گلوله‌ای در قلب شاعر آزادی

 از این رو در بررسی زندگی او علاوه بر جنبه شاعری، باید بر وجوه روزنامه‌نگاری و شخصیت‌ سیاسی- اجتماعی او نیز تاکید کرد. او با نام اصلی سیدمحمدرضا کردستانی سال ۱۲۷۳ در همدان به دنیا آمد.  احتمالا تحصیلات ابتدایی او در این شهر که همراه با آموختن زبان فرانسه بوده، نقش مهمی در آشنایی‌اش با ادبیات جهان و نحله‌های فکری دوران مدرن داشت.  سفر او در نوجوانی و جوانی به اصفهان،‌ رشت و بندرانزلی، تهران و استانبول نشان از روحیه ماجراجویی و تجربه‌گرایی‌اش دارد که با انتشار شعر و روزنامه همراه بود. عشقی سیاست‌ورزی را خیلی زود آغاز کرد و حتی در برهه‌هایی سمت‌های اجرایی از جمله در شهرداری اصفهان به او پیشنهاد شد. با این همه روحیه منتقد عشقی باعث شد سرانجام به جای بودن در کنار حکومت‌، علیه استبداد حکومتی بسراید و بنویسد. او سرانجام در پایتخت ساکن شد و به کار انتشار روزنامه پرداخت.

عشقی در ابتدا با ملک‌الشعرای بهار و سیدحسن مدرس، از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم، مخالف بود و مطالب و اشعار تندی علیه آن دو نوشت، اما در جریان غائله جمهوریت که از دی‌ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با بهار و مدرس که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد. میرزاده عشقی، بیش از آنکه با بدها سر جنگ داشته باشد،‌ از بدی متنفر بود و بر این باور بود که مشکل آدم‌ها نیستند بلکه باید با فرهنگ پلیدی مبارزه کرد.

او به همین دلیل معتقد بود که «وثوق‌الدوله» معلم اول فساد در کشور و «قوام‌السلطنه» معلم دوم فساد اخلاق در کشورند و برای اینکه کشور روی آسایش را ببیند، باید این دو ریشه‌ فساد را کَند و نابود ساخت. عشقی با صراحت می‌گفت: «رفقا، ما نباید از شخص «قوام‌السلطنه» نگران باشیم، ما باید فقط و فقط از این الفبای فساد اخلاق بترسیم، پس اگر «قوام‌السلطنه» از این مملکت خارج گردد و «وثوق‌الدوله» هم قدغن شود که دیگر وارد ایران نشود، تازه این الفبای منحوس، یعنی عقیده‌ «هر کس پول داد، باید برای او کار کرد»، هزارها «قوام‌السلطنه» و «وثوق‌الدوله» را به ایران تحویل خواهد داد.

رفقا، ما باید تخم این الفبا را برچینیم...»  همین مبارزه با استبداد و پلیدی بود که سرانجام سر نترس او را هدف گلوله‌ عوامل رضاشاه کرد. علاوه بر مجموعه شعرها و نمایش‌نامه‌هایی که از این شاعر به چاپ رسیده است، کتاب‌هایی از گفت‌وگوها، نامه‌ها و بررسی اشعار او به چاپ رسیده که از آن میان می‌توان به «کتاب میرزاده عشقی» نوشته سیدهادی حائری و رمان «گذر» نوشته نفیسه مرادی و با محوریت قتل میرزاده عشقی اشاره کرد. همچنین فیلم تلویزیونی «مرگ یک شاعر» به کارگردانی حسن هدایت درباره زندگی این شاعر ساخته شده است.

عشقی و زندگی عاشقانه

میرزاده عشقی با اینکه زندگی انزواجویانه‌ای داشت اما الهه عشق سرانجام سراغ او نیز آمد و عاشق دختری به ‌نام «عاطفه» شد. این دلبستگی او را بر سر دوراهی قرار داد، زیرا عاطفه از او خواست دست از مبارزه‌اش بردارد و به زندگیِ عادی برگردد، اما عشقی در جواب او گفت: «اگرچه عشق تو مرا از مقاصد سیاسی و مبارزه وطن‌خواهی‌ام بازداشته ‌است، ولی نمی‌توانم برای همیشه به تو قول بدهم که مرد آرامی باشم و یکنواخت زندگی کنم، روح من پیوسته دچار خلجان و التهاب بوده ‌است و من شاعر سیاست هستم و باید آرزوهای ملتم را به‌ صورت شعر بازگو کنم…» به‌هر‌حال، او در عمر کوتاه خود از ازدواج با «عاطفه» چشم پوشید و «عشق به وطن» را برگزید.

عشقی و اجتماع

عشقی همچنین از تحولات اجتماعی و فعالیت‌های مدنی به ویژه حقوق بانوان حمایت می‌کرد. زبیده جهانگیری، دختر‌خوانده قمر‌الملوک وزیری، در کتاب خود با عنوان «قمری که خورشید شد» می‌نویسد قمر به تشویق و دلگرمی‌های میرزاده عشقی و عارف قزوینی، در اجرای کنسرت‌های موسیقی‌اش در لاله‌زار مصمم می‌شد و در برابر تهدیدهای مخالفان خود، از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار بود. چند شبی قبل از کنسرت معروف گراند هتل، نامه تهدیدآمیز برایش فرستاده بودند. نزدیکانش نیز به او هشدار داده بودند؛ ولی قمر توجه نمی‌کرد. هروقت بیم آن می‌رفت که منصرف شود دیداری با میرزاده عشقی یا با عارف تردیدش را برطرف می‌ساخت.

عشقی و مرگ

 تمام شب دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ را عشقی ناراحت به سر برده بود. صبح آن شب، خسته، لب حوض دست‌هایش را می‌شست. پسرعموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید رفته بود و درِ خانه را باز گذاشته بود. درِ حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند، عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او داده‌اند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمده‌اند. عشقی خندان تعارف کرده و می‌خواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد. یکی از دو نفر از عقب تیری به سوی او خالی کرد و بی‌درنگ هر سه نفر فرار کردند.