ماجرای بُر خوردن محمدعلی کشاورز با لوطیهای تهران
علی از بچههایی بود که از اداره هنرهای دراماتیک بیرون آمد و در رشته ادبیات دراماتیک تحصیل میکرد و در بعضی کلاسها با هم بودیم. فیلمهای خوبی هم ساخته بود مثل «سوتهدلان» و «ستارخان» و در واقع فیلمنامهنویس ماهری بود و هنوز کسی روی دست او در دیالوگنویسی بهخصوص در زمان قاجار بلند نشده است. سر «هزاردستان» به من گفت: حالا دیگر باید با من کار کنی. او فیلمنامهاش را به کسی نمیداد البته اینکه میگویند چیزی آماده نداشت اشتباه است، علی همه چیزش آماده بود منتهی دست کسی نمیداد و فقط به تعداد معدودی که با آنها آشنا بود میداد. «هزار دستان» را من، مشایخی و انتظامی خواندیم ولی به خیلی از بازیگران نداد. حتی اینکه میگویند سر کار میآمد و مینوشت اصلا درست نیست، تمام این چیزها را علی قبلا نوشته بود منتهی وقتی سر صحنه میآمد آنها را به کسانی که باید بازی میکردند میداد.
وقتی نقش «شعبان بیمخ» را به من پیشنهاد کرد گفتم: اجازه بده روی نقش مطالعه کنم و ببینم دوستش دارم یا نه، دیدم با این کار میشود یک تجربه کار هنرپیشگی کرد. با جاهلهای قدیمی و لوطیهای محلههای مختلف صحبت کردم تا به نقش نزدیک شوم. نزدیک به ۵ بار هم گریمم عوض شد که هر بار ۴ ساعت طول میکشید. من و انتظامی سنگینترین گریم را داشتیم. به هر حال شروع به کار کردیم. شعبان بیمخ نقشی بود که دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود. علی هم دقت زیادی روی کار داشت و حتی به جزئیات میرسید. «هزاردستان» واقعهای تاریخی به روایت علی حاتمی بود. او به همراه فرخ غفاری از پایهگذاران سینمای ملی بودند. علی مطالعه زیادی داشت و مردم را خوب میشناخت و نقشش را به کسی میداد که بتواند آن را حس کند. حتی وسایلی که در صحنه انتخاب میکرد، حتما باید اصل میبودند و آنها را از موزهها به امانت میگرفت که هنرپیشه با دیدن این اجسام قدیمی یک حس جدید را تجربه کند. بازیگرانش همه برایش مهم بودند چه آنکه نقشی بلند داشت و چه آنکه نقشش کوتاه بود.
در فیلم «کمالالملک» هم همکاریام با علی ادامه پیدا کرد که نقش «اتابک اعظم» را بازی میکردم و برای این فیلم هم تحقیقات و مطالعات زیادی را انجام دادم.» کشاورز در ادامه این نقل گفت: «بعضیها فکر میکردند محمدابراهیم فیلم «مادر» همان «شعبان بیمخ» است. در صورتی که «شعبان بیمخ» اصلا مغز نداشت و فقط زور زیاد داشت. ولی محمدابراهیم آدمی بود که سواد داشت و حتی کمی آلمانی میدانست. این شخصیت یک نوع بدبینی خاصی نسبت به خانوادهاش داشت، اما علاقه خاصی به مادرش داشت و نمیتوانست احساسات درونی خودش را نشان دهد و حتی در صحنه آخر وقتی مادر میمیرد، فقط به چادرش نگاه میکند و تمام غمهای دنیا در چهرهاش دیده میشود. اکبر عبدی هم در این فیلم بازی فوقالعادهای داشت و به نظر من بهترین کار زندگیاش را انجام داد. بارها هم به او گفتم هر نقشی را قبول نکن که متاسفانه گوش نکرد.
سر فیلم «مادر» هم گفتگوهای زیادی با علی داشتیم و او تمام لحظات را چک میکرد، سناریوی قوی و زبان شعرگونهای که در دیالوگها وجود داشت، باعث ماندگاری این فیلم شد. یکی از بدترین خاطراتم سر این فیلم فوت «شیرعلی قصاب» (محمود لطفی) هنگام بازی بود که سنکوپ کرد و مرد و قسمتهای دیگری که بازی داشت عوض شد. ما در «داییجان ناپلئون» هم با هم بودیم و حتی اولین باری که دیدمش بلند شدم و به او سلام کردم. حتی در آن کار صحنهای بود که باید برای «داییجان» چایی میآورد و مطلبی را میگفت که دیالوگش را نمیتوانست حفظ کند. به او گفتم هر چه میتوانی بگو، دوبلور درست میکند. گفت: فقط فحش میتوانم بدهم. گفتم: عیبی ندارد بگو. که آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار کردم و بعد فهمیدم غلامحسین نقشینه (داییجان ناپلئون) ناراحت شده است.
شیرعلی قصاب همیشه از اینکه قدش بلند بود خجالت میکشید.» کشاورز افزود : «دلشدگان آخرین همکاری من با حاتمی بود که صحنههایی را هم در مجارستان گرفتیم. این فیلم هم گفتاری بسیار زیبا داشت. به علی گفتم تهیهکننده کار خودت نباش وقتی تو تهیهکننده باشی فکرت دو جاست ولی گوش نکرد. من در فیلمهای بعد از انقلاب حاتمی، فقط در «حاجی واشنگتن» نبودم که نسبت به کارهای دیگرش فیلم زیاد خوبی هم نبود. حتی برای آخرین کارش «جهان پهلوان» قرارداد بستم و قرار بود نقش مربی تختی را بازی کنم و تحقیقات زیادی هم انجام دادم. سر آن کار هم به علی اصرار کردم تختی را نساز تا همان اسطورهای که هست بماند، چون همه مسائل تختی را نمیتوان مطرح کرد.» فیلم سینمایی تختی با درگذشت علی حاتمی نیمهتمام باقی ماند و بعدها بهروز افخمی با سناریوی دیگری آن را ساخت.