات جدید آگاه شویم، روابطی را که در بیرون از زندگی ما برقرار هستند را بشناسیم و از طریق ارتباط با دیگران، چشمانداز مشترکمان در مورد سازمان خود و اجتماعی که در آن زندگی میکنیم را کاملتر کنیم.
یادگیری، برقراری ارتباط است : دانش، متاعی نیست که بتوان در حسابی برای روز مبادا پساندازش کرد. عموما عادت کردهایم تا دانش را که شبکهای بههم پیوسته از اطلاعات را دربر میگیرد، بهجزئی مادی، کوچک و قابل تعریف تقلیل دهیم، در حالی که دانش فقط به این جزء کوچک خلاصه نمیشود و این جزء نیز خود نماینده بخش بزرگتری از اطلاعاتی است که در ارتباط با یکدیگر در پسزمینهای فرهنگی و اقتصادی معنا پیدا میکند.حوزههای علمی، سیستمهای زندهای هستند که از شبکههای نامرئی و ارتباطات بههم پیوسته تشکیل شدهاند. با این تفاسیر نباید فراموش کنیم که علوم از پیچیدهترین نظامهای زندهای هستند که در جوامع بشری با آنها روبهرو میشویم. شناخت این نظامهای زنده و آگاهی از روابط اجتماعی این سیستمها و سازوکارهای آنها همگی تحتتاثیر دیدگاهها و نگرش افراد نسبت به معلم و دانشآموز قرار دارد و نتیجهای که از این شناخت حاصل میشود نیز عملکرد دانشآموز و معلم را در یادگیری تحتالشعاع خود قرار میدهد.
علاوه بر تمام این موارد، هر فرد فراگیری دانش را بر اساس تجربه فردی و اجتماعی خود در زندگی میسازد. به این ترتیب، احساسات، ارزشها، اراده فردی، باورها، نگرش، خودآگاهی، هدف و بسیاری از مواردی از این دست در ساخت دانش توسط فراگیران دخیل هستند. به عبارت دیگر اگر شما یادگیرندهای هستید که در کلاس درس میآموزید، آنچه شما میآموزید به همان اندازه که به کیفیت تدریس و کار معلم بستگی دارد، به اینکه چطور مباحث مختلف را یاد میگیرید یا اینکه چگونه فردی هستید و تا اینجا چه چیزهایی میدانستید نیز وابسته است، بنابراین هرچه بتوانیم این متغیرها را بیشتر تقویت کنیم، یادگیری فراگیران را بیشتر تقویت کردهایم.
یادگیری تحتتاثیر چشمانداز قرار دارد : اگر به فرآیند رشد نوزادان توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که انسانها از همان سالهای اولیه زندگی هر موضوعی را که بهدردشان بخورد و هدفی را در زندگی برآورده سازد، خیلی سریع یاد میگیرند. بهعنوان مثال نوزادی که قصد کرده است تا راه رفتن را یاد بگیرد، خیلی سریع سینهخیز رفتن و چهار دست و پا کردن را تا زمانی که بتواند روی دو پای خودش بایستد، یاد میگیرد. در سنین بزرگتر کودکان خیلی سریع دوچرخهسواری را یادمیگیرند چون دوست دارند همراه دوستان دیگرشان که دوچرخهای دارند، دوچرخهسواری کنند. این مساله برای بزرگسالان نیز مصداق دارد، مثلا یک زن نودساله که فرزندان و نوههایش را تربیت کرده است، تازه تصمیم میگیرد سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرد، چرا که این مساله همواره یکی از آرزوهایش در زندگی بوده است. استاد دانشگاهی که به تازگی بازنشسته شده است، به شهری بندری میرود تا یاد بگیرد چطور یک قایق بادبانی را روی دریا براند چرا که همیشه این کار را دوست داشته است، پدربزرگ و مادربزرگی که چندان آشنایی با تکنولوژیهای جدید نداشتهاند، کامپیوتری میخرند و تلاش میکنند تا کار کردن با آن را یاد بگیرند چراکه دوست دارند تا از طریق ایمیل با نوههای خود ارتباط داشته باشند. با این مثالها مشخص میشود که یادگیری مادامالعمر اساسیترین ابزاری است که به مدد آن افراد میتوانند، آرزوهای چندین و چند ساله خود را محقق سازند.
اما درست زمانی که دانشآموزان وارد مدرسه میشوند، نظام آموزشی به آنها مباحثی را عرضه میکند که هیچ شوق و علاقهای برای یادگیری چنین مطالبی ندارند و خشنود کردن معلمان، ممتاز شدن در آزمونها، دریافت جایزه و تقدیرنامه، تنها انگیزههایی هستند که دانشآموزان را در چنین شرایطی به یادگیری مطالب جدید، ترغیب میکنند. مسالهای که در طول زمان تاثیر مخربی بر زندگی دانشآموزان میگذارد چراکه دریافت جایزه و پاداش را هدف یادگیری قرار میدهد و دانشآموزان را از چشمانداز و هدفی که دوست دارند واقعا یاد بگیرند، دور میکند. برخی اعتراض میکنند که اگر بخواهیم اجازه دهیم تا هر دانشآموزی هرچه دلتنگش میخواهد را بیاموزد، شیرازه امور از دستانمان خارج میشود و نمیتوانیم مدارس را اداره کنیم. اما این انتقاد هیچ ارتباطی با واقعیت موجودی که با آن روبهرو هستیم ندارد، چراکه وقتی مدارس بر روی اهداف کوتاهمدت ملموسی مانند مدیریت کلاس درس، افزایش میزان قبولی دانشآموزان و کسب نمرات بهتر در آزمونها تمرکز کنند، دانشآموزان نیز این اهداف غیرواقعی را درونی میکنند و بهجای اینکه چشمانداز و هدفی را که واقعا در زندگی دوست دارند، دنبال کنند عادت میکنند تنها افقهای محدودی برای موفقیت داشته باشند و برای خوشامد سیستم آموزشی فعالیت کنند.
ارسال نظر